eitaa logo
حماسه جنوب،شهدا🚩
1.5هزار دنبال‌کننده
8هزار عکس
1.4هزار ویدیو
27 فایل
اینجا سرزمین دل است سرزمینی به بزرگی تاریخ از یاسر و سمیه تا دفاع مقدس و تا آخرین شهد عشق گر خواهان درک آنی......... لحظه‌ای با ما بنشین و جرعه ای سرکش ادمین: @Jahanimoghadam
مشاهده در ایتا
دانلود
در اثبات ِ عــــآشقے باید #سنگِ_تمام بگـــذارے ... سنگ ِ تمام .. او بـِرانَد ! تو بیـــــایے...
Karbalaie Habibollah AbdollahiAUD-20190808-WA0031.mp3
زمان: حجم: 5.99M
از شهدا جامونده مادر برام دعا کن منم مثل حسینت شهید کربلا کن @defae_moghadam 🍂
📌 به چشمانمان باید شک کنیم... ▪️ «ابوبصیر» میگوید: با امام باقر به مسجد مدینه وارد شدیم. مردم در رفت و آمد بودند. امام به من فرمود: «از مردم بپرس آیا مرا می بینند؟» از هر که پرسیدم آیا ابوجعفر را دیده ای؟ پاسخ منفی شنیدم، در حالیکه امام در کنار من ایستاده بود❗️ ▫️ در این هنگام یکی از دوستان حقیقی آن حضرت «ابوهارون» که نابینا بود به مسجد آمد. امام فرمود: «از او نیز بپرس.» از ابوهارون پرسیدم: آیا ابوجعفر را دیدی؟ فورا پاسخ داد: مگر کنار تو نایستاده است؟ گفتم: از کجا دریافتی؟ گفت: چگونه ندانم در حالیکه او نور درخشنده ای است.✨ 📚 بحار الانوار، ج ۴۶، ص ۲۴۳؛ به نقل از خرائج راوندی 🔺 و اما... چرا چشمان ما نمیبیند اماممان را؟ چرا گوشهای ما نمیشنوند صدای (هل من ناصر) او را؟ فقط بگذریم و گذر کنیم از سالهای عمرمان و او را نبینیم جز این انتظاری نمیرود...😔 🏴 شهادت #امام_باقر علیه السلام تسلیت باد.
🌷مشخصات فردی شهید شهید مدافع حرم نام: #شهید_محمد_زلقی نام پدر: مشهدی شیرمحمد محل تولد: ۵۴.۰۵.۲۳ تاریخ تولد: روستای سربیشه از توابع دزفول تاریخ شهادت: ۹۵.۰۳.۱۳ محل شهادت: حلب - سوریه نحوه شهادت: از ناحیه سر توسط حمله تک تیرانداز به ماشین درجه یاسمت: پاسدار بازنشسته
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🌷 شهید محمد زلقی در ۲۳ مرداد ۱۳۵۴ در روستای سربیشه از توابع شهرستان دزفول متولد شد. محمد یادگار پدری بود که در ایام جوانی و قبل از تولدش فوت شده بود و با تولد محمد امیدی دیگر در دل خانواده خصوصا مادر بزرگ ایشان نمایان می شود، که مادر بزرگ شهید او را “دل روشن“ نام نهاده بود. محمد با این که از نعمت پدر محروم بود، ولی در دامان مادربزرگی تربیت شده بود که فرزندی برومند، با حمایت عموهایش برای حفظ آرمان های ایران اسلامی تربیت کرده و تقدیم جامعه می کنند. شهید زلقی همانند دیگر فرزندان انقلاب فعالیت های خودش را از بسیج آغاز می کند و در دوره نوجوانی فعالیت های انقلابی داشتند، حضور داوطلبانه وی در جبهه به عنوان بسیجی بود، بعدها هم لباس سبز عاشقی سپاه را بر تن کرد و در ۸سال دفاع مقدس فعالیت نمود که در این مدت جانباز شیمیایی شد. از دوران دفاع مقدس زخم های دیگری هم به یادگار برایش مانده بود و همه روزه با مشکلات عدیده ناشی از مجروحیت های جنگی دست و پنجه نرم می کرد. اکثر شب ها خواب راحتی نداشت، هم از شدت خستگی پاهایش، که برایش طاقت فرسا شده بود، هم از صدایی که مثل زنگ در گوشش می پیچید، شب هایی هم بود که از شدت خارش درخواست می کرد کف پایش با برس خارانده شود. در سال۷۰ شهید زلقی ازدواج کرد، از آن جا که حاجی پسر دایی همسرش بود، شناخت کاملی به لحاظ اعتقادی از شخصیت و خصوصیات اخلاقی اش داشتم، بسیار محجوب و متدین بود، ثمره این ازدواج موفق ۴فرزند شامل ۱پسر و ۳دختر است. شهید زلقی قلبش برای اسلام و نظام اسلامی می تپید. همیشه آرزوی شهادت داشت، عاشق نظام و شهادت بود، مرتب می‌گفت برای شهادتش دعا کنیم، می‌گفت: سوریه مرز اسلام است و باید از مرز اسلام دفاع کنیم. @defae_moghadas2 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 👇 از زمانی که جنگ در سوریه آغاز شد دائم در پی رفتن بود، حتی زمانی که برای انجام برخی کارها با خانواده به اهواز می رفتند مدام پیگیری می کرد، ولی به او می گفتند: جا نیست، فعلا امکانش وجود ندارد، نمی شود. ولی مگر حاجی ول کن ماجرا بود، مدام پیگیری می کرد. حتی مدام به بچه ها می گفت : من شهید می شوم، من آخرش در سوریه شهید خواهم شد، همیشه برای بچه ها تعریف می کرد: من خواب شهادت خودم را می بینم که پرواز می کنم. خیلی رفتنش ناگهانی بود، شب با او تماس گرفتند که فردا با مدارکت به اهواز بیا، حاجی ساعت ۲ظهر تماس گرفت، گفت: نیروها را اعزام کرده اند و من باید با گروه دیگری اعزام بشوم، مجدد به دزفول آمد. فردا صبح دوباره بعد از نماز و قرآن، صبحانه خورد و برای خداحافظی سراغ بچه ها رفت. به ورزش خیلی علاقه داشت، ورزش اولش هم فوتبال و بعد از آن، والیبال بود. وقتی تماس می گرفت برای آرامش به خانواده می گفت: اینجا همه چیز امن و امان است و حتی داریم فوتبال بازی می کنیم. شهید زلقی به انجام کار خیر علاقه زیادی داشت، سال۹۴ بود که به سفر کربلا رفته بودیم، پیرزن میانسالی روی ویلچر بود که شهید زلقی خیلی کمکش می کرد. خیلی تاکید بر حفظ حجاب، نماز و قرآن داشت، همیشه می گفت: « ای زن به تو ازفاطمه اینگونه خطاب است: ارزنده ترین زینت زن حفظ حجاب است.» برای نماز همیشه به مسجد می رفت، گهگاهی که نمازش را در خانه می خواند، به صورت غیرمستقیم با عملش تذکر می داد، مثلا بلند نماز می خواند، خانواده بلند بشوند نماز بخوانند، یا قرآن بلند تلاوت می کردند و موقع اذان که می شد صدای تلویزیون را بلند می کرد. همیشه تاکید می کرد کمک به فقرا را فراموش نکنید، به شرکت در مراسمات مذهبی اهمیت بدهید، با خدا (نماز و قرآن) ارتباط قوی داشته باشید. علاوه بر این که خودش اهل ورزش بود، ما را هم تاکید به ورزش می کرد. @defae_moghadas2 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 👇 صبح روز شهادت از همه خداحافظی کرد. حتی «امید پهلوان» یکی از همرزمانش که خواب بود، شهید زلقی آرام رفت و او را بوسید و در نتیجه پهلوان بیدار شد و از ایشان پرسید: آقای زلقی ماجرا چیه؟ پاسخ دادن: دارم می روم سمت شهر و برنمی گردم، حتی نقل می کردند: ۳-۴روز قبل وسایل را به عقب ارسال کرده بود. ایشان با این که ۴۰روز در منطقه فعالیت داشت ولی در آنجا به شهادت نرسید، به دلیل این که در چشمش لنز داشت و اوضاع منطقه و مشکلات گرد و خاک به لنز آسیب وارد می کرد. بعد از ۳روز برای درمان به شهید زلقی مجوز داده می شود که همراه بچه های تدارکات برای معاینه به شهر برود که از ناحیه سر مورد حمله تک تیرانداز قرار می گیرد و حتی به نحوی ماشین را هدف قرار می دهند که کاملا سوخته بود. سرانجام روز ۱۳۹۵٫۳٫۱۳ شهادت در راه اسلام نصیب ایشان شد. basijnews.ir 🍂
🍂 سماجت😊 ✍راوی: عزیز رنجبر سمج بود ،هرجا مي رفتم مثل سايه تعقيبم مي كرد ، فقط اشك مي ريخت و التماس پشت التماس. بد اخلاقي هم نمي كرد. وقتي مي آمد از كارهايم مي ماندم ، مانده بودم چطور از دستش خلاص شوم. يك بار موقع اعزام فکری به سرم زد. به او گفتم: سید می خواهم امتحان کنم ببینم چند مَرده حلاجی و چند بار می توانی دور محوطه حياط بسیج بدوی. حالا شروع کن به دويدن و هر وقت خسته شدي بیا و به من بگو چند بار دور محوطه بسیج چرخيدي. کارثبت نام و تطبیق اسامی افراد حاضر جهت اعزام را انجام دادم و سريع بچه ها را سوار ماشین كرده و با خیال راحت که توانستم او را قال بگذارم به سمت اهواز به راه افتادیم. در 15 کیلومتری بهبهان بودیم ، نزدیک سه راهی امیر حاضر که دیدم شخصی از پنجره اتوبوس آویزان است و مرتب می گوید: به خدا پنج دور، پنج دور دویدم. از تعجب خشكم زد چطور 15كيلومتر از پنجره اتوبوس آويزان شده بود و هيچ كس متوجه او نبود. از ترس این که مبادا زیر چرخ های ماشین برود ، اتوبوس را سريع نگه داشتم. بعد ازكلي دعوا کردن راضی شدم در همان سفر اعزامش كنم. انگار دنيا را به او داده بودند پريد تو بغلم و كلي مرا بوسيد و با غرور آمد توي اتوبوس و رفت روي يك صندلي نشست و از شدت خستگي خوابش برد كف دستانش تمام خونابه جمع شده بود. "سید جلال سعادت" درسال 65 عمليات كربلاي 5 به شدت شيميايي شد و پس از 17 سال جانبازي و تحمل درد شديد به شهادت رسيد. منبع : ( زراعت پیشه ، نجف ، 1398،تپه عرفان : خاطراتی از روزهای یکدلی ،مشهد ، انتشارات شاملو ) @defae_moghadas2 🍂