❣سفرنامه اربعین سال ۱۴۰۰
قسمت اول:
قلم و کاغذی دست گرفتم تا به خیال خودم سفرنامه عشاق حسین در پیادهروی اربعین را سیاهه کاغذ کنم.
فکر میکردم نوشتن از حال عشاق حسین کار راحتی است. اما هرچه کردم قلم بر روی کاغذ نمیچرخید.
هرچه تلاش کردم قلم را یارای نوشتن نبود.
قلم را گفتم:
تو سفرنامههای عشاق زیادی نوشتهای. یوسف و زلیخا، شیرین و فرهاد...
اما اکنون در نوشتن سفرنامه عشاق حسین عاجز ماندهای؟ این چه حالت است؟
گفت:
مگر سفرنامه عشاق حسین نوشتنی است؟ تو که خود در این عشق حیران ماندهای چرا اصرار بر نوشتن داری؟
مگر نمیدانی که عشق حسین را باید با تمام وجود لمس کرد؟
گفتم:
به هرحال باید نسل جدید را از این عشق آگاه کنم.
گفت:
تو نگران آگاه شدن نسل جدید نباش. مادران از لحظه تولد این عشق را در رگهای آنها جاری میکنند.
از همان زمانی که طفل خود را در مجلس عزای حسین شیر مخلوط با اشک میدهند؛
از همان لحظهای که پیشانیبند یا علیاصغر را بر پیشانیاش می بندند؛
از همان زمانی که رخت عزای حسین بر تنش میکنند و راهی دسته عزاداری میکنند؛
گفتم:
اما دوست دارم از این سفر بنویسم!
گفت:
شاید بتوانی غباری از این عشق را بنگاری اما درکش نیاز به عاشق بودن دارد.
گفتم:
مینویسم شاید عاشقی پیدا شود؛
گفت:
پس تو بگو تا من گفتههای تو را نقش بر کاغذ کنم؛
گفتم:
وقتی برای این سفر ثبتنام کردم، از سختی راه و گرمی هوا خبر داشتم. اما همه را با جان و دل پذیرفتم؛
وقتی پای در خاک شلمچه گذاشتم و سیل عشاق را دیدم فهمیدم این عشق خدایی است.
گفت:
یادت باشد روزی در این وادی بهترین عشاق حسین در خاک و خون خود غلطیدهاند و اگر امروز به راحتی در این راه قدم میگذاری هر قدمت را مدیون خون آن شهیدانی هستی که تنها آرزویشان باز شدن این راه بود هرچند خود به معشوق نرسیدند.
از مرز رد شدم در حالی که دیگر از خاکریزهای نونی و پنج ضلعی و میدان مین و سیم خاردار و کانال خبری نبود.
دیگر تیربار دولول و چهارلول به طرف بچهها تیراندازی نمیکرد و دشت را قرمز و آتشین نمیکرد.
دیگر شهادت و اسارت و جراحتی در کار نبود.
هرچند آثار باقیمانده از جنگ نشان از غیرت عشاق حسینی میداد که مانند او با لب تشنه به شهادت رسیده بودند.
دیگر دشمن نه تنها دشمن نبود بلکه دوستی مهربان بود که با احترام ما را وارد کشورش میکرد.
با نثار فاتحهای به روح پاک شهیدان و دعا برای شفای جانبازان وارد خاک عراق شدم. نیت کردم قدمهایم را به نیت عشاقی که آرزوی رسیدن به معشوق بر دلشان ماند بردارم.
✍حسن تقیزاده بهبهانی
@defae_moghadas2
❣
❣سفرنامه اربعین سال ۱۴۰۰
قسمت دوم:
وقتی وارد شدیم شب شده بود. زمین خاکی بود و تردد ماشینها هوا را غبارآلود کرده بود.
خاک پای زوار حسین از همین ابتدا تو را مهمان میکند و بر سر و رویت مینشیند.
باید ابتدا به زیارت اولین مظلوم عالم، بهترین خلق خدا مولا امیرالمومنین علی علیه السلام میرفتیم.
ماشینی عراقی تهیه و به همراه تعداد دیگری از زوار راهی مرقد مولا علی شدیم.
مینی بوسی بود که راننده حتی راهرو را هم صندلی گذاشته بود تا مسافر بیشتری سوار کند. صندلیهای آن خشک بود و برای راه طولانی ۱۲ ساعته مناسب نبود. خشکی صندلیها و گرمی هوا و همچنین بلند بلند حرف زدن تعدادی از همراهان همه را کلافه کرده بود.
اما چون پای در حریم عشق گذاشته بودیم همه را به جان میخریدیم.
اولین شهری که رسیدیم بصره بود.
بیاد عزیزانی افتادم که در گرمای تابستان در عملیات رمضان خود را به این شهر رساندند. هرچند عملیات ناکام ماند و عده زیادی به شهادت رسیدند و یا به اسارت دشمن درآمدند. اما رسیدن به این شهر از توان ایمان و عشق بچهها روایت داشت.
بصره را پشت سر گذاشتیم و پس از گذشتن بیابانها و راه طولانی
ساعتی قبل از اذان ظهر به حرم مولا رسیدیم.
به علت جانبازی فاصله پیاده شدن از ماشین تا حرم را با ویلچر آمده بودم، اما با وجود سیل جمعیت امکان ادامه راه با ویلچر نبود. لذا عصا دست گرفتم و با هر سختی بود وارد حرم شدم.
تمام تلاشم را کردم که ضریع مولا را در بغل بگیرم، اما موج عشاق و ناتوانی من این امکان را به من نداد. تنها به بودن در حیاط و ایستادن در برابر حرم بسنده کردم.
پس از زیارت مولا پا در حریم جاده عاشقی گذاشتم. جادهای که سراسر عشق بود و ایثار. همه آمده بودند. از کودک شیرخوار تا نوجوان و جوان و سالمند.
هدف همه یکی بود. رسیدن به معشوق. رسیدن به حسین.
گویا همه ماموریت داشتند.
ماموریت ادامه راه حسین.
فریاد کردن هدف و مرام حسین.
انگار هنوز شعلههای حماسه عاشورا فوران داشت.
طفل شیرخوار آمده تا مظلومیت علیاصغر را به دنیا فریاد بزند.
نوجوان آمده تا شیرمردی قاسم را به دنیا نشان دهد.
جوانان باید علیاکبر را به دنیا معرفی میکردند و پیرمردان حبیب ابن مظاهرها را.
دختربچههای سه ساله باید مظلومیت حضرت رقیه را فریاد میزدند.
و این یعنی اینکه نهضت عاشورا خاموش نشده و نخواهد شد.
این پیادهروی همایش عاشورا است. اعلام آمادگی جهت همراهی حسین زمان است.
همه آمدهاند بگویند اگر اللهم عجل لولیک الفرج می گوییم در عمل هم پا به رکاب مولای خود هستیم.
دیگر نامه نوشتن و دعوت کردن از امام نبود. همه پای کار بودند و آماده انجام فرامین امام.
✍حسن تقیزاده بهبهانی
@defae_moghadas2
❣
❣سفرنامه اربعین سال ۱۴۰۰
قسمت سوم:
در این همایش هرکه هرچه داشت با خود آورده بود. هیچ گونه بخل و خساستی نبود.
یکی فقط چای در حد توانش بود. همین را با تمام وجود انجام میداد.
یکی آب دادن در توانش بود. هیچ کس را تشنه نمیگذاشت و با التماس آبی خنک به تو تعارف میکرد.
یکی توان غذا دادن داشت همه دار و ندارش را خرج این راه کرده بود.
در این همایش ایثار موج میزد.
همه از عشاق حسین به بهترین وجه و با خلوص کامل پذیرایی میکردند.
سختی بود. هوا گرم بود. بعضی جاها کمبود بود، اما هیچ کس اعتراضی نداشت.
انگار همه برای سختی کشیدن آمده بودند و فقط هدفشان رسیدن به معشوق بود.
هرکه آمده بود از همه چیزش گذشته بود.
یکی بهترین ماشینش را در دل بیابان رها کرده و پا در جاده عاشقی گذاشته بود.
یکی برای کرایه ماشین هرچه میگفتند میداد تا خودش را به معشوق برساند.
در آنجا غرور و تکبر معنا نداشت. اگر لازم بود در دل خاک هم مینشستند. هیچ کس نمیگفت من روی خاک بنشینم؟ حتی اگه لازم بود روی خاک هم میخوابیدند.
در آنجا تنها هدف رسیدن به حسین بود. کسی در فکر آسایش و راحتی خودش نبود.
قدم قدم که به حریم عشق نزدیک میشدیم برای رسیدن به معشوق حریصتر میشدیم.
وارد شهر کربلا که شدیم دیگر نیازی به مرثیه خوان و روضه خوان نبود. در و دیوار و زمین برایت روضه خوان میشود.
زمین برای تو میگوید از لحظهای که حسین با اهلبیتش وارد شد و پرسید نام این سرزمین چیست؟
گفتند: قازریه
گفت: نام دیگرش
گفتند: نینوا
گفت: نام دیگری هم دارد؟
گفتند: کربلا
نام کربلا را که شنید گفت اینجا جایی است که ما را به قتل میرسانند.
اینجا جایی است که اهلبیتم به اسارت میروند.
وقتی به حرم و به بین الحرمین نزدیک میشوی دلت به تاپ تاپ میافتد.
چشمت که به بارگاه ملکوتی عباس میافتد، بی اختیار اشکت جاری میشود. بیاد تشنگی طفلان. بیاد تنهایی حسین. بیاد علمدار کربلا. بیاد دستان بریده سقا. بیاد ایثار و فداکاری ابوالفضل.
بیاد همه روضههایی که تا کنون شنیدهای.
گریههایت که تمام شد باید با خودت حساب و کتاب کنی.
ببینی در این پیادهروی مرامت مرام عباس بود؟
ایثار عباس در وجودت بود؟
در زندگیات عباسی زندگی کردهای یا همیشه فقط خودت را در نظر گرفتهای.
اگر عباسی بودهای پس با خیال راحت پا در حرمش بگذار و با افتخار زیارتش کن. اگر نبودهای باهاش قرار بگذار که از این پس مثل عباس زندگی کنی.
حال که از پاسبان خیمههای حسین اذن دخول گرفتی به زیارت معشوق برو و بگو ارباب مرا هم بپذیر.
بگو با سختی آمدم. با عشق آمدم. با همه وجود آمدم.
بگو مولای من اگر آن موقع نبودم که ندای هل من ناصرت را پاسخ گویم اما اینک با تمام وجود گوش بفرمان و پای در رکاب فرزند برومندت حضرت مهدی هستم. قول میدهم چون کوفیان بیوفایی نکنم. تا پای جان در پای پیمانم بمانم و بمان. با عملت. با در صحنه بودنت. با تمام وجودت.
از خدا بخواه که در این پیمان کوفی مسلک نباشی و عباسوار با جانت پای پیمانت بمانی.
حال که سرشار از عشق مولا شدی به یاد همه شهیدان حضرت را زیارت کن. با ادب سلامی به نیتشان بده و آنها را در این همایش شریک کن.
والسلام
✍حسن تقیزاده بهبهانی
@defae_moghadas2
❣
#هــمـــســــ💔ـرانـــہ
وقتایـے کـہ ناراحـت بودم😔 یا اینکـہ حوصلم سر میرفت☹ و سرش غر میزدم...
میگفت:
"#جاااݧ_دل_هادے...؟😍
چیـہ #فاطمـہ...؟❤ "
چنـد هفتـہ بیشـتـر از شـہادتش نگذشتہ بود یـہ شـب کہ خیلـے دلم گرفتـہ بود...💔
فقط اشک میریختم و نالـہ میزدم...😭
دلم داشت میترکید از بغض😞 و دلتنگـے قلم و کاغذ برداشتم و نشستم و شروع کردم به نوشتـݧ...✍
از دل تنگم گفتم😔 💔
#جانا_ز_فراق_تو_این_محنت_جان_تا_کی...💔
#دل_در_غم_عشق_تو_رسوای_جهان_تا_کی...
از عذاب نبودنـش😣 و عشقـم نوشتم بـراش...💕
نوشتم "هادے💞
فقط یہ بـار
فقط یه باره دیگـہ بگو جاااݧ دل هادے..."😭
نامـہ💌 رو تا زدم و گذاشتم رو میز و خوابیدم😴
بعد شہادتش بهتریݧ خوابـے بود کہ میتونستم ازش ببینـم😊
دیدمـش😉
با محبـت و عشـق درست مثـلہ اوݧ وقتا که پیشم بود داشت نگام میکرد...☺
#مـن_صدایش_زدم_و_گفٺ_عزیـزم_جانـم…💕
#با_هـمـین_یک_کلمه_قلـب_مـرا_ریخت_بهم...
صداش زدم و بهتریݧ جوابی بود که میشد بشنوم...
"جاااان دل هادی...؟❤ 😇
چیه فاطمه…؟❤
چرا اینقده بیتابی میکنـی...؟😞
تو جات پیش خودمہ شفاعت شده اے...💚
#شهید_هادے_شجاع
#همسران_صبور_شهدا💔
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
شادےروح شهدا #صلوات
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
# درمـحفـل شـهـیدان نور است و عشق است و ایمان
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@defae_moghadas2
❣
💕 به عشق شهدای پایین شهر تهران// محله دولاب
"شهید مرتضی زارع دولابی"
فرمانده قدرتمند گردان حضرت قاسم علیه السلام
لشگر ۱۰ حضرت سیدالشهدا علیه السلام
بخشی از وصیتنامه شهید:
« ما تکلیف الهی را انجام می دهیم
و اطاعت از امام
همان تکلیف الهی است »
📷 👆 پایین عکس، سمت چپ:
شهید مرتضی زارع در کنار شهید حاج احمد ساربان نژاد، اسطوره تکرار نشدنی لشگر ده
فقط خدا می داند که چند ده سال دیگر باید بگذرد که روزگار به خودش مانند این دو اسطوره را در کنار هم ببیند
@defae_moghadas2
❣
🔺️تنبیه
🔷️مصطفی میگفت: " این زندگی یه زندگیه و اون چیزی که ما بهش فکر میکنیم و عشقش رو داریم یه چیز دیگه است.
ما زن و بچه رو دوست داریم ، رفقا رو دوست داریم ، ولی عشق به خدا وا امام زمان( عج ) یه چیز فراتر از زندگی مادیه!
واقعا هم همینطور بود...
از وقتی که یادم هست دغدغه شهادت داشت و فکرش همیشه شهدا بود.
من شهدا را خیلی نمیشناختم،
اما مصطفی تا جایی که میتوانست به دیگران معرفیشان میکرد. چون دغدغه شهدا را داشت و زندگینامه ی شان را میخواند و دنبال آنها میرفت.
🔶️برای همین چیز ها بود که میگفت: "اگه کسی یه روز به فکر شهادت نبود باید خودش رو تنبیه کنه!"
راوی دوست شهید
شهید مصطفی صدرزاده ⚘️⚘️
@defae_moghadas2
❣
❣حال عجیبی داشت، انگار می دانست می رود و برنمی گردد. رو به من گفت: مادر یه چفیه داری به من بدی؟
داخل صندوق نگاه کردم، یک چفیه یادگار روز عروسی ام بود، آن را در آوردم و به علیرضا دادم. خوشحال آن را روی سرش انداخت و گفت خودت برایم ببند. آن را به دور سرش پیچیدم. با خنده گفت: مادر شبیه کی شدم؟ گفتم: مادر بلاتشبیه مثل علی اکبر امام حسین شدی!
لبخند قشنگی روی صورت زیباش نشست، ناگهان اشک از چشمش روی گونه اش سُرید، بغلم کرد و گفت: یا حسین تشنه لب... یا حضرت زهرا ان شاالله که من هم به آرزوم برسم!
بعد شروع کرد به خواندن شعر شهیدم من... با اخم گفتم: اگر می خواهی اذیتم کنی، اصلاً نمی گذارم بری، من دوست دارم دامادت کنم، برات عروسی بگیرم.
- مادر تو رضایت بده، فقط خدا می دونه که توی دل من چی هست.
- پس راضی نمی شم تا هرچی توی دلت هست به من بگی.
- مادر، من عروس دنیایی نمی خواهم، عروس آخرت را می خواهم، عشق من اینه که مثل امام حسین تشنه شهید بشم!
با عصبانیت نگاهش کردم و صلواتی فرستادم. خندید و رفت. طاقت نیاوردم. به درب سپاه که محل اعزام بود رفتم. دیدم پیشانی بند زیبایی به پیشانی بسته است، در حالی که شادی عجیبی داشت، سوار مینی بوس شد. تا روی صندلی نشست، من را که با چشمان گریان نگاهش می کردم دید. سریع پیاده شد. باز من را بغل کرد و گفت: مامان همین جور که من دارم با خوشحالی به سوی خانه ام می روم، تو هم با خوشحالی به خانه برو!
۱۵ سال و دو ماه بعد مقداری از استخوان هایش برگشت.
🌹🌷🌹
هدیه به شهید علیرضا اسلامی نژاد صلوات،،شهدای فارس
@defae_moghadas2
❣
یاد شهدا
🌷 بسیجی شهید جان برار عزیزی
🌷 تولد اول فروردین ۱۳۴۲ بابل
🌷 شهادت ۱۹ فروردین ۱۳۶۰ آبادان
🌷 سن موقع شهادت ۱۸ سال
🌷 امروز سالگرد شهادت این شهید عزیز میباشد
✍ بخشهایی از وصیتنامه این شهید عزیز
✅ آری اینک وقت جهاد است،
راه زندگی در بحران حوادث، در عشق سوختن و به سوی حق صف کشیدن و اسلام را زنده کردن،
روز شرافت است،
روز شهادت است
✅ امروز روز تابع بودن از ولی امر یعنی خمینی بت شکن، پرچم دار اسلام، که زنده کننده راه پیروزمندانه امام حسین علیهالسلام است
✅ من راهم را انتخاب کردم،
راه عدالت، انسانیت، بشریت در پرتو نور خدای متعال و اسلام، که امام حسین(علیهالسلام) ۱۳ قرن پیش فریاد می زد هل من ناصر ینصرنی و اکنون با صدای بلند فریاد می زنم لبیک، لبیک، لبیک
✅ ای ملت، ای برادر و ای خواهر و ای همسنگر
بهوش باش بهوش، زیرکانه و عاقلانه بیاندیش
و به سوی حق و به راه امام خمینی، به پیش رو که راه عدل و عدالت است
✅ ای آنکه هر دم می گوئی اهدنا الصراط المستقیم یعنی خدایا مرا به راه راست هدایت فرما، پس راه راست همان راه امام خمینی است، پیش رو
و تنها وصیتم این است که امام خمینی را تنها نگذارید.
🤲 هدیه به ارواح طیبه شهدای دو امام انقلاب اسلامی ،
امام الشهدا
و شهدای عزیزی که امروز سالگرد شهادتشان میباشد
و این شهید عزیز فاتحه باصلوات
🤲 دعای این شهید عزیز بدرقه امروزتان ان شاء الله
@defae_moghadas2
❣
2.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌طنین عشق؛نغمه زائران اربعین حسینی
🔸از صحن و سرای حسین(ع) تا دلهای عاشقان، موجی از عشق گذشت:«اباالفضل علمدار، خامنهای نگهدار»
🔹اینجا، عهد همچنان پایدار است...
[طنین زائرین در حرم حضرت سیدالشهداء
نماز صبح- جمعه ۱۷ مرداد]
#اربعین
#سیدالشهدا
#عهد_باولایت
@defae_moghadas2
❣
❣در محضر نورانی شهدا باشیم
🌷 سرباز شهید احمد طاهری از شهدای وظیفه هوابرد ارتش
🌷 تولد ۱۰ دی ۱۳۴۴ آبادان
🌷 شهادت ۲۴ مرداد ۱۳۶۵ منطقه عملیاتی بانه
🌷 سن موقع شهادت ۲۱ سال
🌷 امروز سالگرد شهادت این شهید عزیز میباشد
✍ بخشهایی از #وصیتنامه این شهید عزیز
✅ اکنون مي بينم که آن آرزوهاي ديرينه ام که مي گفتم اي کاش من هم روز عاشورا بودم و امام حسين علیه السلام را ياري مي کردم، اينک با دلي پر شور مملو از عشق به الله بياري حسين زمان مي شتابم تا شايد بتوانم گوشه اي از وظائف خود را نسبت به اسلام و مسلمين ادا کنم
✅ منظور از جبهه رفتنم اين نيست که عراقی ها را نابود کنم صدام را بکشم و خاک را تصرف کنم . بلکه هدف اصلي از همه اينها بالاتر است و آن رسيدن به لقاء الله و نزديک شدن به خداست
✅ خواهشي که از ملت غيور شهيد پرور ايران دارم اين است که سخنان امام خمینی را سر لوحه زندگي قرار داده و بعد از نماز، امام را دعا کنند
🤲 شادی ارواح طیبه شهدا و امام شهدا و این شهید عزیز فاتحه با صلوات
@defae_moghadas2
❣
سفیران عشق و مقاومت دربیست و ششم مرداد از زندانی به نام عراق پا به نام وطن گذاشتند .
طعم شکنجهها بر روح و جانشان تا ابد مانده است . و تنها دلخوشی آنان همنوایی با امام کاظم علیه السلام بود . به یاد آن امام مظلوم تحمل کردند تا سرارفزانه به خاک میهن پا بگذارند .
عده ای از عزیزان محبوس در زندانهای عراق جان به جانان دادند و برای همیشه غریبانه در خاک دفن شدند .
یادتان در سینه های فرزندان ایران جاودان خواهد ماند .
@defae_moghadas2
❣
❣شهیدی که مزارش سنگ قبر نمیپذیرد؛
⚡️شهید عبدالصمد(محمود)فخّار
▫️تاریخ تولد: ۱۳۴۰
▫️تاریخ شهادت: ١٣۶۵/١١/۴
▫️محل تولد: کازرون، فارس
▫️محل شهادت: شلمچه
🔺شهید فخّار وصیت کرده بود که به یاد ائمه بقیع مزار من باید خاکی و بدون نام باشد، بعد از شهادت بر اثر توجه نداشتن به وصیتش بر روی قبرشان سنگ قبر میگذارند؛ فردای آن روز وقتی میآیند گلزار شهدا ناگهان میبینند که سنگ قبر شکسته!
⚡مجددأ سنگ قبر برایش قرار میدهند، روز بعد وقتی به گلزار میآیند دوباره با کمال تعجب میبینند که بازهم سنگ قبر شکسته؛ شب روز دوم شهید به خواب یکی از نزدیکانش آمده و میگوید مگر من وصیت نکردم که قبر من خاکی باشد؟ و از آن روز تا الان قبر این شهید در گلزار شهدای کازرون خاکی است.
🔺ایشان همیشه علاقه خاصی به امام رضا (ع) داشت و در اتفاقی عجیب،پیکر وی اشتباهی همراه شهدای مشهد به شهر مشهد منتقل شده بود و بعد از طواف شهید در حرم امام رضا (ع) از طریق نوشتهای که در لباسش جامانده بود به کازرون منتقل شد.
⚡روی کاغذ نوشته شده بود: صمد فخار عاشق امام رضا (ع) و اهل کازرون فارس هستم. در واقع اشتباهی در کار نبود، بلکه این عشق زایدالوصف شهید فخار پیکر او را به حرم امام رضا رسانده بود.
🔺مادر شهید میگوید: فرزندم عقیده داشت کار؛ بدون ریا، خودنمایی و دور از تشویق دیگران و فقط برای رضای خدا صورت گیرد و حتی وصیت وی هم که گفته بود مزارم خاکی و بدون شناسه باشد، برگرفته از همین روحیه بوده است.
⚡فرمانده شهید فخار در عملیات کربلای ۵ بود که بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید. شادی ارواح طیبه شهداء صلوات
@defae_moghadas2
❣