7️⃣قلب من مثل گنجشکها تند و تند میزد. یعنی ممکن است تانکها خودشان بترسند و برگردند؟ یعنی ممکن است ناگهان چهار هلیکوپتر ما بیایند و تانکها را بزنند...
اما انگار هیچکدام از اتفاقها قرار نبود بیفتد.
همینطور که از کنار جاده تانکها را نگاه میکردم، صدایی و دستی روی شانهام برمگرداند.
حسین بود. نمیدانم از کجا نانی آورده بود. یک نان گرد تازه. نان اهوازی.
با لبخند تکهای از نان را درآورد داد به من و گفت بخور. همانجا لبخندی زدم...
و رفت سراغ نفر بعد، و تکه نان بعدی.
به هر کدام از ما یک تکه نان داد.
و آخرین لقمه را خودش برداشت...
میدانید از کجا فهمیدم آخرین لقمه را خودش برداشت.
8️⃣کمی بعد که عظیم امیندزفولی صدایم کرد کمکش کنم شهیدی را برداریم ببریم عقب دیدم حسین است.
حسین آرام خوابیده بود. و دیدم هنوز لقمهاش را قورت نداده بود...
هنوز نان داخل دهانش بود.
باورم نمیشد. نمیتوانستم باور کنم!
او حتی لقمهاش را نخورده بود.
همه ما را سیر کرده، و یک لقمه خیلی کوچک برای خودش گذاشته بود.
9️⃣تانکها ترسیدند و نیامدند جلوتر. ما حسین را با همان تکه نان در دهانش آوردیم عقب. بچههایی که در محاصره مانده بودند یک یک شهید شدند. منصور، محمد رضا، بعدها عظیم و سعید، و دسته ما برگشت. فرمانده حسین روی دوشمان، که دیگر روی خاک نبود.
رفته بود توی دلمان...
یک نان چیزی نبود، اما همان را حسین حاضر نبود تنهایی بخورد.
حسین میدانست آن یک لقمه نان در آن وضعیت چه دلی به ما میدهد...
خدایا خودت میدانی... با چشم گریان
وبغض این مطالب را ارسال میکنم ...
خدایا تورا به حق خوبان درگاهت ..
ما را شرمنده شهدا نکن ...
الهی آمین
راوی: از همرزمان شهید
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
در حجله عشق
بی کفن باید رفت
دلسوخته پاره پاره تن
باید رفت
از جان بگذر که
در سراپرده دوست
فارغ ز سر و دست و بدن باید رفت
شهید_محمد_حسین_احتیاطی
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
🏴🏴🏴🏴🏴🏴
عهد ما از روز اول با حسین و با حسن
ذکر ما تا روز آخر یا حسین و یا حسن
با محرم کربلایی شد دل ما شب به شب
روضه خواندیم از حسین ، اما حسن ، اما حسن...😔
شهادت پیامبر رحمت و مهربانی حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه وآله و مولای کریم ، امام حسن مجتبی علیه السلام تسلیت باد
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
🍂🌸🍂🌸🍂🌸🍂🌸🍂
❣ برای شهید
سید جمشید صفویان
👋 سلام سید !
می خواستم برایت عنوانی و لقبی را پیدا کنم ، دیدم که تمام عناوین و القاب به نام فرماندهان شهید ثبت شده است !
دیگر لقب سرداری نمانده است تا پیشوند نام تو کنم ! بنابراین تصمیم گرفتم تو را به جای سردار " امامزاده " بخوانم !
🚩امامزاده عشق
چرا که نه ؟! تو سیّدی و مگر نه اینکه امامزاده ها همه از اولاد حضرت زهراء (س) هستند ؟
مگر نه اینکه امامزاده ها صاحب کرامتند و مردم از آنان حاجت می طلبند ؟
🚩سیّد تو هم امامزاده ای !
یادت هست زمانی که کودک بودی ، همسایگان برای گرفتن حاجت برای تو نذر می کردند ؟! (1) و آنگاه که حاجت روا می شدند درب منزلتان نذری می آوردند و می گفتند :
" این نذری سیّد جمشید است . "
مگر تو در جبهه و گردان بلال پیر و مراد بچه ها نبودی ؟
مگر نبود که در مسجد و محل و کمیته و گردان ، وقتی می گفتند : " سیّد " همه می دانستند منظور تویی ؟
مگر هرکس هر کار و مشکلی داشت به سراغ تو نمی آمد و مشگل گشایش نبودی ؟
🚩سید جان !
هنوز هم همرزمان و رهروانت برمزارت گرد می آیند و با تو درد دل می کنند و از تو حاجت می طلبند :
ای امامزاده عشق
------------------------------------------
(1) زمانی که سید کوچک بوده بعضی همسایگان برای شفای بچه مریضشان و یا رفع گرفتاریشان از جوجه هایی که می خوابانیدند یکی را نذر سید جمشید می کردند و وقتی خروس یا مرغشان بزرگ می شد آن درب منزل سید برده
------------------------------------------
گردان بلال دزفول
کانال حماسه جنوب، شهدا
🍂🌸🍂🌸🍂🌸
🌱دلگیر نباش،
دلٺ ڪه گیر باشد رها نمیشوے
یادت باشـد،{ آزاد بودنـ ،شرط شهادٺـ استـ }✌️
#همیشه_دوستت_دارم_ای_شهید💐
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
حماسه جنوب،شهدا🚩
🌿
خاطره ای از
سردار شهید احمد رشیدپور
به نقل از برادرش
شهید مدافع حرم مصطفی رشید پور
سلام،،،
گاهی گمان میکنم خمینی وسلحشورانی که در رکابش جنگیدند را نمیتوان درهیچ برهه ای از زمان یافت ، درصدراسلام ما دامادی بنام حنظله داشتیم که پیامبر او را غسیل الملائکه نامید یعنی دامادی که او را ملائک غسل دادند او تنها اندکی پس از ازدواجش بشهادت رسیده بود ،،، اما در دفاع مقدس شهدایی اینچنین ، تعدادشان به صدهاتن رسید !!! وشهید احمد رشیدپور فقط یکی از این مومن جوانان بود که زندگی در کنار همسر جوان و بستر دنیا را ترک ، و جهاد و شهادت را برگزید ،،، خاطره من مربوط به روزهای آغاز عملیات فتح المبین و شهادت دوستان نزدیک ایشون و خداحافظی ایشان از همسرشان و رفتنش به منطقه عملیاتی شوش است ،،، اهواز بواسطه مرکزیت جنگ و قرارگاه کربلا ، نقش مهمی داشت و پاسداران شهر اهواز بواسطه بومی بودن و آشنایی با منطقه عملیاتی نقش مهمی داشتند ، مرحله هفتم عملیات فتح المبین رسیده بود چندین مرتبه درطول هفت شبانه روز به دشمن هجوم شده و خستگی جسمی و کم خوابی ، شهادت دوستان جانی و از جمله شهادت سردار محمود رحیمی حال عجیبی به ایشان داده بود در بحبوحه عملیات ، ایشان شبی را به منزل برگشتند ، دمادم صبح صدای نجوا و گریه نماز شبش ، خانه محقر و کوچک و فقیرانه اش را ، عطرآگین کرده بود هنوز اشکهای علنی ایشان را درفراق یاران شهیدش و ماندن خود ، در آن صبح آخر را فراموش نمیکنم انگار همین ایام بود برادر همسرشان و دوست نزدیکش شهید امیرحسین همویی تازه بشهادت رسیده بود هنگام خداحافظی ، همسر جوان و سوگوارش با به یاداوری این موضوع و جنین چهارماهه اش ،،، انصراف ایشان از رفتن را التماس میکرد ، انگار بهش الهام شده بودکه اینبار دیگر ،،، ولی برای همسرش یادآوری شرط ازدواج ، آب سردی بود بر پیکر این نوعروس ،،، شرطشان این بود که جنگ و جبهه ، اولویت اول زندگیشان باشد و حتی اشکهای جانسوز نوعروس هم مانع این عهد با خدا نشد !!! و بدینسان درچنین ایامی ، حنظله ای دیگر ،،، و تداعی یاران پیامبر ،،، احمد رفت و دیگر نیامد تا دوازده روز دیگر که پیکرش درگورستان شهید آباد اهواز بخاک سپرده شد از ایشان فرزندی بنام مهدی بیادگار باقیست ،،، روحش شاد و یادش مستدام
🔻🔻🔻🔻🔻🔻
حماسه جنوب_شهدا
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣