✍ #زینبی_زندگی_کن_خاطره_ای_از_شهید
زمانی که پسر دومم بهدنیا آمد، حاج اقا کردستان بودند. پسر دومم چهل روزه بود که به نیشابور آمدیم. پانزده روز بعد #جنگ_ایران و #عراق آغاز شده بود. شهید شوشتری پس از مدتها به منزل امده بود، به من گفت: «حاج خانم جنگ ایران وعراق شروع شده میخواهم بروم منطقه.» تا این راگفت یکدفعه اشکایم ریخت. گفت: «نه نشد، میخواهم #مثل_زینب باشی مثل زینب بچههایم را بزرگ کنی، میخواهم زینبی زندگی کنی. میروم. ممکن است بیایم. ممکن است نیایم. شاید #شهید بشوم.» دلم محکم شد. زندگی حضرت زینب جلو چشمهایم آمد.
✍ #راوی:طيبه درری(همسر سردار شهيد نورعلی شوشتری)"
🌷 #شهید_نورعلی_شوشتری🌷
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
شادےروح شهدا #صلوات
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺
@defae_moghadas2
❣
✍ #خاطرات_افلاکیان
#نماز_اول_وقت
سال ۶۴ بود، تعدادی از دوستان همرزم از جمله نور محمد قربانی تازه مرخصی مان تمام شده بود و قصد داشتیم به #جبهه_مهران برگردیم.
از شهرستان آبدانان با یک مینی بوس به دهلران رفتیم، آن روز هواپیماهای عراقی دهلران را بمب باران کرده بودند، وسیله نقلیه نبود و چند ساعتی در شهر ماندگار شدیم، وقت #اذان_ظهر شده بود. قربانی گفت: بچه ها همه به سمت #مسجد_جامع برویم و نماز را در مسجد به #جماعت بخوانیم؛ این حرکت یک ارشاد و معروف برای من بود که قربانی در شرایطی که شهر مورد حمله جنگنده های دشمن قرار گرفته بود اصرار فراوان به خواندن #نماز_اول_وقت در مسجد داشت.
✍ #راوی : شیرزاد شیخی همرزم شهید
🌷 #شهید_نورمحمد_قربانی🌷
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
برای شادےروح شهدا راه شهیدان را ادامه دهیم
@defae_moghadas2
❣
✍ #خاطره_ای_از_شهید
یه روزی جمال اومد پادگان گفت سپاه داره #استخدام می کنه اگه اجازه بدین مرخصی بگیرم برم کارهای جذب انجام بدم. ما به شوخی گفتیم آخه تو می خوای بیای تو سپاه چکارکنی خواستیم کمی سربه سرش بزاریم، اون هم برگشت درجواب به من گفت دوست دارم #پاسدار بشم، می خوام بیام فرد #موثری برای سپاه بشم ومن گفتم آخرش چی جمال به من نگاه کردوخندید... #آخرش_هم_شهادت هست دیگه . تو دلم گفتم اینوببین این همه توجنگ بودیم شهید نشدیم تازه از راه رسیده می خواد شهیدبشه بعداز اینکه تسویه حسابشو آورد من #امضاء کردم وباهم بردیم پیش مسئولم که امضاء نهایی بکنه مسئول ما هم آدم شوخی بود زیر برگه تسویه حسابش نوشت ان شاء الله شهید بشی اون روز همه این حرفها شوخی بود بعد از این که #خبرشهادتش از طرف دوستان به من رسید ناخواسته حرفهای ده یا دوازده سال پیش بیادم افتاد که این جمال عجب حرفی زده بودم، کلی گریه کردیم، واقعا عجب حرفی زده بود.
✍ #راوی:دوست شهید
🌷 #شهید_مدافع_حرم_جمال_رضی🌷
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
شادےروح شهدا #صلوات
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@defae_moghadas2
❣
#کنسروی_که_حاج_همت_به_آن_لب_نزد
شام اون شب #سبزی_پلو با #تن_ماهی بود، حاجی مشغول قاطی کردن پلو با تن بود که یهو رو کرد به #عبادیان و #گفت: شام بچهها چیه؟ و جواب گرفت: همین. اما چون عبادیان به صورت حاجی نگاه نکرد، #شک_کرد و گفت: واقعا همین؟!
بازم بدون اینکه به حاجی نگاه کنه، آروم گفت: تن رو گذاشتیم فردا ظهر بدیم.
حاجی قاشق رو زمین گذاشت و از سفره عقب رفت.
عبادیان گفت: به خدا حاجی فردا ظهر بهشون تن میدیم. حاجی هم گفت: به خدا منم #فردا_ظهر میخورم.
✍ #راوی : شهید عبادیان، مسئول تدارکات لشکر ۲۷ حضرت رسول (ص)
🌷 #شهید_حاج_محمد_ابراهیم_همت🌷
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
شادےروح شهدا #صلوات
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
@defae_moghadas2
❣
✍ #خاطرات_افلاکیان
به ياد دارم يك شب دستور #پرواز_جنگي آمد و عباس به من گفت: محمود چرا #عزا گرفته اي؟ گفتم:ساعت دو ونيم شب است و دستور پرواز آمده كه برويد #تانك و #نفربر بزنيد. نيروي زميني مي خواهد پيشروي كند.عباس گفت: #من_مي_روم.گفتم: امروز دوبار پريدي. گفت: اشكال ندارد بازهم مي پرم.
🌷 #خلبان_شهید_عباس_دوران🌷
✍ #راوی : (سرتيپ خلبان محمود ضرابي)
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
شادےروح شهدا #صلوات
شـهـیدان را با ادامه دادن راهشان مسرور و شاد کنیم
@defae_moghadas2
❣
✍ #خاطرات_افلاکیان
🌹 #دستگیری_از_فقرا
پسرم ساسان خیلی #مردم_دار و #دلسوز همه بود. از مظلومان و فقرا دستگیری می کرد. ساسان شهید شده و ما برای مراسم به مسجد محل رفتیم. جمعیت زیادی می آمدند و می رفتند و خیلی شلوغ بود. در این میان پیرمردی با لباس هایی تقریبا ژولیده حضور داشت و از ته دل گریه می کرد. روز دوم و سوم، صبح و بعد ازظهر هم همین پیرمرد آمد و همانطور گریه می کرد. در پایان مراسم رفتم و به او گفتم پدر جان، من شما را نمی شناسم. آیا پسرم به شما بدهی یا دین دیگری نداشت؟ پیرمرد گفت : نه آقا. پسر شما یک شب مرا از دست چند شخص #ولگرد و #معتادی نجات داد که می خواستند هم پولم را ببرند و هم وسایلم را. پسر شما با شهامت نجاتم داد. تازه پس از آن هروقت می توانست به من کمک می کرد و می دانست #عیالوار و بی درآمد هستم. امیدوارم بهشت جایش باشد.
✍ #راوی : پدر شهید
🌷 #شهید_ساسان_سامانی🌷
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
شادےروح شهدا #صلوات اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
مـحفـل شـهـیدان چه زیباست
با شهیدان رفاقت زیباتر
@defae_moghadas2
❣
✍ #خاطرات_افلاکیان
#خاطره_ای_از_شهید_و_احسان_به_والدین
یادم میآید مادرم به سختی مریض و در بیمارستان بستری بود. به اصرار مصطفی تا آخرین روز در کنار مادرم و در بیمارستان ماندم.
او هر روز برای #عیادت به بیمارستان میآمد.
مادرم به مصطفی میگفت: همسرت را به خانه ببر.
ولی او قبول نمیکرد و میگفت: باید پیش شما بماند و از شما #پرستاری کند.
بعد از مرخص شدن مادرم از بیمارستان، وقتی مصطفی به دنبالم آمد و سوار ماشین شدم تا به خانه خودمان برویم، مصطفی دستهای مرا گرفت و بوسید و گریه کرد و گفت:
از تو بسیار ممنون هستم که از مادرت مراقبت کردی.
با تعجب به او گفتم: کسی که از او مراقبت کردم مادر من بود نه مادر شما… چرا تشکر میکنی؟!
او در جواب گفت: این دستها که به مادر خدمت میکنند برای من #مقدس است. دستی که برای مادر خیر نداشته باشد، برای هیچ کس خیر ندارد و احسان به #پدر و #مادر دستور #خداوند است
✍ #راوی : همسر شهید
🌷 #شهید_مصطفی_چمران🌷
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
شادےروح شهدا صلوات
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@defae_moghadas2
❣
✍ #خاطره_ای_از_شهید
#اقامه_نماز_در_حاشیه_کوهنوردی
بابک با دانشجویان به کوهنوردی میرفت. وقتی بعد از شهادت دوستانش به خانه ما آمدن از آنها خواستم برایم خاطره بگویند آنها گفتند وقت اذان یا نهار که میشد بابک غیبش میزد و مدتی بعد سر و کلهاش پیدا میشد. این اتفاق ادامه داشت تا اینکه یک بار او را دیدهاند که در گوشهای خلوت سجادهاش را پهن کرده و نماز میخواند. دوستانش از این کار بابک بسیار خوششان آمده بود. بابک از دروغ و ریا متنفر بود. هیچوقت اهل جلب توجه دیگران و خودنمایی نبود.
✍ #راوی : پدرشهید
🌷 #شهید_بابک_نوری_هریس🌷
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
شادےروح شهدا صلوات
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
@defae_moghadas2
❣
#شهیدی_که_جان_رهبر_معظم_انقلاب_را_نجات_داد ( #از_خاطرات_شهید_حمید_تقوی )
تلویزیون، صبحت های #حضرت_آقا را پخش میکرد که ایشان در حال ذکر #خاطرهای بودند.
آقا فرمودند در زمان جنگ در یک مهلکهای گیر افتاده بودیم که بعد از مدتی یک #بنده_خدایی آمد و ما را نجات داد.
مرادی افزود: همان طور که حاج حمید در حال کتاب خواندن بود، گفت که آن بنده خدا، من بودم.
اما عادت نداشت بیشتر از این در مورد اقداماتش توضیح دهد.🌷
✍ #راوی:همسر شهید
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
شادےروح شهدا #صلوات
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@defae_moghadas2
❣
✍ #خاطرات_افلاکیان
وقتی من سرباز بودم برادرم جبار خیلی برای رفتن به جبهه بی قراری می کرد و چند بار هم اقدام کرد اما به دلیل سن کم موفق نشد عازم میدان نبرد شود، تا به سن قانونی خدمت رسید و به جبهه قلاویزان مهران اعزام شد. همرزمان شهید می گفتند وی بسیار #شجاع #کاری و #با_محبت بود هم در میدان نبرد و هم در انجام کارهای شخصی همرزمان، همیشه ظرف غذای بچه ها را می شست و پوتین های آنها را واکس می زد، روز آخر به همه سنگرها سر زد و از همه خداحافظی کرد انگار می دانست می خواهد به #آرزویش برسد. یکی از بچه های هم سنگرش را ندیده بود که به دوستانش گفته بود از طرف من از وی #حلالیت بطلبید و حیف شد ندیدمش. وقتی ترکش به بدنش اصابت کرد و به شدت زخمی شد لحظه آخر همان همرزمش که موفق به دیدارش نشده بود به بالینش آمد خوشحال شد و گفت: بیا تا ببوسمت تنها از تو خداحافظی نکرده بودم و بعد از چند دقیقه دیدار با وی به دیدار معبودش شتافت.
✍ #راوی:برادر شهید
🌷 #شهید_جبار_تاری🌷
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
شادےروح شهدا #صلوات
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
@defae_moghadas2
❣
✍ #دنیاگریزی_در_سیره_شهید_مجید_صنعتی
نمی دانم مجید چه کرده بود که آن همه ثروت حاج رحمت نتوانست #پا_بندش کند. یک روز بعد از صبح گاه دیدمش. احساس کردم به او بیش از همه سخت می گذرد. ازش پرسیدم: مجید! این جا خوب است یا #ویلای_تان در خیابان پاسداران؟
سرش را انداخت و پائین و گفت: اینجا خیلی خوش می گذرد.
در وصیت نامه اش نوشته بود: « #خدایا! تو شاهد باش که همه #مظاهر_دنیا را به سویی افکندم و به سمت تو آمدم».
به نظرم همه زندگی مجید در همین یک جمله معنا می شود.
✍ #راوی: حاج حسین یکتا
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
شادےروح شهدا #صلوات
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
مـحفـل شـهـیدان چه درس آموز است
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🌷•✾••┈┈•
@defae_moghadas2
❣
✍ #صله_ارحام ( #از_خاطرات_شهید
حسین هر زمان به کرمان می آمد به من سر می زد و بر #صله_ارحام و دیدار با خانواده تاکید فراوان داشت و خودش نیز به این توصیه #عمل می کرد.
برادرم به اطاعت از #ولی_امر_مسلمین، #رعایت_حجاب و #اقامه_نماز_اول_وقت تاکید فراوان داشت و خودش نیز این موارد را رعایت می کرد.
حسین بسیار #خاکی و #خیلی_مظلوم بود به حدی که حاضر بود حق خودش #ضایع شود اما حاضر به ضایع شدن حق دیگری نبود.
#حاج_حسین_حجب و #حیای_خاصی داشت و در مجالس همیشه #شنونده بود و کم تر صحبت می کرد
✍ #راوی: خواهرشهید
🌷 #شهید_حسین_پورجعفری🌷
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
شادےروح شهدا #صلوات
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
@defae_moghadas2
❣