eitaa logo
حماسه جنوب،شهدا🚩
1.5هزار دنبال‌کننده
8.1هزار عکس
1.4هزار ویدیو
27 فایل
اینجا سرزمین دل است سرزمینی به بزرگی تاریخ از یاسر و سمیه تا دفاع مقدس و تا آخرین شهد عشق گر خواهان درک آنی......... لحظه‌ای با ما بنشین و جرعه ای سرکش ادمین: @Jahanimoghadam
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂 یادی‌از شهید حمید محرابی / والفجر۸1⃣ شهریار رمضانی •┈••✾<◇>✾••┈• چند هفته قبل برادر عزیزمان جناب آقای شهریار رمضانی فرمانده وقت گروهان ایمان در عملیات والفجر ۸، مطلبی از شبی که شهر فاو توسط رزمندگان اسلام فتح شده بود را برایم ارسال نمود و یادی هم از فرمانده شهید حمید محرابی کرد و این فرصت خوب و مناسبی بود تا برای نوشتن خاطره بیشتر مزاحم آقا شهریار شوم. روزهای زیادی از طریق واتس آپ مزاحم شهریار عزیز شدم تا خاطرات اش برایم بازگو کند. مطالب جمع آوری شده را با عنوان " یادی از سردار شهید محرابی" برای شما ارسال می نمایم. با تقدیم احترام- مسعود عباباف / بيسیم چی گروهان اخلاص در عملیات والفجر ۸ - مرداد ماه سال ۹۹ °°°° نیمه دوم بهمن ماه سال ۶۴ بود، نگاهی به ساعت مچی ام کردم، ساعت ۲۱:۳۰ بود. با بچه های کادر گروهان ایمان در منزلی در گسبه و کنار نهر آب که به اروند رود منتهی می شد آماده حرکت و حمله به شهر فاو بودیم، هنوز غواص های لشکر به خط نزده بودند و ما در خانه روستایی زیر نور فانوس منتظر شروع عملیات بودیم. قرار بود بعد از شکسته شدن خط عراق، بلافاصله ما حرکت کنیم. طاقت نیاوردم و آمدم بیرون، داخل حیاط، جلو درب ورودی، روی درب چاه با دو بیسیم چی گروهان، جاسم علی اصل و محمد حسین زرگر طالبی نشستم و منتظر اعلام حرکت ماندیم. ساعت ۲۲ یا ۲۲:۱۰ شب بود که ناگهان سکوت شکسته شد و درگیری بالا گرفت. غواص ها به خط زده بودند. با بیسیم اطلاع دادن که حرکت کنید. بچه ها را با کمک حمید محرابی، شمستاجران و... سوار قایق ها کردیم و از داخل نهر آب وارد رودخانه خروشان و وحشی اروند شدیم. بایستی گروهان ایمان را به خط دشمن در محور لشکر ۷ حضرت ولی عصر(عج) می بردم و با لشکر ۱۹ فجر استان فارس الحاق انجام می دادیم. از وسط رودخانه درگیری ساحل فاو و شلیک تیرهای رسام از سمت بچه های خط شکن و از مقابل، عراقی ها را می دیدم. دژ عراقی ها کامل دیده می شد. روبروی ما آتش سنگینی به راه بود و هنوز خاموش نشده بود. پشت بیسیم می گفتن خط عراق کاملا" شکسته نشده و شما هم باید بروید جلو و وارد دژ شوید. گروهان تقوا به فرماندهی برادر اسماعیل زبیدی، گروهان اخلاص به فرماندهی برادر محمود معین پور و گروهان ایمان هم به فرماندهی برادر شهریار رمضانی. هوای سرد زمستانی، رودخانه پرتلاطم اروند، استرس شب حمله، امواج خروشان، باران و ... ؛ هیچ نقطه کمکی جز نور چراغ قوه چشمک زن بچه های اطلاعات گردان (ناصر سلطانی و یوسف الهی) نبود و دائم ناصر توی بیسیم می گفت: " شهریار! بیا نقطه کمکی، بیا نقطه کمکی، چیزی نمانده ، بیا ؛.بیا... •┈••✾•○•✾••┈• https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1 🍂
🍂 یادی‌از شهید حمید محرابی / والفجر۸ 2⃣ شهریار رمضانی •┈••✾<◇>✾••┈• به سمت بچه های اطلاعات گردان رفتیم ؛ تیربارهای عراقی با شلیک مداوم گلوله های رسام خود، داشتند بچه ها را درو می کردند. به سیم خاردارها، استحکامات و موانع خورشیدی و ... نزدیکتر می شدیم. تعداد زیادی از غواص ها شهید و مجروح شده بودند، زیر باران گلوله های تیربار به پیشروی خود ادامه دادیم. آقا حمید (شهید حمید محرابی) با شجاعت تمام از داخل قایق به داخل رودخانه پرید. من که بصورت ایستاده در قایق بودم رو به من کرد و گفت:"شهریار! به بچه ها بگو همه بریزن تو آب."، هنوز حرفش تمام نشده بود که یکدفعه تیربارچی عراقی از سمت ساحل و داخل دژ که تقریبا" ۱۰ تا ۲۰ متری با ما فاصله داشت، با گلوله های رسام بطرفم شروع به شلیک کرد. من چند ثانیه‌ای شوکه شده بودم و زبانم بند آمده بود ولی وقتی خدا نمی خواهد که اتفاقی نمی‌افتد؛ آقا حمید دلاور و شجاع، از داخل رودخانه و آن هوای سرد، سنگر تیربار را به گلوله بست و خاموشش کرد. همه بچه ها از قایق ها به داخل آب ریختند و بسمت ساحل دشمن هجوم بردند. حمید با آن قامت بلندش از دژ بالا می رفت، تعدادی از عراقی ها وقتی دیدند ما داریم وارد دژ می‌شویم فرار کردند. ولی هنوز چند تایی از آنها همچنان در سنگرهای خود مقاومت می کردند. پل چوبی که از نقاط شاخص خط مقدم دشمن و در محدوده محور عملیاتی لشکر ۱۹ فجر بود و نقطه الحاق دو لشکر ۷ ولیعصر(عج) و لشکر ۱۹ فجر بود را در سمت چپ خودمان با کمک حمید محرابی پیدا کردیم. یکی از فرمانده گروهان ها یا دسته لشکر ۱۹ فجر صدایم کرد و گفت:" ما پشت سر شما با این ۸ نفر آمدیم، حالا چکار کنیم؟" گفتم: "همین جا را حفظ کنید و سعی کن با نیروهایت تماس بگیری و از بالای سیل بند چراغ قوه بزن تا تمام نیروهایت بیایند"، خلاصه غیرتیش کردم که مقاومت کند و سنگرهای دژ را تا آنجایی که می توانند پاکسازی کنند. سردار شهید حمید محرابی ستون گروهان ایمان را حرکت داد و وارد نخلستان های اطراف شهر فاو شدیم، فقط صدای باد شدید و کمی باران شنیده می شد که نخل ها را تکان می داد. درگیری در خط مقدم عراق که الان عملا" پشت سرمان قرار گرفته بود را همچنان می شنیدیم. با عکس های هوایی که از منطقه فاو قبل از عملیات گرفته بودند، سردار غلامرضا محرابی[ مسئول اطلاعات و عملیات قرارگاه کربلا و برادر شهید حمید محرابی] از مسوولین قرارگاه کربلا بهمون گفت :"... •┈••✾•○•✾••┈• ادامه دارد https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1 🍂
❣ طلبه شهید غواصی که شفایش را از امام رضا(ع) گرفت دکترها به علی سیفی گفته بودند به علت مجروحیت پایش، باید آن را قطع کند. او نگران بود و مردد تا اینکه در عالم رویا امام زمان به او فرمود: بیا مشهد! شهید علی سیفی از آن دسته روحانیون رزمی تبلیغی دفاع مقدس است که درس مکتب جهاد را از حوزه به میدان‌های رزم کشاند. او از بس طلبه‌ها و روحانیون را به حضور در جبهه تشویق می‌کرد که حوزه خالی از طلبه می‌شد؛ به همین خاطر مجبور شد که محل تحصیلش را بارها تغییر دهد. اما عاملی که باعث شهرت این روحانی غواص شهید شد، بی‌ارتباط با امام رضا (ع) نیست. ماجرایی که به قبل از معمم شدن او مرتبط است. اردیبهشت سال ۱۳۶۱ در حالی که ۱۵ سال بیشتر نداشت، عازم جبهه شد. در آخر این ماه در عملیات بیت المقدس در آستانه آزادسازی خرمشهر دچار مجروحیت شدید پا شد. این مجروحیت خیلی او را آزرده ساخته بود و پزشکان علاجش را تنها در قطع شدن می‌دیدند. در عالم رویا، امام زمان خطاب به او فرمود: بیا مشهد! در آن شرایط سخت جسمی راهی مشهدالرضا شد و شفایش را از امام رضا گرفت. مردم هم وقتی فهمیدند شفا یافته به نیت تبرک لباس‌هایش را تکه تکه کردند. بعد از این معجزه رضوی، او حضور همزمان در سنگر حوزه و جبهه را برگزید و اواخر تابستان سال ۱۳۶۱ به حوزه علمیه چیذر رفت و سال بعد هم برای ادامه تحصیل به مدرسه رسول اکرم قم رفت. در این مدت هم از مراحل سلوک و عرفان غافل نماند. به گونه‌ای که استاد حسین انصاریان او را سوار بر قطار عرفان و دیگران را پیاده معرفی کرد. بارها قبل از انجام هر عملیاتی اسامی رزمنده‌های شهید، مجروحان و آنهایی که سالم می‌ماندند را بیان می‌کرد 🌴 شهید حجت الاسلام علی سیفی از شهدای روحانی غواص است که در سال ۱۳۴۴ در شهر مراغه آذربایجان غربی به دنیا آمد. او در ۲۵ بهمن ماه سال ۱۳۶۴ در عملیات والفجر ۸ در اروندرود به فیض شهادت نائل آمد. مزار مطهرش در گلزار شهدای مراغه است. @defae_moghadas2
❣سرش را بوسیدم و گفتم: مشخص است رسیده‌ای، برای شهادت هم فقط رسیده‌ها را می‌چینند! بالاخره پس از ۱۷ روز گردان ما برای عملیات به آب زد. نیروهای تحت فرمان عبدالله وظیفه آزادسازی محور پاسگاه کوت‌سواری را به عنوان نیروهای خط‌شکن برعهده داشتند. شرایط غریبی بود. نیروهای عراقی بسیار مجهز بودند و در عمق ۲۰۰ متری آب سیم خاردار نصب کرده بودند و نیروی ضد هوایی آن‌ها با توپ‌هایی که برد آن‌ها گاهی به ۱۴ کیلومتر هم می‌رسید در کنار آب به حالت آماده‌باش برای زدن غواصان ایرانی بودند. فکرش را بکنید زیر آب هیچ پناهی به جز خدا برای غواصان نیست.توپ‌هایی با برد ۱۴ کیلومتر اگر از فاصله ۲۰۰ متری به یک غواص اصابت می‌کرد چه می‌شد! غواصان لشکر برای شکستن خط با این شرایط به آب زدند، شهید ابراهیم اصغری و تنی چند از عزیزان نقاطی از سیم‌های خاردار را بریدند و برخی را هم نبریده، رد کردیم. شب بیستم دی‌ماه سال ۱۳۶۵ بود. با عبدالله خداحافظی و روبوسی کردم. نور عجیبی در صورتش هویدا شده بود. انگار واقعاً رسیده بود و موقع چیدنش بود قول گرفتم که اگر شهید شد، شفاعت من را در آخرت بکند. مشغول عملیات بودیم. فردا صبح هر کجا را که نگاه کردم اثری از عبدالله نبود. عبدالله ما در آن شب چیده شده بود. از عبدالله رنجبر می‌توان به سیدالشهدای عملیات آبی کربلای ۵ یاد کرد. خون پاک غواصان شهیدی چون عبدالله که مظلومانه شهید شدند و با خونشان محور کوت‌سواری را آزاد کردند، مقدمات پیروزی عملیات کربلای ۵ در چند روز بعد را مهیا کرد. من معتقدم که عبدالله، بنده راستین خدا با طی کردن مراحلی سخت و خودسازی عمیق برای شهادتی متعالی برگزیده شد @defae_moghadas2
ارادت شهید علی اصغر حاجی غلام زاده به حضرت زهرا (س) 🥀 تا روضه حضرت زهرا (س) را می شنید به هم می ریخت. می گفت: تنهاترین چیزی که طاقتش را ندارم روضه حضرت زهرا(س) است. شب عملیات والفجر هشت، وقتی غواص های لشکر برای اعلام وضعیت به طرف جزیره ام الرصاص رفتند؛ خبری از آنها نشد، علی اصغر پیش قدم شد برای آوردن خبر. آخرین خبر، خبر خودش بود. با دشمن درگیر شده بود. صدایش از توی بی سیم می آمد. آخرین کلام کلامش سه بار سلام به حضرت زهرا (س) و نوای سوزناک مادر بود. راوی: هم رزم شهید کتاب خط عاشقی ۲ (خاطرات عشق شهدا به حضرت زهرا س) @defae_moghadas2
2.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
برشی زیبا از مستند «روایت فتح» با صدای آسمانی شهید آوینی 🔸آری، شهادت تنها مزد خوبان است. 🌹 یاد شهدای غواص دست بسته کانال🌹175نفر🌹 @defae_moghadas2
❣۱۳ ماه رجب؛ در شهر کربلا به دنیا آمد.... پدر چند اسم نوشت، گذاشت بین قرآن، رفتیم توی حرم امام حسین گرفت جلو دخترِ بزرگش اسمی که او کشید این بود: " طالب " تا حدود سال ۵۰ ، در کربلا ساکن بودیم که توسط رژیم بعث از عراق اخراج شده و به شیراز آمدیم. بعد از انقلاب پدرمان به عضویت سپاه در آمد. چون به زبان عربی مسلط بود، او را به عنوان مترجم به سوریه و لبنان اعزام کردند. سال ۶۴ بود که به دست اشرار هم پیمان اسراییل به شهادت رسید. که تنها سر از بدنش جدا کرده و برای گرفتن جایزه به اسراییلی ها تحویل می‌دهند. باقی مانده بدنش بعد ها به ایران برگردانده و در گلزار شهدا شیراز دفن شد. طالب خیلی به پدر علاقه داشت بارها می رفت پایین پای پدر می نشست و میگفت دوست دارم من هم همین جا کنار پدرم دفن شوم. شانزده سال نداشت که در شناسنامه‌اش دست برد و به جبهه اعزام شد و وارد گردان غواصی حضرت‌رسول(ص) شد. پاییز ۶۵ به اتفاق جمعی از بچه های گردان مشرف شدیم مشهد بعد هم قم یکی از بچه ها که همراه و کنار طالب بود . وقت برگشت، طالب تعریف می کرد در قم خیلی گریه و بی‌تابی کردم که یا حضرت معصومه دلم برای پدرم تنگ شده. در همان حال گریه خوابم برد. دیدم خانم حضرت معصومه کنارم امد و گفت چه می‌خواهی. گفتم دوست دارم مث پدرم شهید شوم. خانم قرانی جلو من گرفتند که سه کاغذ بین ان بود. یکی را کشیدم. رویش نوشته بود شهادت ۱۳۶۵/۱۰/۱۹ (شبیه همان اتفاقی که زمان تولدش در حرم امام حسین پیش آمد) بعد از سفر مشهد، بچه ها رفتند مرخصی. اما همزمان شد با سیل شدید در استان فارس و برگشت انها با تاخیر مواجه شد خیلی از بچه‌ها به همین ترتیب از کربلای ۴ جا ماندند من جمله "طالب" وقتی برگشت خیلی ناراحت بود می‌گفت : شما باعث شدید من از عملیات و شهادت جا بمانم. این ناراحتی بود تا خبر کربلای ۵ آمد. دیگر سر از پا نمی شناخت. شب عملیات یعنی ۱۹ دی ماه ۶۵ دستور آمده بود به تعداد لباس غواصی نیرو ببرم لباس کم بود، طالب هم قدو قواره کوچکی داشت و لباس برایش گشاد بود ،گفتم طالب تو نیا لباس نداریم. زد زیر گریه و التماس. انقدر اشک ریخت که دلم سوخت. با خودم گفتم کسی که انقدر انرژی و انگیزه برای شرکت در عملیات دارد بیشتر به دردم می خورد تا کسی که بخواهد با اجبار بیاید. گفتم بیا… هنوز یک ساعت از شروع عملیات نگذشته توی آب تیر خوردم. مرتب در آب بالا و پایین میشدم. هیچ کنترلی برای نگه داشتن خودم نداشتم. دیدم جسم سیاهی کنارم است. دست انداختم گرفتمش. یک غواص بود که شهید شده و روی آب شناور بود. با یک دستم مچ دستش را گرفتم با یک دستم مچ پایش، سرم را از پشت گذاشتم روی کمرش. وجودش کمک کرد تا از آن آشفتگی و خفه شدن نجات پیدا کنم. وقتی توانستم خودم را نگه دارم ، غواص را چرخاندم. دیدم طالب است. انقدر آرام و زیبا شهید شده بود که گویی خواب است. (شاید می خواست با نجات من تصمیمی را که برای امدنش به عملیات گرفته بودم جبران کند) دوباره او را چرخاندم و ساعتی سرم را روی بدنش گذاشتم تا قایق ها آمدند و من را از آب گرفتند.. به روایت : صادق خوشنامی [ هدیه به شهید طالب لاریان صلوات ] @defae_moghadas2
. اسمش منصور بود. منصور مهدوی نیاکی ، متولد ۱۳۴۶ آمل. پدرش کاسب بود و مادر خانه دار. سال ۱۳۶۲ دانش آموز سوم دبیرستان رشته تجربی بود که رفت جبهه و تا زمان شهادت بیش از ۱۷ ماه با عضویت بسیجی تو جبهه ها حضور داشت....غواص بود و تو عملیات کربلای چهار ( ۴ دی ۱۳۶۵) با دست بسته به همراه ۱۷۴ غواص دیگر زنده به گور شد و بشهادت رسید...تصویری که مشاهده میکنید مربوط به شهید مهدوی میباشد که دستانش را با سیم بسته بودند...شادی روحش صلوات🇮🇷 . ▪️نوشتم یه شهیدِ، خوندی غواص ▪️نوشتم پر پرِ، خوندی گل یاس ▪️نوشتم کربلا ی چهار، دستاش ▪️نمیدونم چرا میخونی "عباس" @defae_moghadas2
ماجرای حضور غواص ۶۸ ساله در عملیات «والفجر هشت» ▫️نزدیک عملیات والفجر هشت حاج‌احمد امینی از فرماندهان گردان‌های لشکر۴۱ ثارالله، پرسنل را در شهرک نورد پشت سنگر واحد تخریب جمع کرد... بعد گفت: «منطقه عملیاتی حساس و سخت است. من مجبورم افرادی را همراه خود ببرم که صددرصد به آنها اطمینان دارم، افرادی را که از صف خارج می‌کنم می‌‌توانند به گردان‌های دیگر بروند و با قایق به عملیات بیایند» ▫️یکی از این افراد قباد، پیرمرد ۶۸ ساله‌ای بود که به حاج احمد عشق می‌ورزید. پیرمرد با ناراحتی بلند شد و در گوشه‌ای ایستاد. وقتی کار حاج احمد تمام شد، ناگهان گریه‌کنان رو به حاجی گفت: «حاج احمد! من تمام سختی‌ها را تحمل کردم، زن و بچه‌‌ را در بدترین شرایط رها کردم و آمدم. با وجود سن و سال زیاد شنا یاد گرفتم! برای شب عملیات غواصی آموختم! حالا انصاف نیست شما دست مرا می‌گیری و از گردان کنار می‌گذاری» ▫️حاج احمد دست پیرمرد را گرفت. صورت او را بوسید و درحالی‌که عذرخواهی می‌کرد گفت: «من اشتباه کردم، شما بنشینید سرجایتان، قطعاً شما به اندازه‌ی تمام این گردان توانایی دارید» قباد در این عملیات به شهادت رسید... ┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅ 🍀شهدا شرمنده ایم شما به تکلیفتان مردانه و با افتخار عمل کردید و پرچم انقلاب را نگه داشتید تا اکنون به دست ما رسیده است . خدا کند ما هم بتوانیم سرفرازانه به تکلیفمان عمل کنیم و دل امام زمان را شاد کنیم . @defae_moghadas2
مردانی با جثه های کوچک و سن کم و ارادههای قوی برای انجام کارهای نشدنی سلام ، امروزمان را با توسل و ياد شهيد هفده ساله ، غواص خط شکن کربلای پنج آقا مهدی سرپاس با صلوات و فاتحه‌ای مستمر برايش متبرک ميکنيم . يا وجيها عندالله اشفع لنا عندالله 🌷 @defae_moghadas2
💐🌷 بعد از اينكه سال دوم دبيرستان را قبول شدم به سركار رفتم بعد از 45 روز آن كار راترك كردم و به رفتم و من چون متولد 1349 بودم، نمي گذاشتند و براي همين در فتوكپي شناسنامه دست كاري كردم و ما را به (ع) معرفي كردند . در (ع) تهران كه مي خواستند ما را تقسيم بكنند، يكي از نماينده هاي به آنجا آمده بود و از ماموریت در جبهه گفت و من داوطلب اعزام به تخریب شدم به گردان تخريب رفتم و همان اول با معاون گردان صحبت كردم كه وقتي مدرسه ها باز شد من بايد بروم و او هم قبول كرد و من 45 روزي ماندم و با بچه ها انس گرفتم واحتياجات جبهه و خودم را ديدم و بالاخره قسمت اين بود كه ما آنجا بمانيم. در آنجا كلاس هاي آشنائي با مين مي گذاشتند و كلاسهاي آر پي جي و تيراندازي هم داشتيم شروع شد و ما به منطقه رفتيم ولي قسمت نبود كه در این عمليات شركت كنيم و بعد از عمليات يكسري از بچه ها را به مشهد بردند بعد از اينكه از مشهد آمديم گردان براي بچه ها آموزش گذاشت و مادر آن شركت كرديم و تا اينكه قرار شد شروع بشود و يكسري از بچه ها را بردند كه ياد بگيرند و من هم رفتم و 10-15 روز بيشتر طول نكشيد و آماده عملیات شدیم. در به عنوان به گردان مامور شدیم. معبر ما به نام (س) بود. شب عملیات قبل از ما تعدادی از جلو رفته بودند تا موانع رو بشکافند و معبر برای عبور غواصان ایجاد کنند. قبل از رسیدن گروهانی که ما همراهش بودیم عملیات لو رفت. 8 رده سیم خاردار جلوی ما بود و هر رده باز 8 رديف سيم خاردار داشت كه 4 تا روي آب و 4 تا زير آب ، و يكسري از مين ها هم زیر آب بودكه يكي از بچه ها ، پايش روي مين رفت و شهيد شد. از طرف فرماندهي گردان فرمان رسيد كه به هر نحوي هست بقیه راه را باز كنند حتي اگر بايد روي سيم خاردار بخوابند به علت آتش دشمن تعدادی از بچه ها شهید و مجروح شده بودند . قرار شد برای حمله به دشمن و رسیدن به در گروه های 5 و 10 نفره با استفاده از به دشمن حمله کنیم و از موانع عبور کرده و به دژ برسیم. يكي از بچه هاي جلوی ستون قرار گرفت و يكي از پشت سر او و من هم پشت سر ايشان و چند نفر ديگر هم پشت سر من ایستادند و به یک ستون حرکت کردیم برای عبور از موانع. هنوز چند متری نرفته بودیم که آتش دشمن به سمت ما قفل شد و در یک لحظه با تیر اندازی دشمن داخل آب برادر اطلاعات عمليات شهيد شد و نفر جلوی من هم که از بچه های خودمون بود تير به سرش خورد و شهيد شد. من سر ستون بودم و مسیر رو ادامه دادم هرچه جلو میرفتم آتش تیربارهای دشمن سنگین و دقیق تر میشد تا جایی رسیدیم که پشت سرم رو نگاه کردم و دیدم کسی نیست. تعدادی مجروح و شهید شده بودند و همان لحظه هم احساس کردم دست چپم سنگین شد. تیر به دستم خورده بود . دیدم دستم دیگه کار نمیکنه و خودم رو روی آب سر دادم تا به خاکریزی که سمت راست معبر بود و پای یکی از مجروحین رو هم گرفتم و به خاکریز چسبیدیم. چند ساعتی گذشت. هوا به شدت سر بود و خون زیادی از ما رفته بود و همه ی وجودمان رو سرما گرفته بود. تیم های که جلو رفته بودند داشتند برمیگشتند. دستور رسیده بود که غواص ها عقب بیایند. اونها به داد ما رسیدند و کمک کردند و ما ما را روي آب هل دادند و قايق آمدند و ما سوار شديم . ما رو با آمبولانس به اهواز و از آنجا هم به مشهد اعزام شدیم و در بیمارستان مشهد ادامه عمليات را از تلويزيون نگاه كرديم. 45 روز دستم توي گچ بود و بعد از طی شدن ایام درمان مجددا به برگشتم و برای عملیات بعد اعلام آمادگی کردم . 🌹 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 @defae_moghadas2
💥 امروز 22 تیر ماه سالگرد👇 "حماسه تنگه ابوقریب" توسط رزمندگان گردان عمار لشگر محمد رسول الله (ص), شیر مردان 👈 بچه های تهران در سال 67 می باشد 👐شادی روح شهدائی که در آن روز👈 با گرمای 50 درجه تشنه و گشنه شهید و دست بسته توسط دشمن به خاک سپرده شدند👈 بخوانید فاتحه مع الصلوات 💥...وقتی از تنگه خارج می‌شدیم یک قسمتی از آن منطقه به شکل دشت می‌شود, دیدیم کنار جاده یک جایی دست‌ خورده است, یعنی زمین دست کاری شده بود. انگار لودری با بیلش خاکها را در جای دیگری ریخته بود. آثار نم و رطوبت هم دیده می شد. بچه‌ها با بیل و کلنگ به جان این زمین افتادند. قدری که کندیم پیکر شهدا را پیدا کردیم. شهدا را با سیم تلفن 👈 که سیم‌های محکمی بود بسته بودند.بعثی ها شهدای گردان عمار را 👈 همانند شهدای غواص با سیم تلفن های فولادی بسته بودند و روی آنها خاک ریخته بودند😰 💥دقیقاً به اولین پیکر که برخورد کردیم برخی تیر خورده بودند و این که دست اینها را ببندند در صورتی که کشته شده باشند دلیلی نداشت. می‌توان استنباط کرد بعضاً اینها زنده بودند.😰 اولین جنازه را که بیرون کشیدیم دیدیم دست آنها بسته است و سیم را دنبال کردیم و دیدیم به یکی دیگر بسته است. از این قسمت حدود 14 پیکر پیدا شد و همه به هم متصل بودند. با بیل مکانیکی خاک را کنار زده بودند و چاله‌ای کنده بودند و روی شهدا خاک ریخته بودند.😭 استراتژی عراقی‌ها این بود که اسیر بگیرند ولی چرا این کار را کردند، این که کشته بودند👈 حالا چرا دفن کردند؟ چرا به این شکل دفن کردند؟ 👈می‌توانستند بعثی ها شهدا را رها کنند و بروند. ولی این جنایتی بود که عراقی‌ها در آنجا مرتکب شدند و دلیلش پایداری و پایمردی👈 شیر مردان گردان عمار بود که جانانه توانسته بودند😰 در جنگی نابرابر, جلوی یک لشگر زرهی ایستادگی کنند و....💪 راوی: برادر محمد شریفی, جانشین گردان عمار @defae_moghadas2