eitaa logo
حماسه جنوب،شهدا🚩
1.4هزار دنبال‌کننده
7هزار عکس
843 ویدیو
20 فایل
اینجا سرزمین دل است سرزمینی به بزرگی تاریخ از یاسر و سمیه تا دفاع مقدس و تا آخرین شهد عشق گر خواهان درک آنی......... لحظه‌ای با ما بنشین و جرعه ای سرکش ادمین: @Jahanimoghadam
مشاهده در ایتا
دانلود
❣ 🔻 من با تو هستم 8⃣2⃣ خاطرات همسر سردار شهید سید جمشید صفویان تمام طلاهایم را فروخته بودم. یک بار که از مسافرت برگشت، گردنبندی برایم آورد که به شکل قلب بود. گفت: «می خواستم سفارش بدم که اسم هردومون رو روش بنویسن ولی متأسفانه فرصت نشد.» گفتم: «خدا خیرت بده با وجود این همه مخارج ساختمان چرا طلا خریدی؟ خب همین پول رو خرج ساخت خونه می کردیم.. گفت: «نه! زن باید زینت داشته باشه اگه خدا بهم بده حتما بیشتر هم برات میخرم.» به مرور زمان کار ساخت و ساز خانه پیش می رفت و سید جمشید هر وقت که از جبهه برمی گشت تمام سعی اش این بود که ساخت خانه به نتیجه برسد. هر مرحله از کار که انجام می شد سریع می آمد دنبالم و با چه ذوق و شوقی سوار موتور میشدیم و میرفتیم که پیشرفت کار را ببینیم. همیشه می گفتیم برویم سر زمین. بعضی وقت ها هم می گفت ناهار را آماده کن برویم سر زمین، هم خانه را ببینیم هم ناهار بخوریم. آنقدر آنجا رفت و آمد می کردیم که دخترم زهرا که تازه زبان باز کرده بود هم یاد گرفته بود و می گفت برویم سر زمین! یک بار که رفته بودیم بازار، مغازه ی تخریب شده ای را دید که داشتند آن را بازسازی می کردند. سریع گفت: «بابا! بابا! این سر زمینمونه!» فکر می کرد که هر جا شن و ماسه ریخته اند، زمین ماست. آن زمان هنوز آشپزخانه ی اپن مد نشده بود. سید جمشید با طراحی خودش یک پنجره ی عریض به طرف پذیرایی گذاشته بود. وقتی که این پنجره را دیدم گفتم: «پس این دیگه چه مدلی است؟!» گفت: «این طوری وقتی مهمان نداریم این پنجره بازه و همدیگه رو می بینیم. وقتی هم که مهمان نامحرمی داریم، پنجره رو می بندیم که شما معذب نشی و غذا که آماده شد از این پنجره پذیرایی می کنیم.» در حین ساخت خانه، اسمش برای مکه در آمد. خیلی اصرار کردم که برود و حاجی شود ولی قبول نکرد. گفت: خدا گفته اول خونه و وسایل زندگی زن و بچه ات رو تهیه کن، بعد اگه مستطیع بودی، برو مکه. من این پول رو که میخوام خرج مکه کنم، صرف تکمیل خونه می کنم که شما به آسایش برسید.» هر چیزی که به دستمان می رسید می فروختیم و خرج ساخت خانه می کردیم. یک فرش شش متری از تعاونی گرفته بود. وقتی که دیدم گفتم: «چقدر قشنگه! کاش می شد لنگه ی دیگه ش رو هم می گرفت ولی خب مجبور بودیم همه چیز را بفروشیم. یک روز که از بیرون آمدم" دیدم کسی را آورده که فرش را ببیند و بخرد. گفت: «دلم نیامد جلو شما فرش رو ببرن، می خواستم تا خونه نیستی بفروشم که دلت نشکنه! ان شاء الله بعدا جبران می کنم!» همراه باشید با قسمت بعد 👋 @defae_moghadas2http://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
سلام .ازجانب من به فرخ نژاد بگید تازه می فهمم پدرمن که سه دخترکوچکش رو تنها گذاشت برای اینکه کودکان سرزمینم ارامش داشته باشن رفت وپس از ۱۸سال ازقامت رشیدش چندتا استخوان اوردند چقدر مردبود .تازه می فهم عجب پدری داشتم وعجب پدرانی این سرزمین داشت . @defae_moghadas
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 کرب وبلا لذت دیگردارد چند روز دگرشهر چه دیدن دارد کاروان، پای پیاده، حرم، بسم الله ذکر به چه شنیدن دارد… 🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
حماسه جنوب،شهدا🚩
🍂❣🍂❣🍂❣🍂❣🍂 نام و نام خانوادگی: علی رضا سوخته زاده محل تولد: ویس تاریخ شهادت: 1361/02/10 محل شهادت: جبهه دب حردان علی رضا از بچه های مبارز انقلاب بود، بعد از انقلاب وارد جهاد شد و اون جا مشغول شد. با شروع جنگ رفت و آمدهای علی رضا به بسیج زیاد شد. علی رضا این قدر فعالیت هاش زیاد بود که حتی گاهی شب ها هم خونه نمیومد، و توی همون سن کم شده بود مسئول بسیج مسجد. حاج خانم می گفت: علی رضا یه موتور داشت که بنزینش رو بسیج تامین می کرد تا بتونه به امور بسیج رسیدگی کنه، یادمه یه روز باباش بهش گفته بود بیا منو برسون تا میدان بار فروش ها، علی رضا هم گفته بود نهایتش تا سر خیابون برسونمتون چون موتور مال منه، ولی بنزین مال بیت الماله، باباش فکر می کرد شوخیه اما باباشو برد سر کوچه و اون جا پیاده ش کرد. باباش بهش گفته بود: 《پس برسونم!》علی رضا هم گفته بود: 《حتی اگه کتکم بزنی این کارو نمی کنم.》 تا این که علی رضا رفت جبهه، دست آخر حاج خانم با اشک می گفت: دلتنگ علی رضا بودم چون چند وقتی بود ازش خبری نبود تا این که با پدرش نشسته بودیم که صدای علی رضا رو شنیدم، انگار صدام کرد مامان، حتی باباش هم شنید و گفت: 《پاشو پسرت اومده.》 ولی وقتی گشتم دیدم هیچکس توی خونه نیست، تا این که وقتی خبر شهادت علی رو بهمون دادن یکی از همرزم هاش می گفت: علی وقتی ترکش خورد کلمه مادر رو فریاد کشید... شهید: حجاب خواهرانم. @defae_moghadas2 @meraj_andisheh_pouya 🍂❣🍂❣🍂❣🍂
رونمایی از تمبر یادبود شهید محمد طاها اقدامی شهید ۴ساله حمله تروریستی در اهواز.... @defae_moghadas ✅ eitaa.com/efshagari_ir ❣
پنج شنبه که میشود... ثانیـه هایمـان سخت بوی دلتنگي میدهد شهدا و اموات آن طرف چشم به راه هدیه ای، تا آرام بگیرند با فاتحـــــه و صلواتي " آنها را یاد کنید "
@defae_moghadas2 طلبه شهيد علي اصغر نادری
🌸💝🌸💝🌸💝🌸💝 پيام بهاري طلبه شهيد💖 علي اصغر نادري 💟 اميدوارم در اين بهار ازادي و دگرگوني و تحول طبيعت ، ما و شما و جميع مسلمانان بتوانيم از قيد نفس ازاد شويم و قلبمان با عنايت الهي دگرگون و متحول شود . ❤️همت از ما و توفيق از او 💟 يكسال ديگر چون ساليان ديگر از دست ما رفت ، جهان و طبيعت همگي نو شدند ولي ما كهنه گشتيم و در گامي ديگر به درياي مواج مرگ نزديكتر ...، بيائيد محاسبه كنيم كه چقدر اندوختيم و چه اندازه از كف داديم. 💟 كاهش هجوم هواي نفسانيه پس از ٣٦٥ روز مجال تنفسي بدهد تا اندكي به خود بپردازيم و سبكتر شويم . كاري كه شهداي سماوي ، خوب از عهده ان بر امدند و چقدر دلم ميخواهد كه با انها باشيم. ❤️ ❤️ما هر چه داريم به دل كوبيده ايم و انها هر چه داشتند به گل كوبيدند و رفتند. طلبه شهيد علي اصغر نادري محل شهادت : ارتفاعات حاج عمران عراق عمليات والفجر ٢ حماسه جنوب - شهدا @defae_moghadas2 🌸💝🌸💝🌸💝🌸💝
ها 🌹سومین سالگرد شهدای مدافع حرم سخنران:سردارسرتیپ محمدجعفر اسدی مداح: حاج مهدی سلحشور زمان:شنبه ۲۱ مهر ماه مکان:مسجد گلزار بهشت آباد اهواز میتونید دعوت کننده باشیدو اطلاعیه رو به همه برسونید تا کور بشه چشم دشمنان و خارجی که چشم دیدن حضور‌مردم در چنین مراسمهایی رو ندارند.
... مـــرا  ِ سفـره ی مهربانی ِخود کنید! دلـم گرفته از آشــــوب ِ  ... اینجا،  غریبه اند  و  و ... دلم یک جـُــرعه  میخواهد ...
کاش ؛ جای باران ... تــو می باریدی ... دلــهایمان ؛ تشنه احساس شده ... و زمین ؛ بیشتر از آب ... تشنه آمدن تــوست❗️ ...