۲۶ بهمن ۱۳۹۷
🍃🌸
يا ابا صالح!!
هر روز بی حضور تو سالی به من گذشت
هر شب ز غیبت تو ملالی به من گذشت
ای یوسفِ عزیز من! از دوری رُخَت
یعقوب آگه است چه حالی به من گذشت
عمری که صَرف بی گل روی تو شد مرا
چون حالِ مرغ بی پر و بالی به من گذشت
آسان نبود هجر تو ای گل، مرا، ولیک
این هجر با امید وصالی به من گذشت....
آقا جان غروب اين جمعه هم از راه رسيد ...نيامدي...
اللهم عجل لوليک الفرج
@defae_moghadas2
۲۶ بهمن ۱۳۹۷
۲۶ بهمن ۱۳۹۷
۲۶ بهمن ۱۳۹۷
📗✨📕✨📗
⚡️ادامه داستان واقعی👇
#بدون_تو_هرگز📚
#قسمت_پنجاه_و_یک: اتاق عمل
دوره تخصصی زبان تموم شد ... و آغاز دوره تحصیل و کار در بیمارستان بود ...
اگر دقت می کردی ... مشخص بود به همه سفارش کرده بودن تا هوای من رو داشته باشن ... تا حدی که نماینده دانشگاه، شخصا یه دانشجوی تازه وارد رو به رئیس بیمارستان و رئیس تیم جراحی عمومی معرفی کرد ...
جالب ترین بخش، ریز اطلاعات شخصی من بود ... همه چیز، حتی علاقه رنگی من ... این همه تطبیق شرایط و محیط با سلیقه و روحیات من غیرقابل باور و فراتر از تصادف و شانس بود ...
از چینش و انتخاب وسائل منزل ... تا ترکیب رنگی محیط و ... گاهی ترس کوچیکی دلم رو پر می کرد ...
حالا اطلاعات علمی و سابقه کاری ... چیزی بود که با خبر بودنش جای تعجب زیادی نداشت ...
هر چی جلوتر می رفتم ... حدس هام از شک به یقین نزدیک تر می شد ... فقط یه چیز از ذهنم می گذشت ...
- چرا بابا؟ ... چرا؟ ...
توی دانشگاه و بخش ... مرتب از سوی اساتید و دانشجوها تشویق می شدم ... و همچنان با قدرت پیش می رفتم و برای کسب علم و تجربه تلاش می کردم ... بالاخره زمان حضور رسمی من، در اولین عمل فرارسید ... اون هم کنار یکی از بهترین جراح های بیمارستان ...
همه چیز فوق العاده به نظر می رسید
...
تا اینکه وارد رختکن اتاق عمل شدم ... رختکن جدا بود ... اما ...
@defae_moghadas2
🔷🔷🔷🔷
۲۶ بهمن ۱۳۹۷
۲۶ بهمن ۱۳۹۷
Fm_t1:
📗✨📕✨📗
#بدون_تو_هرگز📚
#قسمت_پنجاه_و_دوم: شعله های جنگ
آستین لباس کوتاه بود ... یقه هفت ... ورودی اتاق عمل هم برای شستن دست ها و پوشیدن لباس اصلی یکی ...
چند لحظه توی ورودی ایستادم ... و به سالن و راهروهای داخلی که در اتاق های عمل بهش باز می شد نگاه کردم ...
حتی پرستار اتاق عمل و شخصی که لباس رو تن پزشک می کرد ... مرد بود ...
برگشتم داخل و نشستم روی صندلی رختکن ... حضور شیطان و نزدیک شدنش رو بهم حس می کردم ...
- اونها که مسلمان نیستن ... تو یه پزشکی ... این حرف ها و فکرها چیه؟ ... برای چی تردید کردی؟ ... حالا مگه چه اتفاقی می افته ... اگر بد بود که پدرت، تو رو به اینجا نمی فرستاد ...
خواست خدا این بوده که بیای اینجا ...
اگر خدا نمی خواست شرایط رو طور دیگه ای ترتیب می داد ... خدا که می دونست تو یه پزشکی ... ولی اگر الان نری توی اتاق عمل ... می دونی چی میشه؟ ... چه عواقبی در برداره؟ ... این موقعیتی رو که پدر شهیدت برات مهیا کرده، سر یه چیز بی ارزش از دست نده ...
شیطان با همه قوا بهم حمله کرده بود ... حس می کردم دارم زیر فشارش له میشم ... سرم رو پایین انداختم و دستم رو گرفتم توی صورتم ...
-
بابا ... من رو کجا فرستادی؟ ... تو ... یه مسلمان شهید... دختر مسلمان محجبه ات رو ...
آتش جنگ عظیمی که در وجودم شکل گرفته بود ... وحشتناک شعله می کشید ... چشم هام رو بستم ... - خدایا! توکل به خودت ... یازهرا ... دستم رو بگیر ...
از جا بلند شدم و رفتم بیرون ... از تلفن بیرون اتاق عمل تماس گرفتم ...
پرستار از داخل گوشی رو برداشت ... از جراح اصلی عذرخواهی کردم و گفتم ... شرایط برای ورود یه خانم مسلمان به اتاق عمل، مناسب نیست ... و ...
از دید همه، این یه حرکت مسخره و احمقانه بود ... اما من آدمی نبودم که حتی برای یه هدف درست ... از راه غلط جلو برم ... حتی اگر تمام دنیا در برابرم صف بکشن ... مهم نبود به چه قیمتی ... چیزهای باارزش تری در قلب من وجود داشت ...
⬅️ادامه دارد ....
@defae_moghadas2
🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷
۲۶ بهمن ۱۳۹۷
۲۷ بهمن ۱۳۹۷
🍂⚫️🍂⚫️🍂⚫️🍂
💥دورکعت عشق💥
پدرش گفت: درکنار خیابان مشغول جمع آوری وسایل دست فروشی بودم و آنها را در درون یک کیسه می گذاشتم که او را به اتفاق تنی چند از دوستانش دیدم ، بلا فاصله به سراغ من آمد که پدرجان کیسه پوشاک را بدهید من برایتان می آورم ، به او گفتم ، پسرم تو رئیس تربیت معلم شهر هستی و در مقابل دوستانت خوب نیست، اما با احترام کیسه را از من گرفت و بر دوش گذاشت و به همراه دیگران به راه افتاد برای آنها تعریف می کرد که این پدرم است و مرا تکریم و احترام بسیار می کرد و من احساس شرم می کردم ،اما او سرافراز و با قامت استوار و لبخند به لب از ادای تکلیف راه می پیمود و دوستانش به دیده تعجب و عبرت ما را می نگریستند.
او عاشق عارف"شهید عبدالمهدی ضیائی فردرمورخه62/12/11ملکوتی شد.
حماسه جنوب - شهدا
@defae_moghadas2
🍂⚫️🍂⚫️🍂⚫️🍂
۲۷ بهمن ۱۳۹۷
۲۷ بهمن ۱۳۹۷
🍃🌸
#شهید_عبدالرئوف_بلبلی🕊🌹
روز ترخيص از دوره بلافاصله به راه آهن رفته و عازم قم شده بود و پس از زيارت ، مجددا به اهواز بازگشته بود .
ازش پرسيدند:اينهمه راه طي كردي كه بروى و برگردى؟ فقط براى چند ساعت !!!
رئوف عاشق ولایت گفت :
بله، صرف اينكه ارتباطم با #اهل_بيت(س) قطع نشود .
@defae_moghadas2
۲۷ بهمن ۱۳۹۷
حماسه جنوب،شهدا🚩
🍃🌸 #شهید_عبدالرئوف_بلبلی🕊🌹 روز ترخيص از دوره بلافاصله به راه آهن رفته و عازم قم شده بود و پس از زي
🌹🌹🌹🌹🌹
❣شهید عبدالرئوف وصیتنامه زیبایی داره ،که هر چه خواستم گزیده ای انتخاب و ارسال کنم ،نتونستم ،بسیار زیبا و عارفانه ست ،گوارای وجودتون❣
👇👇👇
@defae_moghadas2
۲۷ بهمن ۱۳۹۷