eitaa logo
حماسه جنوب،شهدا🚩
1.4هزار دنبال‌کننده
7هزار عکس
850 ویدیو
20 فایل
اینجا سرزمین دل است سرزمینی به بزرگی تاریخ از یاسر و سمیه تا دفاع مقدس و تا آخرین شهد عشق گر خواهان درک آنی......... لحظه‌ای با ما بنشین و جرعه ای سرکش ادمین: @Jahanimoghadam
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام 🌹 دوستان همسنگر و بزرگوار کانال شهدا !! به علت طولانی بودن مصاحبه ی همسر شهید ناصر مسلمی سواری ،و تعدد پستها،قسمت دوم مصاحبه ،فردا به امید خدا در بخش زیارت دل ارائه خواهد شد.. امیدواریم که همچنان با خادمان شهدا همراه باشید.. با تشکر:حماسه جنوب،کانال شهدا🌹 @defae_moghadas2
🔹🌸🍃 🍃🌸🔹 🌹 اگر می‌دانستم با مرگ من یک دختر در دامان می‌رود حاضر بودم هزاران بار بمیـــــرم تا هزاران دختــر در دامان حجاب بروند. 🌷
صاحب عصر ... دگر طاقت‌مان رفت به باد ، تا محرم نشده گر به صلاح است بیا #اللهم_عجل_لولیک_الفرج #واجعلنا_من_انصاره_و_اعوانه
حماسه جنوب،شهدا🚩
مصاحبه با همسر شهید ناصر مسلمی سواری🌹 #حماسه_جنوب_شهدا @defae_moghadas2
سلام علیکم..🌹 شبتون بخیر و سلامتی ان شاالله.. دوستان گرامی هم اکنون شما رو به مطالعه ی ادامه پست های مصاحبه با همسر بزرگوار شهید سید ناصر مسلمی سواری دعوت میکنیم.. "همراه ما باشید و دوستان خود را به کانال دعوت کنید" با تشکر: 🌹 @defae_moghadas2
حماسه جنوب،شهدا🚩
🍃🍂🌸🍃🍂🌸🕊🌸🍂🍃🌸🍂🍃 ناصر آن روز وقتی بچه‌ها خواب بودند، همه شان را بوسید و جوری آنها را نگاه می‌کرد که ان
🍃🍂🌸🍃🍂🌸🕊🌸🍂🍃🌸🍂🍃 با نخستین فردی که تماس گرفتم از دوستان افغانستانی بود که گفت نه ما از ناصر خبری نداریم و پیش ما نیامده است. به خانم دوست دیگرش آقای حسینی نامی تماس گرفتم که اهل مشهد بود. او هم گفت که خیر، ما ناصر را ندیده‌ایم.   بعد از آن با خانواده خودم و ناصر تماس گرفتم و گفتم که نگران ناصر هستم حتما اتفاقی برایش افتاده است. خانواده‌اش به من گفتند حتما به خانه دوستش رفته است. حدود بیست روز از ناصر خبری نداشتم. در این مدت، خانواده ناصر به من حرفی نزدند اما پدر و مادر ناصر بعد از شهادتش، گفتند که از رفتن ناصر به سوریه مطلع بودند اما فکر می‌کردند ناصر به شوخی به آنها گفته که به سوریه می‌رود برای همین زیاد به حرف ناصر اهمیت نداده بودند. در واقع آنها هم مثل من خیلی از اوضاع سوریه و جنگ، خبر نداشتند.   در این مدت من خیلی نتوانستم پیگیر شوم؛ چون کسی را  نمی‌شناختم و عادت هم نداشتم تنهایی بیرون بروم. @defae_moghadas2 🍃🍂🌸🍃🍂🌸🕊🌸🍂🍃🌸🍂🍃  
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🍂🌸🍃🍂🌸🕊🌸🍂🍃🌸🍂🍃   بعد از 15 روز درست روز اول محرم 1392 ساعت 12 شب بود که ناصر با ما تماس گرفت.  تلفنم زنگ زد و صدایی که از فاصله خیلی دور می‌آمد من را مادر علی خطاب کرد و ابتدا صدا را نشناختم. با آن صدا گفت: منم همسرت ناصر، آنقدر غریبه شدم که من را نمی‌شناسی؟! با گریه گفتم ناصر تو هستی؟ گفت بله. من سوریه هستم و از حرم زینب(س) دفاع می‌کنم. زیاد  نمی‌توانم صحبت کنم و زود قطع می‌شود. گفتم سوریه چه کار می‌کنی؟ گفت دارم از حرم حضرت زینب(س) دفاع می‌کنم. با عصبانیت گفتم قربان حضرت زینب(س) بروم چند قرن است که حضرت زینب(س) به شهادت رسیده است تازه یادت آمده؟ با گریه گفتم ناصر خیلی نامرد هستی که ما و بچه هایت را تنها گذاشتی. اما باز هم من  نمی‌دانستم در سوریه چه خبر است. ناصر به من گفت فقط می‌خواهم صدای بچه‌ها را بشنوم. علیرضا خواب بود. بنیامین که تازه به حرف آمده بود گفت بابا، بابا بعد تماس قطع شد. @defae_moghadas2 🍃🍂🌸🍃🍂🌸🕊🌸🍂🍃🌸🍂🍃 
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🍂🌸🍃🍂🌸🕊🌸🍂🍃🌸🍂🍃  شب دوم محرم دوباره ناصر با همان شماره که یک طرفه هم بود با ما تماس گرفت. به خودم گفتم بگذار بهانه‌ای جور کنم تا اگر ناصر راست می‌گوید که به سوریه رفته، به خانه برگردد. گفتم ناصر می‌خواهم چیزی بگویم. گفت چی شده؟ گفتم کلیه بنیامین عفونت گرفته و دکترها هم جوابم کردند و گفتند اگر امضا و رضایت پدرش نباشد، فرزند تان را عمل  نمی‌کنیم. الان حاضری به خاطر حضرت زینب(س) بچه ات بمیرد؟   ناصر حرفی به من زد که از خودم و از دروغی که بهش گفته بودم خجالت کشیدم. امام حسین(ع) و حضرت زینب(س) مد نظرم آمدند. به من گفت مادر علی! در این وضعیت خودت قاضی باش و قضاوت کن.  بچه‌ات عزیزتر است یا حضرت زینب کبری(س) که از کربلا تا شام با تازیانه کشاندندش؟ از آن روز حضرت زینب(س) صبری به من دادند که احساس نکردم ناصر پیش ما نیست. به ناصر گفتم برو. خوش به سعادتت و ما را هم دعا کن. یادم هست به من گفت مرا حلال کن و بچه‌هایم را زینبی بار بیاور. این آخرین حرف ناصر بود. @defae_moghadas2 🍃🍂🌸🍃🍂🌸🕊🌸🍂🍃🌸🍂🍃 
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🍂🌸🍃🍂🌸🕊🌸🍂🍃🌸🍂🍃  بعد از آن تا دهم محرم هیچ خبری از ناصر نداشتم. خیلی نگرانش بودم. دو سه دفعه خواب دیدم که ناصر شهید شده و پیکرش را برای من می‌آورند. به خانواده خودم و ناصر که می‌گفتم به من می‌خندیدند و می‌گفتند ناصر یک کارگر ساده است. ناصر کجا و سوریه کجا؟ اگر سپاهی بود یک چیزی. من گفتم نه. ناصر همین حرف را به من زد.  شماره‌ای را که ناصر با آن تماس گرفته بود را به هرکسی نشان می‌دادم می‌گفتند این شماره تهران است. هیچ‌کس باور  نمی‌کرد که ناصر سوریه باشد. مدتی از ناصر خبردار نبودیم. و در تماس قبلی ازش پرسیده بودم ناصر چه زمانی می‌آیی؟ گفت من بیستم آبان خانه هستم.   @defae_moghadas2 🍃🍂🌸🍃🍂🌸🕊🌸🍂🍃🌸🍂🍃