eitaa logo
حماسه جنوب،شهدا🚩
1.4هزار دنبال‌کننده
7هزار عکس
851 ویدیو
20 فایل
اینجا سرزمین دل است سرزمینی به بزرگی تاریخ از یاسر و سمیه تا دفاع مقدس و تا آخرین شهد عشق گر خواهان درک آنی......... لحظه‌ای با ما بنشین و جرعه ای سرکش ادمین: @Jahanimoghadam
مشاهده در ایتا
دانلود
خوشا بہ حال آن ڪسانے ڪہ رفتند و ڪلمہ لا برلب داشتند. لا بہ همہ لذائذ زندگانے، لا بہ هواے نفس، لا بہ احساسات مادر، لا بہ عواطف و لبيڪ بہ هَل مِن ناصر ينصرنے. #شهدا_گاهی_نگاهی😔🙏 @defae_moghadas2
من و شما آمده ایم تا قدر خود رابشناسیم ، آمده ایم تا بفهمیم که به کجا می رویم. آن کس که #مبدا را شناخت و به سوی #مقصد عارفانه و عاشقانه گام برداشت که خوشا به حالش.... #شهید_دکتر_محمدعلیم_عباسی🕊🌹 تولد : 1343 تاریخ شهادت : 1365/11/1 @defae_moghadas2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ 🔻 من با تو هستم 7⃣2⃣ خاطرات همسر سردار شهید سید جمشید صفویان بدون این که از قبل بگوید، جلوی همه آمد و میکروفون را از او گرفت.. بعضی ها هم متوجه این برخورد شدند ولی سید جمشید عکس العملی نشان نداد و رفت کنار و همراه هیئت به سینه زنی پرداخت. آن شب اگر سید جمشید ابراز ناراحتی و اعتراض می کرد، بچه ها برخورد خیلی سختی با آن شخص می کردند. فردا شب آن شخص با پدر و عمویش آمدند درب منزل و از سید جمشید معذرت خواهی کردند. تمام این بزرگ منشیهای سید جمشید را من هم میدیدم، اما انگار هرچه سید جمشید در نظر من بزرگتر و عزیزتر میشد، ناسازگاری و بهانه گیری من برای داشتن خانه ای مستقل بیشتر و بیشتر می شد. حالا بزرگترین آرزوی من این شده بود که روزی با او در خانه ای مستقل زندگی کنم. یک روز از همسر یکی از همکاران کمیته شنیدم که زمین گرفته اند. وقتی بیشتر کنجکاوی کردم متوجه شدم به همه ی کارکنانی که متأهل بوده اند زمین داده اند. وقتی به خانه آمد، گفتم: «شنیدم کمیته به همه زمین داده، پس چرا شما نگرفتی؟» گفت: «آخه ما که پولش رو نداریم.» گفتم: «خب، طلاهام رو میفروشیم.» نپذیرفت و گفت: «نه! حرفش رو هم نزن.» گفتم: «خب چه اشکالی داره شما که دوباره برام میخری... خونه هم برای آرامش و راحتی منه...» و کلی حرف زدم و استدلال کردم تا بالاخره راضی شد و با فروش طلاها و پس انداز مان توانستیم زمین بگیریم. هر چه در خانه داشتیم فروختیم، وام هم گرفت و شروع کرد به ساخت خانه. حتی پارچه هایی را که از زمان عروسی مان در چمدانم دست نخورده مانده بود، فروختیم. آن زمان حقوقش سه هزار تومان بود. هزار و پانصد تومان را برای خرجی به مادرش میداد، چون باهم زندگی می کردیم. هزار تومان دیگرش هم صرف پرداخت اقساط می شد؛ دو وام داشتیم که قسط هر کدام میشد پانصد تومان باقیمانده ی حقوقش، هرماه چهارصد تومانش را به من می داد و صد تومان هم برای جیب خودش نگه می داشت. بدون اینکه به او بگویم، چهارصد تومانی را که ماهانه میداد، پس انداز کردم و بعد از مدتی برای مخارج ساختمان به او دادم. ناراحت شد و گفت: من راضی نیستم. این پول برای خرجی خودت بوده، یعنی تو لباس هم نمی خواستی بخری؟! آخه یه چیزی برای خودت میخریدی!» ولی من فقط در آرزوی خانه ای مستقل بودم و این چیزها برایم اهمیتی نداشتند. خوراكمان با منزل پدرش مشترک بود. لباس و دیگر وسایل را هم از زمان ازدواج داشتم و چیز جدیدی لازم نبود. فقط دلم می خواست هر چه زودتر خانه مان آماده شود و حتی اگر شده در حد یک اتاق و آشپز خانه اش را بسازیم و برویم آنجا. همراه باشید با قسمت بعد 👋 @defae_moghadas2
🔴 پیام نوروزی شهید سید جمشید صفویان هنگام تحویل سال
... صبح هـا آنقدر با نشاط می گوید: صبح بخیر ،،،به امروز لبخند بزن..... انگار تــ❤️ــو آمده ای.... الزمان مددی🍃
🌷 متولد ۱۳۴۰ شهادت ۲۵/۱۱/۶۵ عملیات کربلای ۵ برادر سرلشکرشهیداحمدسوداگر ، وازافراداطلاعات وعمليات دردفاع مقدس بوده ورشادتهای ایشان تا ابد در یادها خواهد ماند. @defae_moghadas2
هر #لاله ای که از دل این خاکدان دمید نو کرد داغ ماتم #یاران رفته را... . . . ای کاش ناله های چو من ، بلبلی حزین بیدار کردی آن #گل در خاک خفته را... @defae_moghadas2
🍃🌸 #نور_خرمشهر🌴 بچه های تخریب به او می گفتند«نور خرمشهر» از بس که نوربالا می زد. #شهید_غلامرضا_صادق_زاده🕊🌹 @defae_moghadas2
حماسه جنوب،شهدا🚩
🍃🌸 #نور_خرمشهر🌴 بچه های تخریب به او می گفتند«نور خرمشهر» از بس که نوربالا می زد. #شهید_غلامرضا_ص
🍃🌸🕊 این غلوم رضا بعد از آزادسازی خرمشهر با بچه هایش کاری کرد کارستان. مسئول پاکسازی مین از شهر خرمشهر بود. هیچکس نمی توانست باور کند که دشمن در خرمشهر این همه مین کار گذاشته باشد. هنگام شمارش هزاران هزار چاشنی مین بود که آن نور کار دستش داد. با انفجار عظیم پرکشید و رفت.🕊🕊🕊🕊 🕊🌹 فرمانده پاکسازی شهر خرمشهر🌴 محل شهادت: خرمشهر منطقه طالقانی. برگرفته از کتاب " ازدحام انفجار " @defae_moghadas2 🍃🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ 🔻 من با تو هستم 8⃣2⃣ خاطرات همسر سردار شهید سید جمشید صفویان تمام طلاهایم را فروخته بودم. یک بار که از مسافرت برگشت، گردنبندی برایم آورد که به شکل قلب بود. گفت: «می خواستم سفارش بدم که اسم هردومون رو روش بنویسن ولی متأسفانه فرصت نشد.» گفتم: «خدا خیرت بده با وجود این همه مخارج ساختمان چرا طلا خریدی؟ خب همین پول رو خرج ساخت خونه می کردیم.. گفت: «نه! زن باید زینت داشته باشه اگه خدا بهم بده حتما بیشتر هم برات میخرم.» به مرور زمان کار ساخت و ساز خانه پیش می رفت و سید جمشید هر وقت که از جبهه برمی گشت تمام سعی اش این بود که ساخت خانه به نتیجه برسد. هر مرحله از کار که انجام می شد سریع می آمد دنبالم و با چه ذوق و شوقی سوار موتور میشدیم و میرفتیم که پیشرفت کار را ببینیم. همیشه می گفتیم برویم سر زمین. بعضی وقت ها هم می گفت ناهار را آماده کن برویم سر زمین، هم خانه را ببینیم هم ناهار بخوریم. آنقدر آنجا رفت و آمد می کردیم که دخترم زهرا که تازه زبان باز کرده بود هم یاد گرفته بود و می گفت برویم سر زمین! یک بار که رفته بودیم بازار، مغازه ی تخریب شده ای را دید که داشتند آن را بازسازی می کردند. سریع گفت: «بابا! بابا! این سر زمینمونه!» فکر می کرد که هر جا شن و ماسه ریخته اند، زمین ماست. آن زمان هنوز آشپزخانه ی اپن مد نشده بود. سید جمشید با طراحی خودش یک پنجره ی عریض به طرف پذیرایی گذاشته بود. وقتی که این پنجره را دیدم گفتم: «پس این دیگه چه مدلی است؟!» گفت: «این طوری وقتی مهمان نداریم این پنجره بازه و همدیگه رو می بینیم. وقتی هم که مهمان نامحرمی داریم، پنجره رو می بندیم که شما معذب نشی و غذا که آماده شد از این پنجره پذیرایی می کنیم.» در حین ساخت خانه، اسمش برای مکه در آمد. خیلی اصرار کردم که برود و حاجی شود ولی قبول نکرد. گفت: خدا گفته اول خونه و وسایل زندگی زن و بچه ات رو تهیه کن، بعد اگه مستطیع بودی، برو مکه. من این پول رو که میخوام خرج مکه کنم، صرف تکمیل خونه می کنم که شما به آسایش برسید.» هر چیزی که به دستمان می رسید می فروختیم و خرج ساخت خانه می کردیم. یک فرش شش متری از تعاونی گرفته بود. وقتی که دیدم گفتم: «چقدر قشنگه! کاش می شد لنگه ی دیگه ش رو هم می گرفت ولی خب مجبور بودیم همه چیز را بفروشیم. یک روز که از بیرون آمدم" دیدم کسی را آورده که فرش را ببیند و بخرد. گفت: «دلم نیامد جلو شما فرش رو ببرن، می خواستم تا خونه نیستی بفروشم که دلت نشکنه! ان شاء الله بعدا جبران می کنم!» همراه باشید با قسمت بعد 👋 @defae_moghadas2http://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1