eitaa logo
حماسه جنوب،شهدا🚩
1.4هزار دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
837 ویدیو
20 فایل
اینجا سرزمین دل است سرزمینی به بزرگی تاریخ از یاسر و سمیه تا دفاع مقدس و تا آخرین شهد عشق گر خواهان درک آنی......... لحظه‌ای با ما بنشین و جرعه ای سرکش ادمین: @Jahanimoghadam
مشاهده در ایتا
دانلود
❣می گفت « دوست دارم شهادتم در حالی باشد که در سجده هستم » 🥀یکی از دوستانش می گفت : در حال عکس گرفتن بودم که دیدم یک نفر به حالت سجده پیشانی به خاک گذاشته است . فکر کردم نماز می خواند ؛ اما دیدم هوا کاملاَ روشن است و وقت نماز گذشته ، همه تجهیزات نظامی را هم با خودش داشت . 🥀جلو رفتم تا عکسی در همین حالت از او بگیرم . دستم را که روی کتف او گذاشتم ، به پهلو افتاد . دیدم گلوله‌ای از پشت به او اصابت کرده و به قلبش رسیده ، آرام بود انگار در این دنیا دیگر کاری نداشت . 🥀صورتش را که دیدم زانوهایم سست شد به زمین نشستم . با خودم گفتم : «این که یوسف شریف است 🌹سردار شهید: یوسف شریف متولد: اردیبهشت ۱۳۴۲ شهادت: ۱۳۶۴ عملیات: والفجر هشت مسئولیت: جانشین مخابرات لشکر ثارالله کرمان @defae_moghadas2
❣«هرگز برای خداوند تکلیف معین نکنید؛ که مثلاً چنین بشوم و یا چنان؛ فقط شعارتان در ظاهر و باطن این باشد که الهی رضاً به قضاءک و تسلیماً لأمرک هر چه از خدا رسد آن نیکوست...» @defae_moghadas2
از درون می لرزید و به خود می پیچید. عرق از سر و رویش قطره قطره می چکید. چندبار صدایش زدم. حالت عادی نداشت. انگار توی عالم دیگری بود و صدای ما را نمی شنید. چراغ والر را آوردیم نزدیکش و پتوهایمان را انداختیم رویش. لرزَش، کم نمی شد. توی خواب صحبت می کرد. بچه ها گفتند:«تب کرده و هذیون می گه.» اما حرف هایش به هذیان نمی خورد. این ماجرا چندین شب ادامه داشت. شب های بعد با واکمن و نوار صدایش را ضبط کردیم و گاهی هم می نوشتیم. چندین نوار ضبط کرده و حدود پانصد صفحه کتاب موجود است. ارتباط با عالم دیگر و شهدا شده بود سرگرمی معنوی اش در دل شب. ماهم از این عنایت بی نصیب نبودیم. 🌹شهید: کاظم عاملو تاریخ ولادت: ۱۳۴۴/۴/۲۲ محل تولد: سمنان تاریخ شهادت: ۱۳۶۶/۱۲/۷ محل شهادت: ماووت عراق عملیات: پدافندی، آرپی‌جی‌زن محل مزار: امامزاده یحیی سمنان 🆔 @iranrhdm
واکنش شهید آوینی به رقص دختران پاکستانی 🔷️ یکی از دوستان شهید آوینی می گوید: رفته بودیم پاکستان سر خاک شهید عارف حسینی، مرتضی زیاد از او شنیده بود. ◇ دستهایش را گرفته بود جلوی صورتش هق هق گریه میکرد؛ معاونش فکر کرده بود مرتضی رفیق صمیمی اش بوده. 🔹 دخترهای پاکستانی، پائین دیوار مرگ می رقصیدند؛ موتور سوار هم بالای سرشان ویراژ میداد. دخترها با رقص مشتری برای او جمع میکردند. ◇ ما هم رفته بودیم بالا از عملیات موتور سوارها فیلم بگیریم. ◇ مرتضی زود آمد پائین رفت توی ماشین. دنبالش رفتم؛ رنگش پریده بود؛ زد زیر گریه و گفت: « می بینی کار دختـرهای مسلمون به کجـا کشیده؟ » 📚 کتاب آوینی/ نشر یا زهـرا (س) @defae_moghadas2
❣یادی از سردار شهید عبدالعلی ناظم پور 🌹کاکاعلی تعریف می کرد؛ در منطقه غرب مستقر بودیم. نیمه شب دیدم صدایی شبیه عبور کاروان از پشت خاکریز می آید. بچه های خمپاره انداز ارتشی کنار ما مستقر بودم. پیش فرمانده آنها رفتم و خواهش کردم تا یک خمپاره منوری بزند، تا منطقه روشن شود و علت صدا را مشاهده کنم. خمپاره انداز خواب آلود بود، به جای خمپاره منوری، خمپاره جنگی انداخت. گفتم، من خمپاره منوری می خواهم دوباره بزن. باز خمپاره انداخت و باز هم جنگی! بار سوم که خمپاره جنگی انداخت بی خیال شدم، سر و صدا هم قطع شده بود. وقتی هوا روشن شد با دوربین منطقه را کنترل کردم، از چیزی که می دیدم مو به تنم سیخ شد، خمپاره های جنگی بدون گرا دقیق روی ستون نظامی قافله دشمن که مشغول حمل انواع سلاح ها بودنداصابت کرده و همگی بعثیون به درک واصل شده بودند. (فرمانده تخریب لشکر 33 المهدی) @defae_moghadas2
وصیت‌نامه شهید با صفای آغاجاری سنگر خانه ی من ، تفنگم زن من و راه من راه امام خمینی و پیروزی انقلاب اسلامی است ... اگر زمانی شهید شدم و جسد را نیاوردند ناراحت نباشید،چون هر کجا که من افتاده و به شهادت رسیدم ، همانجا زمین خداست! در عزایم گریه نکنید و خرج ندهید و برادر دیگرم را بجای من به سپاه بفرستید مبادا از امام دست بردارید... این امام بود که به ما آزادی بخشید و راه بزرگواری را به مانشان داد مبادا روزی رسد که چون غریق برای نجات خود به کف دریا دست بیندازید که غرق شوید،  بلکه ما کشتی نجات خود را پیدا کرده ایم و دستور ناخدا ی او را باید مو به مو عمل نماییم وبرای من اگر عمری باقی بماند تا بر قراری جمهوری اسلامی در سطح جهان مبارزه خواهم کرد... مادرم مرا دعا کن و مرا ببخش تا خداوند دعای مرا که همان شهید شدن است را بپذیرد،ان شاء الله.. 🌹شهید: عین‌الله آور تاریخ تولد: ۱۳۳۸/۱/۲۰ محل تولد: آغاجاری تاریخ شهادت: ۱۳۶۰/۳/۲۱ محل شهادت: دارخوین نام عملیات: فرمانده کل قوا خمینی روح خدا مسئولیت: شکارچی تانک محل دفن: آغاجاری @defae_moghadas2
❣یک روز آمدم میرحسینی را ببینم. ظهر شده بود، و همه داشتند می‌رفتند مهدیه نماز بخوانند. دیدم بد موقعی است. گفتم اول بروم نماز بخوانم، و بعد به دیدار او بروم. نماز خواندم، و پس از نماز، توی مهدیه دنبالش گشتم. پیدایش نکردم. همه داشتند می‌رفتند ناهار بخورند. دنبالشان به سالن غذاخوری رفتم. بسیجی‌ها و نیروهای مشمول، به صف ایستاده بودند؛ من هم رفتم ته صف. غذایم را گرفتم، گوشه‌ای نشستم و شروع کردم به خوردن. همه‌ی فکرم این بود که فرماندهان لشکر، غذا را توی ستاد می‌خورند. با خودم گفتم: طوری بروم که غذا خوردنش تمام شده باشد. ناگاه چشمم به او افتاد. توی صف ایستاده بودم، تسبیح در دست داشت و مرتب ذکر می‌گفت‌. تند پا شدم و رفتم جلو. سلام و احوالپرسی کردیم. گفتم: حاجی، شما بنشین، من غذا می‌گیرم و می‌آورم. قبول نکرد. چند نفر دیگر هم اصرار کردند؛ ولی اجازه نداد. ایستادم، غذایش را گرفت، و رفتیم همان‌جایی که نشسته بودم، مشغول خوردن شدیم. انگار نه انگار که قائم‌مقام لشکر است. میرحسینی، مثل بسیجی‌ها بود. 🌹سردار شهید قاسم میرحسینی قائم مقام لشکر ثارالله تاریخ تولد: ۱۳۴۲ محل تولد: روستای صفدر میربیک شهر زابل تاریخ شهادت: ۱۳۶۵ عملیات: کربلای پنج محل شهادت: شلمچه @defae_moghadas2
وصیت‌نامه سردار شهید حاج میرقاسم میرحسینی 🌹بار خدایا! یگانگی‌ات و اینکه شریک و همتایی برایت نیست و معبود واقعی هستی را شهادت می‌دهم. بار خدایا! به پیامبر خاتمت حضرت محمد (ص) که فرستاده و رسول توست شهادت می‌دهم؛ و به اینکه حضرت علی (ع) پیشوا و امام اول شیعیان است و اینکه قیامت و محشر روز رستاخیز حق است شهادت می‌دهم. بار خدایا! به اینکه نظام جمهوری به رهبری امام عزیز حق است و جنگ عراق علیه ایران به ما تحمیل شده و امروز فرزندان برومند ملت ما ایثارگرانه از تمامیت ارضی، اسلامی، عقیدتی و مکتبی خود دفاع می‌کنند شهادت می‌دهم. شاید مشیت حضرت داور بر این باشد که توفیق شهادت پیدا کنم. به هر حال به خداوند و فضل و رحمتش چشم امید دوخته‌ام نه به بضاعت و توشه خویش. خدا گواه است توشه‌ای ندارم. مدتی در جنگ بودم که شاید بهار عمرم محسوب شود و در کنار وارسته‌ترین فرزندان این امت، قسمتی از عمرم را سپری کردم که نعمت بسیار بزرگی بود، بسیجیان که جز خدا نمی‌دیدند و جز طریقت خدایی نمی‌پویند و آن خالصانی که تکیه به حقیقت توحید و معاد و عقاید و اخلاق، اعمال و حالات خود را از آلودگی‌ها شسته‌اند و جان و اعضا و جوارح خویش را به نور واقعیت تزئین کرده‌اند. آن کسانی که به نص کلام مولا علی (ع) دنیا را سه طلاقه کرده اند. @defae_moghadas2
بلای جانسوز عصر ما نیست.. است.. او غائب نیست... پرده بر چشمان ماست.. چه کسی صادقانه دست به دعابرداشته وخالصانه امام خویش را طلب کرده وجواب نگرفته؟!! 🌹شهید: ایمان خزاعی‌نژاد تاریخ تولد: ۱۳۶۶/۳/۳ محل تولد: جهرم تاریخ شهادت: ۱۳۹۴/۸/۲۳ محل شهادت: حلب سوریه @defae_moghadas2
❣به بیت‌المال خیلی حساس بود. لباس ورزشی‌ای که داخل پادگان به نیروها می‌دادند را هیچ‌وقت جای دیگری نمی‌پوشید. لباسی که در باشگاه، خارج از پادگان داشت را هم هرگز برای باشگاه پادگان نمی‌پوشید. محمدحسین در جیب بازوی لباس نظامی‌اش دو تا خودکار داشت یکی مال خودش بود که خریده بود. دیگری اموال پادگان بود. کار اداری را با خودکار پادگان انجام می‌داد و کار شخصی‌اش را با خودکار خودش. یکبار یکی از بچه‌ها به شوخی خودکارش را از جیبش بیرون کشید. گفت عجب خودکاری این برای من! محمدحسین گفت نه شرمنده این برای بیت‌المال است. بیا این یکی برای شما. محمدحسین همیشه به موقع سر کلاس می‌رفت، خیلی به وقت اهمیت می‌داد. برای همه چیز برنامه داشت حتی شوخی‌هایش در باشگاه! 🌹شهید: محمدحسین بشیری تاریخ تولد: ۱۳۶۰/۴/۲۹ محل تولد: همدان تاریخ شهادت: ۱۳۹۵/۸/۲۲ محل شهادت: حلب سوریه محل دفن: گلزار شهدای همدان @defae_moghadas2
❣چيزی را كه من در ايشان نيافتم،‌ علاقه،‌ توجه و فريفتگی به ماديات و زرق و برق دنيــا بود؛ زندگی بسيار سـاده ای داشت. بارها به من می گفت كه هيچ وقت خمس بدهـكار نمی شود و اصلا مهلت نمی دهد خمسی به گردنش بيفتد و سرماه از حقوقش به اندازه مخارجش برمی دارد و بقـيـه را در راه خــدا می دهـد.»  @defae_moghadas2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❣مقام معظم رهبری: همه مدیون شهدا ،‌والدین وهمسران شهدا هستید اهانت به خانواده معظم شهدا خیانت به کشور است. امام خامنه ای @defae_moghadas2
❣ده روزی می‌شد که حسن گفته بود نیروهای شناسایی، جزیره را شناسایی کنند. اما هنوز این کار انجام نشده بود. علتش هم این بود که جریان آب شدت زیادی داشت و نیروها اذعان می‌کردند که جریان آب تند است و نمی‌شود از آب رد شد. اگر گرداب بشود، همه چیز را توی خودش می‌کشد. این مطلب به گوش حسن رسید و او از نحوه‌ی پیشرفت کار حسابی ناراحت بود. نیروهای شناسایی را خواست و به آن‌ها گفت: آخه این چه وضعشه؟ چرا نمی‌تونین کار رو تموم کنین؟ نیروها مجددا دلایل خود را بیان کردند. حسن خیلی جدی خطاب به آن‌ها گفت: خب! می‌گین چه بکنیم؟ می‌خواین بریم سراغ خدا، بگیم خدایا! آب رو نگه دار، ما رد بشیم؟ شاید خدا روز قیامت جلوتونو گرفت و گفت: تو اومدی؟ اگه می‌اومدی ما هم کمک می‌کردیم؛ اون وقت چی جواب می‌دی؟ آن‌ها گفتند: آخه گرداب که بشه همه رو ... . حسن اجازه‌ی ادامه‌‌ صحبت به آن‌ها نداد و با عصبانیت پرید وسط حرف‌شان و فریاد زد: همه‌اش عقلی بحث می‌کنین! بابا! شما نیروهاتونو بفرستین، شاید خدا کمک کرد که حتما هم کمک می‌کنه. با این حرف حسن، دیگر صدایی از کسی در نیامد. @defae_moghadas2
❣امید دشمن به ترس ماست و اگر نترسیم مکر شیطان یکسره بر باد می رود. ما با ایمان پیش می رویم و دشمن وابسته به سلاح است، اما دیگر تکلیف جنگ را آهن مشخص نمی کند. @defae_moghadas2
❣من درحالی که راهم را شناخته و آرزویم را دانسته می‌روم تا با کفار بعثی متجاوز بجنگم و تا آخرین قطره خونم می‌جنگم و از مکتب و کشور شهیدپرورم دفاع میکنم. پیام من به ادامه دهندگان راهم این است که بجنگند و دشمن متجاوز را از وطنمان بیرون بیندازند. برای من هیچگونه ناراحتی نداشته باشید چون من خود این راه را انتخاب کرده و پیروز شدم. قبرم را ساده و در ردیف شهیدان بسازید. «قسمتی از وصیت‌نامه» 🌷 لاله‌ای از لاله‌زار بهبهان 🌹شهید: سید بهاءالدین مویدی تاریخ ولادت: ۱۳۴۳/۷/۱۳ تاریخ شهادت: ۱۳۶۰/۲/۱۴ محل شهادت: شوش @defae_moghadas2
❣عبد الله با این که در جبهه بود و کلی مشغله داشت، اما از احوال خانواده و پدر و مادرش غافل نمی شد. گاهی به واسطه هم محلی هایی که در جبهه بودند، برای پدر و مادرش پول می فرستاد. به رزمنده ها توصیه می کرد که احسان و رسیدگی به پدر و مادر  را به بهانه کار و دوری راه فراموش نکنند. می گفت: بروید گشایش حاصل می شود. اگر هم قصد زیارت پدر و مادر را داشته باشید، خدا خرجی تان را از غیب فراهم می کند. 🌹شهید: حجت‌الاسلام عبدالله میثمی تاریخ تولد: ۱۳۴۴/۳/۱۲ محل تولد: اصفهان تاریخ شهادت: ۱۳۶۵/۱۱/۱۲ عملیات: کربلای پنج محل شهادت: شلمچه محل دفن: گلزار شهدای اصفهان مسئولیت: نماینده امام در قرارگاه خاتم‌الانبیا @defae_moghadas2
شهیدی که برای رفتن به جبهه اعتصاب غذا کرد 🔹️ پدر شهید عباس علومی در احوالات پسر شهیدش می گوید :عباس از اوایل تشکیل بسیج عضو فعال پایگاه حزب‌الله بود و در کارهای فرهنگی و تبلیغاتی بسیج استعداد زیادی داشت که اثرهای مفید او باقی است. ◇ وقتی خبر قبول شدنش را شنیدم ، خیلی خوشحال شدم. گفتم عباس! حالا که دانشگاه قبول شده‌ای، دیگر به درس‌هایت برس. ◇ گفت بابا! تا زمانی که جنگ هست، دانشگاه جبهه واجب‌تر است. ◇ برای رفتن به جبهه و جلب رضایت من چند روز اعتصاب غذا کرده بود، اما من طاقت نیاوردم و یکی از همان شب‌ها سر شام گفتم خانم! صدایش کن، کارش دارم. ◇ پیشم آمد. گفتم خیلی دوست داری بروی جبهه؟ ◇ گفت بله، باباجان. ◇ گفتم پس برو آن کاغذ را بیاور برایت امضا کنم. با خوشحالی رضایتنامه را آورد و من زیرش را امضا کردم. ◇ کنارم نشست و غذا خورد. فردای آن روز از آن برگه چند تا کپی گرفت. وقتی علتش را که پرسیدم. ◇ گفت از این به بعد هر وقت خواستم بروم جبهه، دیگر مشکل ندارم. ◇ رویش را بوسیدم و به خدا سپردم و چند وقت بعد خبر شهادت عباس را آوردند. 🌹شهید: عباس علومی تاریخ تولد: ۱۳۴۳/۱۰/۷ محل تولد: سمنان تاریخ شهادت: ۱۳۶۵/۲/۳۱ محل شهادت: مهران محل دفن: سمنان @defae_moghadas2
❣مراحل شناسائی عملیات ثامن الائمه بود. یک شب مصطفی گفت: من میروم برای بچه های منطقه کُفیشه دعا بخوانم. صبح رفتم دنبالش. بچه های این منطقه صفر کیلومتر بودند و مصطفی را نمی شناختند. پرسیدم: آن آقایی که دیشب برایتان دعا خواند کجاست؟ گفتند: نمی دانیم. دیشب فقط یک نفر آمد اینجا و دید که بچه ها خیلی خسته اند، تا صبح جای آنها نگهبانی داد و الان هم آنجا خوابیده. رفتم یک لیوان آب ریختم داخل یقه پیراهنش و گفتم: مرد حسابی! حالا دیگر کلک میزنی. مگر نیامده بودی که دعا بخوانی؟! خندید و گفت: مگر بد است؟ اما عوضش دعا کردم که تو آدم شوی اما حیف … 🌹شهید: سردار مصطفی ردانی پور فرمانده لشکر امام حسین (ع) تاریخ تولد: ۱۳۳۷/۱/۱ محل تولد: اصفهان تاریخ شهادت: ۱۳۶۲/۵/۱۵ محل شهادت: پیرانشهر، تپه‌های برهانی نام عملیات: والفجر دو محل دفن: اصفهان @defae_moghadas2
❣خدایا فقط بر تو توکل می‌کنم و زندگیم را در راه تو ادامه می‌دهم. من نمی‌خواهم مأیوس از لطف بی‌پایانت شوم و امیدوار به فضل و کرمت هستم. خدایا چه بسیار که توبه شکستم. چه بسیار از کارهایی که منع کرده بودی، انجام دادم. چه خطاهایی که نکردم و چه ستم‌هایی که به خلقت روا نداشتم مرا به بزرگی خودت مورد عفو قرار بده. خدایا کمکم کن تا در این لحظه و همه لحظات تو در نظرم باشی و آنی از تو غافل نباشم تا کاری خطا از من سر نزند. خدایا تو وعده دادی که هر که بخواهد در راه تو باشد تو کمکش می‌کنی و او را هدایت می‌کنی، خدایا مرا به عقوبات اعمالم شکنجه مکن. خدایا تنها به آن امیدوارم که هر کار اشتباهی و خطایی از من سر زده تو از نیتم آگاه بودی و من آن قسمت کارهای خطا و ستم‌هایی که بر دیگران از طرف من روا شده به نیت بد نبوده و از همه آنهایی که این ستم برآنها روا شده معذرت و طلب عفو می‌نمایم. «قسمتی از وصیت‌نامه» 🌷 لاله‌ای از لاله‌زار بهبهان 🌹شهید:دکتر مصطفی شهیدزاده تاریخ ولادت: ۱۳۳۶/۳/۲ تاریخ شهادت: ۱۳۶۰/۲/۲۸ محل شهادت: دارخوین @defae_moghadas2
❣صبح روز اول آذرماه ۱۳۵۹ در اقدامي بي سابقه، براي تقدير وتشكر از شجاعت ها وشهامت هاي او در بيش از ۵۰ ماموريت جنگي خطرناك، بلوار منتهي به منطقه هوايي شيراز را به نام او كرده وحواله يك قطعه زمين را به وی دادند. درباره اين مراسم نوشت: ✍ "غرور و شادي را در چشم هاي همسرم ديدم، خانواده ام نيز خوشحال بودند. حواله زمين را كه دادند دستم، فقط به خاطر دل همسرم گرفتم وبه خاطر او و مردم كه اين همه محبت دارند وخوبند پشت تريبون قرار گرفتم، ولي همين كه پايم به خانه رسيد، ديگر طاقت نياوردم، حواله را پاره كرده و ريختم زمين. يعني فكر مي كنند ما پرواز مي كنيم و مي جنگيم تا شجاعت هایمان را ببينند و به ما حواله خانه و زمين بدهند؟!" @defae_moghadas2
عشق و ارادت به حضرت زهرا(س) در سیره شهید مجید شهریاری. 🔸می خواستیم تابلوهای با عنوان “یا فاطمة الزهرا” نوشته و به اتاق های دانشکده نصب کنیم. بعضی دانشجوها می گفتند: “این کارها جاش اینجا نیست”. دکتر موافق نبود. می گفت: “اتفاقا جاش همین جاست. باید این دانشگاه را با اهل بیت (ع) ضمانت کنیم”. دکتر خیلی روی زمان کلاس حساس بود و اصرار داشت که ۹۹ درصد ۱۲۰ دقیقه را درس بدهد. اما روزهایی که به نام اهل بیت (ع) گره خورده بود، قاعده اش فرق می کرد. روز شهادت حضرت زهرا (س) چند کتاب عربی و فارسی همراه خود آورده بود و نیم ساعت درباره حضرت صحبت کرد. نمی دانم آن روز در ذهنش چه گذشت که شروع کرد با صدای بلند گریه کردن. های های گریه می کرد و ما هاج و واج دکتر بودیم و فقط نگاهش می کردم. 🔹کتاب استاد؛ خرده روایت های زندگی شهید مجید شهریاری. @defae_moghadas2
ارادت شهید علی اصغر حاجی غلام زاده به حضرت زهرا (س) 🥀 تا روضه حضرت زهرا (س) را می شنید به هم می ریخت. می گفت: تنهاترین چیزی که طاقتش را ندارم روضه حضرت زهرا(س) است. شب عملیات والفجر هشت، وقتی غواص های لشکر برای اعلام وضعیت به طرف جزیره ام الرصاص رفتند؛ خبری از آنها نشد، علی اصغر پیش قدم شد برای آوردن خبر. آخرین خبر، خبر خودش بود. با دشمن درگیر شده بود. صدایش از توی بی سیم می آمد. آخرین کلام کلامش سه بار سلام به حضرت زهرا (س) و نوای سوزناک مادر بود. راوی: هم رزم شهید کتاب خط عاشقی ۲ (خاطرات عشق شهدا به حضرت زهرا س) @defae_moghadas2
عشق و ارادت شهید غلام علی رجبی به حضرت زهرا (س) 🥀غلام علی آخرین روضه اش را قبل از شروع عملیات خواند. بین روضه، حضرت زهرا (س) را مخاطب قرار داد و گفت: «خانم! عمریه نوکری شما و فرزندان تون رو کردم و تا حالا چیزی ازتون نخواستم؛ ولی حالا می خوام تو اون لحظات آخر کمک کنید». در گرماگرم عملیات، وقتی گلوله رگبار به سینه اش نشست، خم شد. زیر نور ماه می دیدم که خون تو پیراهنش جمع شده. سعی کردم سرش را روی پایم بگذارم، نگذاشت. سرش را روی زمین گذاشت و سه بار “یا زهرا” گفت و چشمانش را بست. حضرت زهرا (س) آمده بود کمکش. 🔸مجموعه یادگاران،جلد ۲۴؛ کتاب غلام علی رجبی، به قلم سید احمد معصومی @defae_moghadas2
❣ یا صاحب الزمان گفتم و ابراهیم به دادم رسید که ماجرای جالبی دارد 🔹️ ابراهیم را دیدم ؛ خیلی ناراحت بود ؛ پرسیدم چیزی شده ؟ ◇ گفت:دیشب با بچه ها رفته بودیم شناسایی؛ هنگام برگشت درست مقابل مواضع دشمن ماشا الله عزیزی رفت روی مین و شهید شد. عراقی ها تیر اندازی کردند ما مجبور شدیم برگردیم. ◇ تازه فهمیدم ابراهیم نگران بازگرداندن همرزمش بوده. ◇ هوا که تاریک شد وابراهیم حرکت کرد. نیمه های شب برگشت ؛آنهم خوشحال و سرحال! مرتب داد میزد امدادگر؛امدادگر ،سریع بیا، ماشاالله زنده است! ◇ بچه ها خوشحال شدند. مجروح را سوار آمبولانس کردیم و فرستادیم عقب. ◇ ولی ابراهیم گوشه ای نشست و رفت توی فکر ... ◇ رفتم پیش ابراهیم گفتم چرا توی فکری؟ با مکث گفت ماشالله وسط میدان مین افتاد؛ آنهم نزدیک سنگر عراقی ها. ◇ اما وقتی رفتم انجا نبود،کمی عقب تر پیدایش کردم و درمکانی امن!! ◇ بعدها ماشاالله ماجرا را اینگونه توضیح داد: خون زیادی از من رفته بود و بی حس بودم. ◇ عراقی ها هم مطمئن بودند زنده نیستم. حال عجیبی داشتم، زیر لب فقط می گفتم: یا صاحب الزمان(عج) ادرکنی ◇ هوا تاریک شده بود؛ جوانی خوش سیماو نورانی بالای سرم آمد. چشمانم را به سختی باز کردم. ◇ مرا به آرامی بلند و از میدان مین خارج کرد ... و مرا به نقطه ای امن رساند. من دردی احساس نمیکردم. ◇ آن آقا کلی با من صحبت کرد؛بعد فرمودند کسی میآید و شما را نجات می دهد. او دوست ماست! ◇ لحظاتی بعد ابراهیم آمد. با همان صلابت همیشگی مرا به دوش گرفت و حرکت کردیم. @defae_moghadas2