eitaa logo
حماسه جنوب،شهدا🚩
1.5هزار دنبال‌کننده
8.1هزار عکس
1.4هزار ویدیو
27 فایل
اینجا سرزمین دل است سرزمینی به بزرگی تاریخ از یاسر و سمیه تا دفاع مقدس و تا آخرین شهد عشق گر خواهان درک آنی......... لحظه‌ای با ما بنشین و جرعه ای سرکش ادمین: @Jahanimoghadam
مشاهده در ایتا
دانلود
34.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فرازی از وصیتنامه شهید غریب «غلامحسین قائد رحمت» 🌷 شهید غریب در اسارت، غلامحسین قائد رحمت، ۱۲ خرداد ۱۳۶۶ در عملیات فتح ۵ در منطقه ماووت در استان سلیمانیه، بر اثر اصابت ترکش مجروح و به دست نیروهای بعثی اسیر شد و بعد از یک سال در اسارت غریبانه به شهادت رسید. @defae_moghadas2
در ۳۰ دقیقه بامداد ۱۰ اردیبهشت ۱۳۶۱ با رمز مبارک "یاعلی‌ ابن‌ ابیطالب" با فرماندهی مشترک سپاه و ارتش در محور اهواز ــ خرمشهر ــ دشت آزادگان با هدف آزادسازی خرمشهر آغاز شد و تا سه هفته ادامه داشت. طی این عملیات غرور انگیز ۵۰۳۸ کیلومتر مربع از اراضی اشغال شده از جمله شهرهای خرمشهر و هویزه و نیز پادگان حمید و جاده اهواز- خرمشهر آزاد شد . علاوه بر این شهرهای اهواز ، حمیدیه و سوسنگرد از تیررس توپخانه دشمن خارج گردید ؛ ۱۸۰ کیلومتر از خط مرزی تأمین شد و بیش از ۱۹٬۰۰۰ سرباز عراقی به دست رزمندگان اسلام به اسارت در آمدند و مقادیر قابل توجهی مهمات و ادوات رزمی به غنیمت گرفته شد. @defae_moghadas2
عملیات بیت المقدس - سال ۶۷ با رمز «یا اباعبدالله الحسین» در محور شلمچه - کانال‌ماهی بصورت گسترده به فرماندهی سپاه پاسداران آغاز شد... تشنگی ، گرما ، گلوی زخمی ، قطعی آب ، محاصره ، اسارت و شهادت .... بیت‌المقدس ۷ را باید « عملیات عطش » نامید! عملیاتـی كه در آن رزمنـدگان اسلام با لـب تشنه به فرمان امام‌ خمینی لبیك گفته و با ایستادگـی به دشمن‌زبون بعث اجازه ندادند مجدد به حریم كشور تجاوز كرده وحتی در این راه با كام سرخ و ذكر "یا حسین" به دیدار مولای خود شتافتند. درآن گرمای ۵۰ درجه ، برخی گردان‌ها در تله گیر افتادند. بسیاری از نیروهـا به خاطر نرسیدن آب به خط مقدم از تشنگی و گرمازدگی شهید شدند و عده‌ای‌ دیگر در نبرد شهید یا اسیر شدند. تصویر : لحظات آخر عملیات بیت‌المقدس ۷ تشنگان در قتلگاه شلمچه جاماندند .... اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
قصه شش ماه اسارت خدا کند اسیر هم که باشی اسیر کوفی و شامی نباشی. اگر می‌خواهید بدانید تازیانه‌ شامیان و کوفیان بر تن رنجور و برهنه‌ اسیران چه کرد و چقدر از گوشت تنشان را بلند کرد. اگر می‌خواهید بدانید لگدشان چندتا از دنده‌هایشان را شکست و با ضرب سیلی‌ آنها گوششان چه زوزه‌ای کشید. اگر می‌خواهید بدانید با هر ضربه مشت‌شان چندتا از دندان‌هایشان فرو ریخت. اگر می‌خواهید بدانید خوابیدن در زیرزمین پر از فاضلاب چه بر سر روح و روانشان آورد و راه رفتن بر زمین پر از خورده‌های شیشه چند جای پایشان را زخمی و خون‌آلود کرد. اگر می‌خواهید بدانید وقتی دشنامشان می‌دادند و تحقیرشان می‌کردند و قاه قاه می‌خندیدند چه خنجری در قلبشان فرو می‌کرد. اگر می‌خواهید بدانید لحظه لحظه در انتظار اعدام بودن چند سال پیرشان کرد. اگر می‌خواهید بدانید ۴۹ نفر از یاران حاج قاسم در شش ماه اسارت در دست شامیان چه زجری کشیدند. اگر می‌خواهید بدانید دختر سه ساله امام حسین علیه السلام به مدافع حرمش چه گفت. اگر می‌خواهید همه اینها را بدانید «کتاب جومونگ یا ابوزینب نوشته خانم طاهره کوهکن» را بخوانید. این کتاب مقتل است. مرثیه‌ی یاران حاج قاسم است. شرح حال اسرای کربلاست. روضه خرابه‌های شام است. شرح حال دل غمدیده زینب است. مظلومیت یاران حاج قاسم است. مطمئن باشید در این مقتل خوانی چشمانتان تحمل نخواهد کرد و خواهد بارید. اما وقتی تدبیر و تلاش حاج قاسم را در مورد آزادی یارانش شنیدید چشمان بارانی تان با اشک شوق خواهد درخشید. کاش حاج قاسم در کنار اسرای کربلا هم بود. همچنان که کنار یاران خودش بود تا آنها را از دست شامیان نجات داد. توصیه می‌کنم حتماً این کتاب ارزشمند را بخوانید. ✍ حسن تقی‌زاده بهبهانی @defae_moghadas2
در محضر نورانی شهدا باشیم 🌷 بسیجی شهید محمود اسدالله تبار 🌷 تولد ۳ مهر ۱۳۲۳ بابل 🌷 شهادت ۲۱ تیر ۱۳۶۵ مهران 🌷 سن موقع شهادت ۴۲ سال 🌷 امروز سالگرد شهادت این شهید عزیز می‌باشد ✍ بخش‌هایی از این شهید عزیز ✅ عزیزان برادران کفر نعمت، نعمت را از کف بیرون کند، پس قدر این موهبت الهی هدیه امام زمان بر امت شیعیان، رهبر بزرگوار انقلاب را بدانید، که جز به پیروی مطلق از او راهی برای نجات سراغ نداریم ✅ اوست مشعل حریت در پرتو نورانی اسلام را به دست گرفته، تا آزادی انسان را از اسارت ناخواسته برخواسته از هوس های دنیا پرستان را بشارت دهد 🤲 شادی ارواح طیبه شهدا و امام شهدا و این شهید عزیز فاتحه با صلوات @defae_moghadas2
❣سحرگاه سی‌ام تیرماه، پس از آمدن همة بچه‌های گروه، تجهیزات پرواز را برداشتیم. از اتاق تجهیزات که بیرون می‌آمدیم، شنیدم عباس به منصور کاظمیان،‌ اتاقک عقبش می‌گوید: منصور! اگر اتفاقی افتاد من را ایجکت نکنی. به منصور گفتم: عباس چه می‌گفت؟ - از من خواست او را ایجکت نکنم. - منصور! به حرفش گوش ندهی، اگر اتفاقی افتاد تو حتماً اهرم ایجکت را بکش. خودم را به عباس رساندم. گفتم: عباس! دیوانه نشو،‌ برای چه از منصور خواستی تو را ایجکت نکند؟ عباس با خنده گفت: کاکو! اگر اهرم ایجکت من را کشید، ‌من بدون چتر پایین می‌آیم. با شناختی که از عباس داشتم، می‌دانستم که این کار را می‌کند. خیلی جدی با کمی عصبانیت گفتم: عباس! دیوانه نشو؛ یعنی چه ایجکت نکن،‌ کردی با چتر نمی‌آیم؟! گفت: کاکو اکبر! تو که می‌دانی بدن من پر از پلاتین است، ‌اگر ایجکت شوم،‌ قبل از اینکه به زمین برسم، همة استخوان‌هایم خرد می‌شود؛ بعد هم اگر من زنده اسیر عراقی‌ها شوم، ‌معلوم نیست با من چه‌کار می‌کنند، ‌من تحمل یک دقیقه‌اش را هم ندارم. ✅[خلبان عباس دوران برای عراقی‌ها نام شناخته‌شده‌ای بود و برای سر او جایزه تعیین کرده بودند. اگر او را در این عملیات، زنده به اسارت می‌گرفتند، ‌معلوم نبود چه استفادة تبلیغاتی از او کنند و عملیات بغداد نه ‌تنها یک شکست برای ایران،‌ بلکه به یک پیروزی بزرگ برای عراق تبدیل می‌شد؛‌ برای همین عباس خودش می‌دانست یا باید زنده برگردد یا شهید شود و او آگاهانه به‌نیت شهادت و برنگشتن به این مأموریت رفت] 🌷🌹🌷 هدیه به خلبان شهید عباس دوران صلوات"شهدای فارس @defae_moghadas2
سفرنامه اربعین سال ۱۴۰۰ قسمت اول: قلم و کاغذی دست گرفتم تا به خیال خودم سفرنامه عشاق حسین در پیاده‌روی اربعین را سیاهه کاغذ کنم. فکر می‌کردم نوشتن از حال عشاق حسین کار راحتی است. اما هرچه کردم قلم بر روی کاغذ نمی‌چرخید. هرچه تلاش کردم قلم را یارای نوشتن نبود. قلم را گفتم: تو سفرنامه‌های عشاق زیادی نوشته‌ای. یوسف و زلیخا، شیرین و فرهاد... اما اکنون در نوشتن سفرنامه عشاق حسین عاجز مانده‌ای؟ این چه حالت است؟ گفت: مگر سفرنامه عشاق حسین نوشتنی است؟ تو که خود در این عشق حیران مانده‌ای چرا اصرار بر نوشتن داری؟ مگر نمی‌دانی که عشق حسین را باید با تمام وجود لمس کرد؟ گفتم: به هرحال باید نسل جدید را از این عشق آگاه کنم. گفت: تو نگران آگاه شدن نسل جدید نباش. مادران از لحظه تولد این عشق را در رگهای آنها جاری می‌کنند. از همان زمانی که طفل خود را در مجلس عزای حسین شیر مخلوط با اشک می‌دهند؛ از همان لحظه‌ای که پیشانی‌بند یا علی‌اصغر را بر پیشانی‌اش می بندند؛ از همان زمانی که رخت عزای حسین بر تنش می‌کنند و راهی دسته عزاداری می‌کنند؛ گفتم: اما دوست دارم از این سفر بنویسم! گفت: شاید بتوانی غباری از این عشق را بنگاری اما درکش نیاز به عاشق بودن دارد. گفتم: می‌نویسم شاید عاشقی پیدا شود؛ گفت: پس تو بگو تا من گفته‌های تو را نقش بر کاغذ کنم؛ گفتم: وقتی برای این سفر ثبت‌نام کردم، از سختی راه و گرمی هوا خبر داشتم. اما همه را با جان و دل پذیرفتم؛ وقتی پای در خاک شلمچه گذاشتم و سیل عشاق را دیدم فهمیدم این عشق خدایی است. گفت: یادت باشد روزی در این وادی بهترین عشاق حسین در خاک و خون خود غلطیده‌اند و اگر امروز به راحتی در این راه قدم می‌گذاری هر قدمت را مدیون خون آن شهیدانی هستی که تنها آرزویشان باز شدن این راه بود هرچند خود به معشوق نرسیدند. از مرز رد شدم در حالی که دیگر از خاکریز‌های نونی و پنج ضلعی و میدان مین و سیم خاردار و کانال خبری نبود. دیگر تیربار دولول و چهارلول به طرف بچه‌ها تیراندازی نمی‌کرد و دشت را قرمز و آتشین نمی‌کرد. دیگر شهادت و اسارت و جراحتی در کار نبود. هرچند آثار باقیمانده از جنگ نشان از غیرت عشاق حسینی می‌داد که مانند او با لب تشنه به شهادت رسیده بودند. دیگر دشمن نه تنها دشمن نبود بلکه دوستی مهربان بود که با احترام ما را وارد کشورش می‌کرد. با نثار فاتحه‌ای به روح پاک شهیدان و دعا برای شفای جانبازان وارد خاک عراق شدم. نیت کردم قدم‌هایم را به نیت عشاقی که آرزوی رسیدن به معشوق بر دلشان ماند بردارم. ✍حسن تقی‌زاده بهبهانی @defae_moghadas2
سفرنامه اربعین سال ۱۴۰۰ قسمت دوم: وقتی وارد شدیم شب شده بود. زمین خاکی بود و تردد ماشین‌ها هوا را غبارآلود کرده بود‌. خاک پای زوار حسین از همین ابتدا تو را مهمان می‌کند و بر سر و رویت می‌نشیند. باید ابتدا به زیارت اولین مظلوم عالم، بهترین خلق خدا مولا امیرالمومنین علی علیه السلام می‌رفتیم. ماشینی عراقی تهیه و به همراه تعداد دیگری از زوار راهی مرقد مولا علی شدیم. مینی بوسی بود که راننده حتی راهرو را هم صندلی گذاشته بود تا مسافر بیشتری سوار کند. صندلی‌های آن خشک بود و برای راه طولانی ۱۲ ساعته مناسب نبود. خشکی صندلی‌ها و گرمی هوا و همچنین بلند بلند حرف زدن تعدادی از همراهان همه را کلافه کرده بود. اما چون پای در حریم عشق گذاشته بودیم همه را به جان می‌خریدیم. اولین شهری که رسیدیم بصره بود. بیاد عزیزانی افتادم که در گرمای تابستان در عملیات رمضان خود را به این شهر رساندند. هرچند عملیات ناکام ماند و عده زیادی به شهادت رسیدند و یا به اسارت دشمن درآمدند. اما رسیدن به این شهر از توان ایمان و عشق بچه‌ها روایت داشت. بصره را پشت سر گذاشتیم و پس از گذشتن بیابان‌ها و راه طولانی ساعتی قبل از اذان ظهر به حرم مولا رسیدیم. به علت جانبازی فاصله پیاده شدن از ماشین تا حرم را با ویلچر آمده بودم، اما با وجود سیل جمعیت امکان ادامه راه با ویلچر نبود. لذا عصا دست گرفتم و با هر سختی بود وارد حرم شدم. تمام تلاشم را کردم که ضریع مولا را در بغل بگیرم، اما موج عشاق و ناتوانی من این امکان را به من نداد. تنها به بودن در حیاط و ایستادن در برابر حرم بسنده کردم. پس از زیارت مولا پا در حریم جاده عاشقی گذاشتم. جاده‌ای که سراسر عشق بود و ایثار. همه آمده بودند. از کودک شیرخوار تا نوجوان و جوان و سالمند. هدف همه یکی بود. رسیدن به معشوق. رسیدن به حسین. گویا همه ماموریت داشتند. ماموریت ادامه راه حسین. فریاد کردن هدف و مرام حسین. انگار هنوز شعله‌های حماسه عاشورا فوران داشت. طفل شیرخوار آمده تا مظلومیت علی‌اصغر را به دنیا فریاد بزند. نوجوان آمده تا شیرمردی قاسم را به دنیا نشان دهد. جوانان باید علی‌اکبر را به دنیا معرفی می‌کردند و پیرمردان حبیب ابن مظاهرها را. دختربچه‌های سه ساله باید مظلومیت حضرت رقیه را فریاد می‌زدند. و این یعنی اینکه نهضت عاشورا خاموش نشده و نخواهد شد. این پیاده‌روی همایش عاشورا است. اعلام آمادگی جهت همراهی حسین زمان است. همه آمده‌اند بگویند اگر اللهم عجل لولیک الفرج می گوییم در عمل هم پا به رکاب مولای خود هستیم. دیگر نامه نوشتن و دعوت کردن از امام نبود. همه پای کار بودند و آماده انجام فرامین امام. ✍حسن تقی‌زاده بهبهانی @defae_moghadas2
سفرنامه اربعین سال ۱۴۰۰ قسمت سوم: در این همایش هرکه هرچه داشت با خود آورده بود. هیچ گونه بخل و خساستی نبود. یکی فقط چای در حد توانش بود. همین را با تمام وجود انجام می‌داد. یکی آب دادن در توانش بود. هیچ کس را تشنه نمی‌گذاشت و با التماس آبی خنک به تو تعارف می‌کرد. یکی توان غذا دادن داشت همه دار و ندارش را خرج این راه کرده بود. در این همایش ایثار موج می‌زد. همه از عشاق حسین به بهترین وجه و با خلوص کامل پذیرایی می‌کردند. سختی بود. هوا گرم بود. بعضی جاها کمبود بود، اما هیچ کس اعتراضی نداشت. انگار همه برای سختی کشیدن آمده بودند و فقط هدفشان رسیدن به معشوق بود. هرکه آمده بود از همه چیزش گذشته بود. یکی بهترین ماشینش را در دل بیابان رها کرده و پا در جاده عاشقی گذاشته بود. یکی برای کرایه ماشین هرچه می‌گفتند می‌داد تا خودش را به معشوق برساند. در آنجا غرور و تکبر معنا نداشت. اگر لازم بود در دل خاک هم می‌نشستند. هیچ کس نمی‌گفت من روی خاک بنشینم؟ حتی اگه لازم بود روی خاک هم می‌خوابیدند. در آنجا تنها هدف رسیدن به حسین بود. کسی در فکر آسایش و راحتی خودش نبود. قدم قدم که به حریم عشق نزدیک می‌شدیم برای رسیدن به معشوق حریص‌تر می‌شدیم. وارد شهر کربلا که شدیم دیگر نیازی به مرثیه خوان و روضه خوان نبود. در و دیوار و زمین برایت روضه خوان می‌شود. زمین برای تو می‌گوید از لحظه‌ای که حسین با اهل‌بیتش وارد شد و پرسید نام این سرزمین چیست؟ گفتند: قازریه گفت: نام دیگرش گفتند: نینوا گفت: نام دیگری هم دارد؟ گفتند: کربلا نام کربلا را که شنید گفت اینجا جایی است که ما را به قتل می‌رسانند. اینجا جایی است که اهلبیتم به اسارت می‌روند. وقتی به حرم و به بین الحرمین نزدیک می‌شوی دلت به تاپ تاپ می‌افتد. چشمت که به بارگاه ملکوتی عباس می‌افتد، بی اختیار اشکت جاری می‌شود. بیاد تشنگی طفلان. بیاد تنهایی حسین. بیاد علمدار کربلا. بیاد دستان بریده سقا. بیاد ایثار و فداکاری ابوالفضل. بیاد همه روضه‌هایی که تا کنون شنیده‌ای. گریه‌هایت که تمام شد باید با خودت حساب و کتاب کنی. ببینی در این پیاده‌روی مرامت مرام عباس بود؟ ایثار عباس در وجودت بود؟ در زندگی‌ات عباسی زندگی کرده‌ای یا همیشه فقط خودت را در نظر گرفته‌ای. اگر عباسی بوده‌ای پس با خیال راحت پا در حرمش بگذار و با افتخار زیارتش کن. اگر نبوده‌ای باهاش قرار بگذار که از این پس مثل عباس زندگی کنی. حال که از پاسبان خیمه‌های حسین اذن دخول گرفتی به زیارت معشوق برو و بگو ارباب مرا هم بپذیر. بگو با سختی آمدم. با عشق آمدم. با همه وجود آمدم. بگو مولای من اگر آن موقع نبودم که ندای هل من ناصرت را پاسخ گویم اما اینک با تمام وجود گوش بفرمان و پای در رکاب فرزند برومندت حضرت مهدی هستم. قول می‌دهم چون کوفیان بی‌وفایی نکنم. تا پای جان در پای پیمانم بمانم و بمان. با عملت. با در صحنه بودنت. با تمام وجودت. از خدا بخواه که در این پیمان کوفی مسلک نباشی و عباس‌وار با جانت پای پیمانت بمانی. حال که سرشار از عشق مولا شدی به یاد همه شهیدان حضرت را زیارت کن. با ادب سلامی به نیت‌شان بده و آنها را در این همایش شریک کن. والسلام ✍حسن تقی‌زاده بهبهانی @defae_moghadas2
26 مرداد ماه سالروز بازگشت آزادگان سرافراز به میهن اسلامی گرامی باد 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 روز ۲۶ مرداد ۱۳۶۹، میهن اسلامی شاهد حضور کبوتران سبکبالی بود که پس از سال‌ها تحمل رنج و درد اسارت، قدم بر خاک پاک این سرزمین نهادند؛ آنان کـه در سال‌های درد و فراق، دور از دیار به سر برده و کوله‌باری از خاطراتی درس‌آموز برای همه نسل‌ها به همراه آوردند. سالروز بازگشت غیورمردان سرافراز، اسوه‌های تقوا، صبر و استقامت، یادگاران هشت سال دفاع مقدس را به تمام آزادگان عزیز ایران اسلامی به ویژه آزادگان و ایثارگران تبریک عرض می‌نمائیم 🤲🌹🇮🇷🤲 @defae_moghadas2
«آزادگان، تندیس‌های صبر و استقامت» وقتی خاطرات آزادگان عزیز را مطالعه میکنی، حتماً غم و غصه قلبت را فشار می‌دهد و باید به این همه سنگدلی کوفیان لعنت بفرستی!! واقعاً به این همه صبر و پایداری دوستان همرزم اسیر در دست دشمن باید غبطه خورد!!! «مگر می‌شود» با تن مجروح و دستان بسته، همرزم شهیدت را لگدمال کنند و یا زیر شنی تانک له کنند و تو فقط توانسته باشی هق هق گریه سر دهی!! «مگر می‌شود» پیکر مطهر همرزم شهیدت را در آبهای هور برای خوراک ماهیان بیاندازند و تو فقط با دستان بسته غصه خورده باشی!! «مگر می‌شود» در پیش رویت، دشمن ملعونت پرچم کشورش را در سینه شکافته شده دوست شهیدت فرو کند و فقط تو توانسته باشی از ته دل نفرینش کنی!! «مگر می‌شود» پای مجروح و شکسته‌ات را افسر بعثی زیر کفشش له کند و تو فقط فریاد بزنی و او قهقهه سر دهد!! «مگر می‌شود» نوجوان باشی و بجای دست نوازشگر پدر، صورتت با سیلی نامردی که دستش سه برابر دست توست سرخ و گوشَت کر شود و تو فقط در دل نفرینش کنی!! «مگر می‌شود» با شلاق و کابل سیمی بر پیکر نحیف و مجروحت نواخته شود و تو هیچ راه فراری نداشته باشی و فقط خدا را صدا بزنی!! «مگر می‌شود» در اردوگاه تنگ و تاریک و نمور بوده باشی و به خاطر ایستادگی در برابر ظلم تو را در سلول انفرادی تنگ و تاریک انداخته باشند و تو دم نزنی!! «مگر می‌شود» برای حتی نماز خواندن و دعا خواندنت هم کابل بعثی بر سرت خورده باشد و تو آرام باشی!! «مگر می‌شود» غذایت فقط رنگ غذا داشته باشد و تو باز خدا را شاکر باشی!! «مگر می‌شود» دوست اسیرت را بی رحمانه در جلویت شهید کنند و فقط تو اشک بریزی!!! «مگر می‌شود» دیدن یک انسان غیر از خودت و یارانت یا حتی یک پرنده یا یک درخت آرزویت باشد و حتی عکس کودکی در نامه یک اسیر دلت را شاد کند!! «مگر می‌شود» در دل گرمای تابستان حسرت وزیدن یک نسیم خنک بر دلت بماند و در زمستان حسرت یه دوش آبگرم آرزوی دست نیافتنی برایت باشد و تو فقط تحمل کنی!! «مگر می‌شود» شب و روزت یکی باشد و حتی اسمی از تو نباشد و برایت مراسم ختم گرفته باشند و تو فقط امید داشته باشی!! «مگر می‌شود» بجای حتی کلمه ای محبت آمیز شب و روز حرف زشت و توهین بشنوی و تو را مجوس و کافر بدانند و خودشون را عارف خداپرست و تو نتوانی دم بزنی!! «مگر می‌شود» به خاطر برپایی عزای حسینت کابل خورده باشی و دو سه روز آب را بر تو بسته باشند و تو فقط اشک بریزی!! «مگر می‌شود» هر روز به بهانه‌ای تو را زیر ضربات شلاق و کابل قرار دهند و تو تحمل کنی!! ما چه می‌دانیم معنای اسارت چیست و حد اعلای صبر کجاست!! «واقعاً باید صبر را در برابر استقامتت شرمنده کرده باشی تا بدانی معنای اسارت و صبر چیست» والا ما که بجای سیلی بعثی دست نوازشگر پدر چشیده ایم؛ ما که غذایمان با مهر و محبت مادری مزه دار شده است؛ ما که سرای زمستانمان گرم و سرای تابستانمان سرد و خنک بوده است؛ ما که گشت و گذار و ییلاق و قشلاق و مسافرتمان براه بوده است؛ ما که سفر زیارتی مان به مشهد و قم و مکه و مدینه مان سرجایش بوده است؛ ما که آبمان سرد و نانمان گرم بوده است؛ ما که ..... «کجا و فهمیدن معنای اسارت و دربند بودن کجا» «باید درد دل زینب کبری و اسرای دشت نینوا را از آزادگان پرسید» ۲۶ مردادماه سالروز افتخار آفرین بازگشت آزادگان سرفراز به میهن اسلامی را به همه آزادگان عزیز تبریک عرض میکنم. ✍حسن تقی زاده بهبهانی @defae_moghadas2
❣مصطفی نقل می کرد، یک روز هر کدام از اسرا را که فکر می کردند پاسدار هستند را از جمع جدا کردند و با اتوبوس به مقصد نامعلومی حرکت کردند. ساعت سه شب بود که به اردوگاه جدیدی رسیدیم، به بچه ها گفتم بچه ها آماده تونل مرگ باشند. همه آماده شدند تا سریع بدوند، در ماشین که باز شد، عراقی ها در دو سمت منتظر بودند، باید از میان آنها عبور می کردیم و آنها با هرچه داشتند ما را می زدند. ما سریع می دویدم که کمتر کابل و باتوم بخوریم، من به خاطر ضربات از بس گیج شده بودم به جای سالن اسرا به سمت سالن عراقی ها دویدم، یکی از سربازان عراقی دنبالم دوید و با کابل چنان محکم به کمرم زد که از درد بی هوش شدم. این درد کمر همیشه حتی بعد از اسارت با او بود. بعد از اسارت به خاطر شکنجه چندین بار عمل شد، تا اینکه جای همان کابل به صورت یک غده دردناک در کمرش بالا آمد به نحوی که دیگر نمی توانست به پشت بخوابد، سه چهار ماه بعد از آن هم به خاطر عوارض شکنجه های دوران اسارت به شهادت رسید. 🌹🌷🌹 هدیه به سردار آزاده و جانباز شهید مصطفی امیری صلوات- شهدای فارس @defae_moghadas2