eitaa logo
حماسه جنوب،شهدا🚩
1.4هزار دنبال‌کننده
7هزار عکس
843 ویدیو
20 فایل
اینجا سرزمین دل است سرزمینی به بزرگی تاریخ از یاسر و سمیه تا دفاع مقدس و تا آخرین شهد عشق گر خواهان درک آنی......... لحظه‌ای با ما بنشین و جرعه ای سرکش ادمین: @Jahanimoghadam
مشاهده در ایتا
دانلود
چرا بی تاب رفتند؟ چرا با آب رفتند؟... 🕊🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حماسه جنوب،شهدا🚩
🍂 🔴 ماموریت شرهانی یکی از خاص ترین ماموریت های گردان کربلا بود. تیه ای بودن منطقه برای مایی که بچه جنوب بودیم و جز در دشت نجنگیده بودیم، سرمای کرخت کننده منطقه، شدت درگیری با دشمن، نزدیک بودن با دشمن به طوری که گاهی کارمان به جنگ لفظی هم کشیده می شد، سهمیه روزانه پرواز دوستانی که اکثراً فقط با یک خال هندوی قرمز در پیشانی راهی بهشت می شدند،،.......همه و همه این ماموریت را از دیگر جبهه‌ها متمایز می کرد و در ذهن ها ماندگار. روز اولی که وارد منطقه شدیم گرسنگی و خستگی آنقدر به بچه ها فشار آورده بود که لبه خشکیده نان های رزمندگان قبلی را در مربای هویج اهدایی فرو می کردند و می خوردند. سنگر آنجا چقدر تنگ و کوتاه بود. فقط به اندازه قبری کنده شده بود و همین، محل استراحت و خواب چهار نفر شده بود که باید نشسته می خوابیدیم. برای رهایی از این وضعیت فکری کرده بودیم تا پست های نگهبانی را به گونه ای بچینیم که همیشه یکی دو نفر سر پست باشند. دقت تک تیراندازهای دشمن که با تفک قناصه دوربین دار پیشانی بچه ها را نشانه می رفتند در آنجا کم نبود. روزانه سهمیه ای داشتیم که ناگزیر می دادیم. آتش تهیه وحشتناکی که در آن شب روی سرمان ریخت باور نکردنی بود و از خجالت متر به متر منطقه در آمد. آنقدر هم دقیق آتش می ریختند که گاه در وسط کانال فرود می آمد و.... سر کانال ساعاتی دست ما بود و ساعاتی دست دشمن، ولی بچه ها لحظه ای کوتاه نیامدند و کم نمی گذاشتند. آنقدر ایستادند تا دشمن از گرفتن آن ناامید شد و کوتاه آمد. یادشان بخیر شهدای آن چند روز، علیرضا سالمی، مهدی  شبه، حسن نويدی نساج، رحمان خوش اخلاق، حسين سماله، محمود نعيمائی، امير  پرك، محمد  جامعی زاده، عليرضا معتمد زرگر، غلامعباس  يارعلي، كريم بصيری، کامران فرضی پور، محمدرضا توسلی، امیر کریمی و غلامرضا بختياری آزاده. در بلندی های شرهانی لب قناصه ها                     خال هندوی جمال لاله ها جهانی مقدم @defae_moghadas2 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 روز پنجشنبه است و شایسته یاد کردن از شهیدی که بخاطر تقوای زبانزدش، مستجاب الدعا شد و هنگام دفن لبخند زنان به دیدار خدایش شتافت. بارها او را دیده بودیم و محو حیا و ادب او در تمامی حرکات و رفتارهایش شدیم. به حرمت همان سلام ها، سلامی میدهیم به محضر مبارکش و یکی دو خاطره و کلیپ کوتاهی از هنگام دفن و لبخند سحرانگیزش. ان شاالله همراه باشید 🌹
🍂 🔻 توجه به بیت المال ❂◆◈○•---- شهید محمدرضا حقیقی سال 63، 64 بود که به همراه شهید محمدرضا حقیقی گذرمان به جزيره مجنون افتاده بود. او در جایی و من در گوشه ای دیگر از جزیره. گاهی برای دیدارش مسافت طولانی را طی می کردم و سری به او می زدم و وعده ای ناهار را کنارش می ماندم. آن روز هم سوار شدم و بعد از ساعتی کنار سنگرش پیاده شدم. همه دوستان جمع بودند و بازار بگو بخند و شوخى بر پا بود. ناهار آن روز آن ها، ماهی سرخ کرده بود. غذایی که در آن منطقه به وفور یافت می شد و دغدغه غذایی آشپزخانه را پر کرده بود. توصیه همیشگی محمدرضا به هم سنگرانش این بود که مبادا با نارنجک و مهمات جبهه این ماهی ها تهیه شود که این حرام می باشد. مدتی بود که بین بعضی بچه ها مد شده بود که با نارنجک جنگی و یا تدافعی که ایحاد موج زیر آب می کرد ماهی می گرفتند و چند روزی استفاده می کردند. ولی او زیر بار نمی رفت و قرص و محکم پای حرفش ایستاده بود. ‍ ❂◆◈○•-------🍂-------•○◈◆❂ ادامه تا لحظاتی دیگر @defae_moghadas2 🍂
🍂 🌺 توجه به بیت المال ❂◆◈○•---- آنروز به او گفتند که ماهی ها را با تور گرفته اند و مشکلی ندارند. بهرحال سفره انداخته شد و ماهی ها در وسط سفره شکم های گرسنه و هیجان زده را به بازی گرفته بود. لقمه اول به دهان ها برده شده بود که با زبان محلی خودمان که کسی متوجه نشود رو به یکی از دوستان کردم و گفتم "با نارنجک گرفته ای؟" و او هم سربسته جواب مثبت داد. محمدرضا متوجه شد و گفت"پس با نارنجک گرفته اید"! لقمه را نخورده بیرون انداخت و به اعتراض از پای سفره بلند شد، تا در حیف و میل بیت المال شریک جمع نشده باشد. ....و پاداش اعمال او "لبخندی زیبا" بود که روز دفن بر لب های بی جانش نقش بست و همه را به حیرت نشاند. ‍ ❂◆◈○•-------🍂-------•○◈◆❂ برای ادامه همراه باشید 👇👇👇👇 🔸 کانال حماسه جنوب، شهدا @defae_moghadas2
‍ ‍ 🍂 ❣ در دفن شهید چه گذشت 💢 لحظه ای كه محمدرضا را كنار قبر گذاشتند و در جعبه را باز كردند همه آمدند و از شهید خداحافظی گرفتند، من یك مفاتیح گرفتم و خواستم تا قبل از اینكه پیكر شهید را وارد خاك كنند یك زیارت عاشورا بخوانم. گوشه ای دورتر از قبر نشستم و مشغول زیارت عاشورا بودم كه شهید را بلند كردند و در قبر گذاشتند همین كه من رسیدم به «السلام علیك یا اباعبدا…» یك دفعه شنیدم كه پدرش با صدای بلند می گفت: مادرش را بگویید بیاید. 💢 ابتدا تصور كردم بخاطر آخرین لحظه ی دیدار و وداع با فرزندم مرا صدا می زنند، كه من گفتم رویش را بپوشانید كه یك دفعه پدر شهید و تمام جمعیت یك صدا فریاد زدند: »شهید دارد می خندد« ولی آن لحظه بنده باور نكردم، گفتم شاید احساساتی شده اند. آخر مگر می شود جسدی كه پنج روز در سردخانه بوده و گردنش به حدی خشك بود كه ما مجبور شدیم برای در آوردن پلاك، زنجیر را پاره كنیم چطور ممكن است بخندد. 💢 در آنجا به یاد این شعر شاعر افتادم كه می گفت: «روزی كه تو آمدی ز مادر عریان/ مردم همه خندان و تو بودی گریان/ كاری بكن ای دوست كه وقت رفتن/ مردم همه گریان و تو باشی خندان». حماسه جنوب - شهدا @defae_moghadas2 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‍ ❣ 🕊فیلم کوتاه لبخند شهید محمد رضا حقیقی در هنگام دفن🕊 حماسه جنوب، شهدا @ defae_moghadas2 🍂