حكمت 219
۲۱۹- وَ قَالَ ( عليه السلام ) : أَكْثَرُ مَصَارِعِ الْعُقُولِ تَحْتَ بُرُوقِ الْمَطَامِعِ
و درود خدا بر او فرمود: قربانگاه اندیشه ها، زیر برق آرزوهاست.
امام(علیه السلام) تشبیه جالبى در این کلام نورانى براى طمع هاى منفى بیان کرده است; طمع را به برق آسمان تشبیه نموده که لحظه اى همه جا را روشن مى کند و در شب هاى تاریک تمام فضاى بیابان با آن آشکار مى شود و شخص راهگذر گم کرده راه به شوق در مى آید و به دنبال آن دوان دوان حرکت مى کند. ناگهان برق خاموش مى شود و او در پرتگاهى فرو مى افتد.
عقل و دانش آدمى که حق را از باطل و نیک را از بد مى شناسد هنگامى که تحت تأثیر برق طمع قرار گیرد به همین سرنوشت گرفتار مى شود. در واقع طمع، یکى از موانع عمده شناخت است که در طول تاریخ بسیارى از اندیشمندان را به خاک هلاکت افکنده یا دنیایشان و یا دین و ایمانشان را بر باد داده است
@defae_moghadas2
❣
✍ #خاطرات_افلاکیان
#برشی_از_خاطرات_بانو_عزت_قیصری، از #شیرزنان کردِ حاضر در دفاع مقدس در خصوص نحوه شهیدی که مثل #اربابش با تشنگی شهید شد.
خواستم به مجروحی که تشنگی را در چهرهاش مشاهده کردم آب بدهم، اما دکتر مخالفت کرد. گاز را داخل یک رسیور آب فرو بردم و چلاندم و با گاز خیس لب و زبانش را مرتب مرطوب میکردم. علی رغم دستور دکتر، گاز را این دفعه کمی آب دارتر روی لبهایش گذاشتم. طوری که حتی چند قطره آب در دهانش چکید. آب را بیرون زد و گفت #روزهام را با این آبها باطل نمیکنم. من #سر_سفره_ی_مولایم_افطار میکنم.
دست روی جراحاتش گذاشتم و گفتم: تو را به #مولایت_قسم، مرا هم سر سفره ی مولای مظلوم مان یاد کن! او سرش را به علامت مثبت تکان داد و لبهایش تکان خورد. برایش آب آوردم، نخورد. حتی حاضر نشد لبهایش خیس شود.
گاز خیس و یک تکه یخ روی لب و قلب او گذاشتم تا شاید کمی از تشنگیاش برطرف شود و از دیدن آنها رفع تشنگی کند و مرهمی باشد بر #گلوی_خشک و #تشنهاش. نگاهم به چهرهاش بود که با نگاه خاصی گفت: - #السلام_علیک_یا_ابا_عبدالله! و بعد از چند لحظه یا حسین (ع) گویان سفر کرد و مثل مولایش #تشنه_لب به #شهادت رسید.
لبانش را کمی باز کردم و چند قطره آب سرد را در دهانش چکاندم. آب از بین #دندانهایش که روی هم قفل شده بود و از لابه لای لبهایش بیرون آمد. او روزهاش را با #گلوله و #ترکش و #خون افطار کرد. در سالهای جنگ کمتر شهیدی را دیدم که آخرین لحظاتش را بدون نام #ائمه (ع) گذرانده باشد.
✍ #منبع: معرفی کتابدادا/ عزت قیصری
شادےروح شهدا #صلوات
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈
@defae_moghadas2
❣
❣سالروز شهادت
🌷38 سال گذشت.
حاج احمد ایزدی از بچه های گردان کربلا اهواز می گوید:
🌱در کربلای 5 حین پیشروی غفلتاً وارد خاکریزهای نونی شکل شدیم و از هر طرف بسمت ما شلیک می شد. انفجار خمپاره در بین بچه ها عده ای را مجروح می کند.
🌱تمام استخوان پا و زانوی علی اکبر شیرین بیرون زده بود و به پوست آویزان بود. ترکش روی زانویش خورده بود.
اما علی اکبر فقط ذکر می گفت و کوچکترین ناله ای نمی کرد. دستش هم در بادگیر آویزان بود و وقتی می خواستیم آنرا روی سینه اش بگذاریم آه کوچکی میگفت. از این همه تحمل او که رعایت حال همرزمان را می کرد همیشه در شگفت هستم.
🌱مسیر را گم کرده بودیم و اکبر شیرین با انگشتش راه را به ما نشان داد. نمیتوانستیم جابجایش کنیم و او را برگردانیم. موقع جدا شدن ایکاش به چشمان علی اکبر نگاه نمی کردم. اون نگاهش همچنان در ذهنم هست و مرا آزار می دهد.
🌱علی عُمیره می گوید:
ده یا پانزده متر که از علی اکبر دور شدیم برگشتم و دیدم بشکل دراز کشیده دست سالمش را بسمت آسمان برده و دعا میکرد.
🌱دو هفته بعد که دوباره پیشروی کردیم و منطقه را فتح کردیم و به پیکر عزیزان رسیدیم متوجه شدیم بعد از رفتن ما عراقی ها رسیده بودند و تیر خلاص به بچه ها از جمله علی اکبر شیرین زده بودند.
🌱علی اکبر شیرین متولد علی آباد در امیدیه بود و در حوزه علمیه امیدیه درس می خواند و به اهواز نقل مکان کردند در منطقه 20 متری شهرداری سکونت داشتند.
🌹شهادت 7 اسفند 65 کربلای پنج.
❣ تفحص عجیب در فکه؛ من می خواهم در فکه بمانم!
🔸نزدیک غروب مرتضی داخل یک گودال پیکر شهیدی را پیدا کرد. با بیل خاک ها را بیرون میریخت. هر بیل خاک را كه بیرون میریخت مقدار بیشتری خاک به داخل گودال برمىگشت. نزدیک اذان مغرب بود، مرتضی بیل را داخل خاک فرو کرد و گفت: فردا برمیگردیم.
🔹صبح به همراه مرتضی به فکه برگشتیم، به محض رسیدن، به سراغ بیل رفت. بعد آن را از خاک بیرون کشید و حرکت کرد!!! با تعجب گفتم: آقا مرتضی کجا میری؟! نگاهی به من کرد و گفت: دیشب جوانی به خواب من آمد و گفت: من دوست دارم در فکه بمانم! بیل را بردار و برو...
کتاب "شهید گمنام"
@defae_moghadas2
❣
❣اسفندماه سال 62، عملیات خیبر بود . لشکر ۱۹ فجر در خط طلائیه مستقر بود. آن شب قرار بود لشکر 14 امام حسین(ع) روی دژ طلائیه عملیات کند و لشکر 19 فجر هم بهعنوان پشتیبان لشکر 14 وارد عمل شود.
آماده دستور بودیم که" حاجمجتبی مینایی فرد" از فرماندهان اطلاعات گفت: دو داوطلب میخوام بهعنوان پیک برن لشکر 14!
دریس آماده گفت: ولک مو میرم!
من هم گفتم: من هم هستم.
قرار شد ما سریع با موتور جلو برویم و خودمان را به "حاجحسین خرازی" فرمانده لشکر 14 معرفی کنیم، تا در صورت نیاز به کمک به لشکر فجر، سریع بهعنوان بلد راه برگردیم و نیرو ببریم.
سوار موتور شدیم، محمـد راننده بود، من هم پشت سرش نشستم. روی دژ طلائیه رفتیم. یک جاده خاکی، که دو سمتش آبگرفتگی بود و عراق مرتب روی آن خمپاره و گلوله توپ میریخت. به هر سختی بود، از روی آن جاده آتش خودمان را به لشکر 14 رساندیم. پرسان، سراغ فرماندهی را گرفتیم. حاجحسین خرازی جلوتر از نیروهایش بود. به جلو مسیر را ادامه دادیم، تا نفربر فرماندهی حاجحسین را دیدیم.
وسط دژ ایستاده بود و چند موتورسوار هم که معلوم بود پیکهایش هستند کنار ایستاده بودند. تا رسیدیم، حاجحسین هم در نفربر را باز کرد و پیاده شد. نفربر پر از بیسیم و نقشه بود.
گلوله و خمپاره هم که بیوقفه با شدت بیشتر در آن منطقه، روی دژ ریخته میشد. حاجحسین با چهره خندان با یکییکی پیکهایش سلام و احوالپرسی کرد تا به من و دریس رسید.
- دادا شما را بهجا نمیارم!
- ولک ما بچههای نبی هستیم، آمدیم خدمت شما باشیم.
- ها نبی... خوشآمدید.
چند خمپاره پیدرپی کنار ما خورد. حاجحسین به لبه دژ اشاره کرد و گفت: دادا فعلاً برید پشت دژ پناه بگیرید، اینجا خطرناکه، کاریتون داشتم صدا میزنم.
به لبه دژ رفتیم و در یکی از شیارهایی که در اثر برخورد آب در لبه دژ ایجاد شده بود، سر خوردیم و پائین رفتیم. یک سمتمان آبهای هور بود، سمت دیگرمان جاده روی دژ طلائیه. ترکش بود که مثل دانههای باران روی هور شلپ شلپ میبارید.
سرم را سمت دژ چرخاندم. حاجحسین کنار نفربرش، تمام قامت و استوار ایستاده بود و با بیسیم صحبت میکرد. انگار شنود دشمن، خبر داده بود که حاجحسین روی دژ و این نقطه ایستاده است و حالا یک سیبل ثابت برای گلولههای توپ عراق شده بود و مرتب روی سر حاجحسین آتش میبارید، اما خم به ابرویش نمیآمد چه رسد به اینکه در برابر این حجم آتش قامت خم کند!
دریس دستش را در آب ناآرام هور کرده بود و میشست. ناگهان صدای انفجار و بعد زلزلهای شدید آمد. نمیدانم چه گلوله توپی بود، هر چه بود خیلی سنگین و پر صدا بود. به سینه دژ چسبیدیم. یکی دو دقیقه از موج و صدای انفجار گیج بودیم. سروصدا و فریاد اصفهانیها بلند شد.
- حاجحسین خورد... زدنش... دستش...
سریع سر به سمت دژ طلائیه و حاجحسین کشیدیم. روی زمین افتاده بود، خودش یک سمت، دست قطعشدهاش هم سمت دیگر . اصفهانیها گیج شده و دور حاجحسین جمع شده بودند. او را در نفربرش گذاشتند و راننده بهسرعت به سمت عقب شروع به حرکت کرد.
- دریس پاشو بریم که اینجا جهنمه، موندن فایده نداره!
سریع از دژ خودمان را بالا کشیدیم و به سمت موتور که یله افتاده بود دویدیم. جای ایستادن و تعلل نبود. هرلحظه یک گلوله سنگین روی دژ مینشست و آب و زمین و آسمان را بههم میدوخت. پیکهای اصفهانی دنبال نفربر حاجحسین راه افتادند، ما هم. محمـد با آخرین سرعت موتور را در میان انفجارهای پیدرپی میراند. ناگهان حس کردم در هوا پرواز میکنم. گویی با تمام سرعت به یک دیواره آهنی برخورد کرده و به بالا رانده شده بودیم. محکم به روی دژ افتادم، دریس هم سمتی افتاد. از شدت درد و خونریزی بیهوش شدم.
حال خودم را که فهمیدم، دیدم در یکی از بیمارستانهای مشهد بستریشدهام. دو سه ماهی بهبودی و سر پا شدنم طول کشید. وقتی برگشتم، محمـد هم از دوره نقاهت مجروحیت برگشته بود، ظاهراً او را هم به تبریز برده بودند. از هر دو پا و تنه ترکشخورده و مجروح شده بود، غیرازآن موج انفجار حسابی بههمش ریخته بود.
بچههای واحد، موتوری که با آن به دژ طلائیه رفته بودیم را به عقب آورده بودند. از شدت موج انفجاری که به ما خورده بود، چرخ جلو لهشده و به چرخ عقب رسیده بود، نمیدانم خدا چطور ما دو نفر را از آن انفجار عظیم نجات داده بود.
👆راوی سید موسی حمیدی
📖 از کتاب پرواز فرشته
🌷🌹🌷
هدیه به سردار شهید حاج حسین خرازی و محمد دریساوی صلوات- شهدای فارس
@defae_moghadas2
❣
❣امام خمینی(ره):
من در میان شما باشم و یا نباشم به همۀ شما وصیت و سفارش میکنم که نگذارید انقلاب به دست نااهلان و نامحرمان بیفتد. نگذارید پیشکسوتانِ شهادت و خون در پیچ و خم زندگی روزمرۀ خود به فراموشی سپرده شوند.
🌹🌷🌹👇
از راست
سردار شهید محمد دریساوی و سید موسی حمیدی
@defae_moghadas2
❣
#سینه_تان_بوی_شهادت_ندهد_شهید_نمی_شوید
در حال رفتن به #حرم_حضرت_زینب (س) بودیم که حسین شروع کرد از #شهادت_گفتن. می گفت: اگه می خواهید شهید بشوید باید #خالص باشید، به مادیات دنیوی دل نبندید که میان سینه تان را بو می کنند اگه بوی شهادت می داد به #بالا می برند.
اول باید از خود بی بی زینب (س) و ائمه اطهار #طلب کنید و دوم اینکه از همه چی این دنیا پدر، مادر، زن و بچه و دارایی هایت #دل_بکنی. چون شهادت آسان نیست و شهادت را به هر کسی نمی دهند. تنها کسانی به این درجه والا دست پیدا می کنند که #سعادت و #لیاقت اش را داشته باشند.
از ماشین پیاده شدیم اشک در چشمانش حلقه زده بود. مسافت کمی را طی کردیم که رسیدیم به درب ورودی حرم. از بازرسی که رد شدیم تا چشمش به گنبد افتاد شروع کرد زار زار گریه کردن. بعد اینکه زیارت کردیم و خواستیم برگردیم پاهایش شل شده بود. نمی توانست راه بره. می گفت: چجوری از این جا دل بکنم. آخرش هم #برات_شهادت را همان شب گرفت.
#ارادت_خاصی به علی ابن موسی الرضا (ع) داشت که شب شهادتش هم مصادف شد با #سالروز_شهادت_امام_رضا (ع). خیلی صاف و ساده و اهل اشک و گریه بود. هر زمان با خودش خلوت می کرد به یک جا خیره می شد و اشک می ریخت.
✍ #راوی : همرزم شهید
🌷 #شهید_حسین_محرابی🌷
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
شادےروح شهدا #صلوات
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈
@defae_moghadas2
❣
🌸جناب اباصلت هَروى میگوید:
جمعه آخرماهشعبان خدمتامامرضا رفتم
حضرت فرمودند:اباصلت !
بیشترماه شعبان رفت و این جمعه آخر آن است، پس قصوری که در این ماه کردى را در این باقیمانده ماه جبران کن
۱_آنچه بهحالت مفید است، انجام بده؛
۲_دعا،استغفاروتلاوت قرآن را افزون کن؛
۳_ازگناهانت توبه کن تاوقتی ماه رمضان رسید،خودرا براى خدا خالص کرده باشى؛
۴_امانتى بر گردن خود باقى مگذار، مگرآنکه آن را ادا کنی؛
۵_ در دلت کینه هیچ مؤمنى نباشد،مگر اینکه آن را از دل بیرون کنى؛
۶_در پنهان و آشکار با تقوا باش
۷_درامورخود برخدا توکل کن؛زیرا هرکه برخدا توکّل کندخدا او را بس است
۸_این دعادر بقیّه این ماه زیادبخوان:
اللّهُم اِنْ لَمْ تَکُنْ غَفَرْتَ لَنا فیما مَضى مِنْ شَعْبانَ فَاغْفِرْ لَنا فیما بَقِىَ مِنْه
خدایا! اگر در آن قسمت ازماه شعبان که گذشته مارا نیامرزیدهاى درقسمت باقیمانده این ماه بیامرز
به درستى که حق تعالى دراین ماه،بنده هاى زیادی رابه حرمت ماه رمضان از اتش جهنم آزاد میگرداند
📚وسائل الشیعه،ج۱۰،ص۳۰۱
هر روز یک پیام ناب اخلاقی و تربیتی
🌸نشر احادیث = صدقه جاریه
@defae_moghadas2
❣
12.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃🌷🍃
📹 درد فراغ ... ای دوکوهه ای مأمن مردان خدا
😭😭😭😭
@defae_moghadas2
هوالشاهد
ای ساربان محمل مران ..
با ما در این صحرا بمان
اینجا به دریا سیل خون
از چشم سقّا میرود
این عکس معروف و یاد و خاطره ی شهید شکری
از شهدای تخریب چی
لشکر ۲۷ محمد رسول الله(ص)
اسفند ۱۳۶۲ عملیات خیبر
تصویری که باید روی دیوار اتاق تک تک مسئولین و مدیران ؛وکلای ملت نصب گردد شاید تلنگری باشد برای عملکرد امروزشان... .
نثارارواح مطهر شهيدان مظلوم صلوات
@defae_moghadas2
❣
21.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فقط ببینید و لذت ببرید و نشر بدید😭😭😭
عجب عشق بازی یه اینجا .. 🇮🇷
🤲 خدایا ما راشرمنده شون نکن
@defae_moghadas2
❣