سیره شهدا❣
همراه سردار رفتہ بوديم اصفـهان، مأموريت.
موقع برگشتن، بردمان تخت فولاد.
به گلزار شـهدا ڪہ رسيديم، گفت: بچہها، دوست دارين، درے از درهاے بـهشت رو بہ شما نشون بدم؟
گفتيم: چے از اين بـهتر، سردار!
ڪفشهاش را درآورد، وارد گلزار شد.
يڪ راست بردمان سر مزار شـهيد حسين خرازے.
با يقين گفت: از اين قبر مطـهر، درے بہ بـهشت باز مےشه.
نشستيم...
موقع فاتحہ خواندن، حال و هواے سردار، تماشائے بود.
توے آن لحظہها، هيچ ڪدام از ما نمےدانستيم ڪہ اين حال و هوا، حال و هواے پرواز است؛
به دهروز نڪشيد ڪہ خبر آسمانے شدن خودش را هم شنيديم...
وصيت ڪرده بود ڪہ حتماً ڪنار "شـهيد خرازے" دفنش ڪنند.
دفنش هم ڪردند.
تازه آن روز فهميديم ڪہ بنا بوده از اينجا، در ديگرے هم به بهشت باز بشود!
#سردار_شهید_حاج_احمد_ڪاظمے
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
#وصیت_شهدا❣️
ای جوانان مبادا درغفلت بمیرید که علی(ع) در محراب عبادت شهید شد
مبادا در رختخواب بمیرید که امام حسین (ع) درمیدان نبرد شهید شد
و مبادا درحالت بی تفاوتی بمیرید که علی اکبر حسین(ع) در راه حسین(ع) و با هدف شهید شد.
#شهید_ابراهیم_نجاتی
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
🚩یا حضرت عشق...
شد عشق شما دلیل شیدایی من
یک قطره ی اشک کل دارایی من
ای کاش بیایی و مرا دریابی
تاریکی قبر و اوج تنهایی من
#نفسی_فداک
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدلله
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
وصیت شهدا❣
قلم آهسته می گرید و بر صفحه سفید کاغذ رنگ سیاه و بر صفحه تاریخ رنگ خون می زند و آسمان آبی را سرخگون می کند. حامل پیام امت, پیام خونبار حماسه آفرین، پیامی که از قلب یک انسان بیرون می تراود و تاریخ را به مشاهده خویش می خواند و پیامی که از شهادت و جان باختن سخن می گوید.
پیام رزمنده ای که با درک و فهم عمیق پا در این راه نهاد و با انتخاب خود به استقبال مرگ رفت , تمام مشکلات را دید , زندگی را آزمود , دنیا را دید و لذات دنیا را امتحان کرد آنگاه شیفته عشق دیگر شد , شیفته و عاشق موی یاری دیگر شد , عشقی که با جان یاری می کند و فقط با ترک کردن جان و تن به دست می آید , معشوقی را برانگیخت و برگزید که در راهش باید از شط خون گذشت و به معشوق رسید , وصل فقط در انتخاب بالا و ترک دنیا میسر است.
گر مرد رهی میان خون باید رفت
وز پای فتاده سرنگون باید رفت
#شهید_هادی_قربانی_مقدم🕊
در چهارم دیماه سال 1365 در منطقه عملیاتی اروندرود در مقام تخریبچی لشکر 32 انصار الحسین (ع) استان همدان ، در زمانی که ۲۳ سال داشت ، به شهادت رسید و پیکرش سال ها در همان جا باقی ماند تا به همت جستجوگران نور به وطن بازگشت و در گلزار شهدای همدان به خاک سپرده شد.
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
🚩یا حضرت عشق...
از من سلام خدمت مذبوح کربلا
جانها فدای آن تن مجروح کربلا
کشتی شکستگان بلاییم یاحسین
در انتظار مرحمت نوح کربلا...
#نفسی_فداک
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدلله
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
#وصیت_شهدا ❣️
من از بیقراری و رسواییِ جاماندگی، سر به بیابانها گذارده ام؛ من به امیدی از این شهر به آن شهر و از این صحرا به آن صحرا در زمستان و تابستان میروم. کریم، حبیب، به کَرَمت دل بسته ام، تو خود میدانی دوستت دارم. خوب میدانی جز تو را نمیخواهم. مرا به خودت متصل کن.
#سردار_شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
در اوج درگیری با دشمن در ارتفاعات قلاویزان، جایی که تا سه مرحله عراقیها را عقب زده بودیم، در اوج گرما، با انفجار خمپاره ها و شلیک گلوله ها، دوربین به دست راه افتادم تا روحیه بخش دل پاک رزمندگان باشم. به سنگری رسیدم بدون سقف در حالیکه بچه ها به شدت مشغول نبرد بودند. در این میان یکی از رزمندگان من را دید و گفت:
- برادر! یک عکس از من می گیری؟
- عزیزم، روراست، زیاد فیلم برام باقی نمونده، ناراحت نشیا، عکس یادگاری نمیگیرم.
- خوب اگر من بهت بگم تا چند لحظه دیگه تو این دنیا نیستم، ازم عکس میگیری؟
- برادرم، این حرفها چیه، من مخلصتم. (نمیتونستم تو چشماش نگاه کنم، یه حس مبهم ولی زیبا تو چشماش موج میزد.)، بشین تا یه عکس خوشگل ازت بگیرم. ولی یه شرط داره؟
- چه شرطی؟
- این که اسم منو حفظ کنی!
- تو از من عکس بگیر من هم اسم خودتو و هم اسامی فامیلاتو برات حفظ میکنم!
- سید مسعود شجاعی طباطبایی!
- بابا این که یه تریلی اسم شد، میتونم همون آقا سیدشو حفظ کنم! (با خنده)
- باشه عزیزم، تا ما رو اینجا نکشی ول نمیکنی. بشین اینجا ...
- حجله ای باشه ها آقا سید، صبر کن این عطر رزم رو بزنم، مدالمو (مدال غنیمتی از عراقیها بود) به سینه بزنم. (حالا رزمندگانی که پشت خاکریز مشغول تیراندازی ونبرد بودند، نگاهشون متوجه ما شده بود و از بستن چفیه او به سرش، عطر زدن و مدال آویزون کردنش می خندیدند.)
- کلیک...
- دست گلت درد نکنه، زیاد از اینجا دورنشی ها ، کارت دارم...
....هنوز چند قدم دور نشده بودم که صدای الله اکبر بچهها بلند شد، این به این معنا بود که اتفاقی افتاده...
برگشتم دیدم خمپاره درست خورده بغل دستش...
دوربینمو بالا گرفتم، در حالیکه چشمانم از اشک پر شده بود، عکسی از شهادتش گرفتم.»
راوی و عکاس :سید مسعود شجاعی طباطبایی
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
🚩یا حضرت عشق...
مارا اسیر زُلف نگار آفریده اند
دیوانِگان هیئت یار آفریده اند
أنا مَجنوُنُ الْحُســــیــــن
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدلله
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
وصیت شهدا❣️
«دعا کنید شهید باشیم نه اینکه فقط شهید شویم. اصلا شهید نباشیم شهید نمی شویم»
#شهید_روح_الله_عمادی🕊️
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
حماسه جنوب،شهدا🚩
❣️
شايد اين عكس رو هم بار ها ديده باشين
ماجراى شهادت اين نوجوان از زبان عكاس...
حوالی ظهر بود، گرما بیداد می کرد، دشمن که از ارتفاعات قلاویزان تارانده شده بود و با تمام قوا سعی در باز پس گیری ارتفاعات داشت، نور آفتاب به سود آنها بود ، رزمنده ها که تمام شب مشغول عملیات بودند در این ساعات کمی خسته به نظر می آمدند.
تدارکات نرسیده بود و بچه ها تشنه بودند.
در جاییکه فرمانده مقرر کرده بود ، خسته وتشنه کیسه های شن را پر می کردند تا از گزند ترکشهای توپ و خمپاره در امان باشند. سنگرها بدون سقف بود ، چون نه فرصتی برای این کار بود و نه خبری از تدارکات بود.
دوربینم را برداشتم و به قصد روحیه دادن به بچه ها و گرفتن عکس در مسیر خاکریز حرکت کردم.
صدای سوت توپ و خمپاره باعث می شد دائم که خیز بروم ،
نمی دانم برای چند دقیقه چه شد که عراقیها جهنمی به پا کردند و آنچنان آتشی روی ما ریختند که مدتی درازکش روی زمین ماندم و با اصابت هر خمپاره و توپی بالا و پایین می شدم . کمی آرامش که ایجاد شد بلند شدم تا اطرافم را بینم . در ابتدا دود حاصل از این همه انفجار و خاک باعث شد درست متوجه اوضاع نشوم ،گوش هایم تقریبا چیزی نمی شنید، بهد که زمان از حرکت باز ایستاده و متوقف شده ، از موج انفجارها کمی گیج بودم.
دیدم بچه های زیادی به روی زمین افتاد ه اند ، در همین زمان نگاهم به صورت نوجوانی افتاد که صورتش از برخورد خمپاره به نزدیکیش سیاه شده بود و ترکشها ی آن تمامی صورتش را گرفته بود . بی اختیار دوربینم را بالا آوردم و عکسی از او گرفتم. در حال حرکت بود و برای اینکه به زمین نیفتد از لبه های سنگرهای شنی کمک می گرفت. جلو رفتم ، صدای زمزمه اش را می شنیدم ، به آرامی می گفت : “آقا اومدم. حسین جان اومدم. ”
وقتی به او رسیدم دیگر رمقی برایش باقی نمانده بود و به زمین افتاد. او را به آرامی بغل کردم ،همچنان نجوا می کرد. با تمام وجود امدادگر را صدا زدم. صورتش را بوسیدم و به او گفتم :عزیزم ، فدات بشم ، چیزی نیست و نا امیدانه برگشتم و باز امدادگر را به یاری خواستم.
حالا اشک هایم با خونهای زلال او در هم آمیخته شده بود، دیگر نجوا نمی کرد و به آسمان چشم دوخته بود . امدادگر آمد ، اما..،.لحظه ای بعد گفت : “کاری از دستم بر نمی یاد ، شهید شده ، برادر زحمت می کشی ببریش معراج شهدا…
روحش شاد..
راوى : مسعود شجاعى طباطبايى عكاس دفاع مقدس
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
🚩یا حضرت عشق...
به خود می بالم از عشقت ،
ولی همواره می پرسم
چه در من یافتی آقا ؛
که من را عاشقت ڪردی؟
#بنفسی_فداک
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدلله
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
سیره شهدا❣
روح الله پس از گرفتن رضایت پدر و مادر و همسرش، لحظه وداع وقتی دید حنانه دختر یک و نیم ماهه اش گریه می کند، حتی پشت سرش را هم نگاه نکرد.
●بعدها در سوریه گفته بود:
وقتی صدای گریه حنانه را شنیدم یک لحظه می خواستم برگردم اما اگر لحظه خداحافظی، یک لحظه برمی گشتم شاید نظرم عوض می شد... !
شما بودین از این دردونه می گذشتین؟؟؟؟
#شهید_روح_الله_طالبی 🕊
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
تورقی بر خاطرات شهدا❣
اغلب شهدای بابلسر را پدر شهید محمد رضا بندری غسل و کفن کرده بود. تو منطقه ی عملیاتی والفجر 6 که بودیم، هر وقت محمدرضا وارد چادر میشد، بچهها به شوخی میگفتند:
اَمِه مِردِه شور وَچِه بییَمو. « بچهی مرده شور ما اومده.»
او هم در جواب میگفت:
وقتی من شهید شدم، پدرم با آب گرم جنازهی مرا غسل میدهد و با آب دیدگانش کفن بر تنم میپوشد، اما شما چی؟ آب سرد بر بدن تان میریزند و داد جنازه تان را در میآورند.
سال 1372 برای تفحّص شهدا به چیلات رفته بودیم. جنازه ی آخرین شهیدی که پیدا کردیم متعلق به محمدرضا بود.
بعثیها دست و پایش را با سیم تلفن بسته و تیر خلاص هم به او زده بودند.
در آن لحظه به یاد فرازی از وصیت نامه اش افتادم که نوشته بود: «شاید من برنگردم. اگر فرزندمان دختر بود، اسمش را بگذارید: فاطمه زهرا».
هفت ماه بعد از شهادتش دخترش، فاطمه زهرا، متولد شد.
وقتی پیدایش کردیم، سرم را گذاشتم روی تخته سنگی و گریه کردم. بچههای تفحّص گفتند: چرا گریه میکنی؟
خاطره ی بالا را برایشان تعریف کردم و گفتم:
حالا این پدر، چه طور استخوان های پسر تازه دامادش را غسل و کفن کند؟...
راوی: علی اکبر محمد پور تخریب چی لشکر 25 کربلا
#شهید_محمد_رضا_بندری🕊
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
مرحله اول و دوم عملیات کربلای یک انجام شده بود. رزمندگان از دل شب اول مدام جنگیده بودند تا بالاخره دشمن را از شهر مهران بیرون تاراندند. دو شب و یک روز از عملیات گذشته بود، بچهها در دل شهر جا خوش کرده بودند و خستگی در میکردند. نزدیکیهای غروب بود که به رزمندگان مشهد (تیپ 21 امام رضا«ع») ملحق شدم.
آن زمان رژیم بعثی پس از ناکامی در بازپسگیری فاو و برای جلوگیری از حملات گسترده ایران، در یک استراتژی جدید اقدام به انجام چند حمله کرده بود که در این میان شهر مهران را به تصرف درآورد تا با هیاهو آن را به رخ جهانیان بکشد. عملیات در مرحله اول آنچنان سهمگین و غافلگیرکننده انجام شد، که شاید بتوان گفت عملیات کربلای 1 با توجه به محدودیت زمان در طراحی و تصمیمگیری و وضعیت خاص منطقه در طول جنگ از بهترین و موفقترین عملیاتها بود. برای اجرای این طرح عملیات به بیش از 30 گردان نیروی زمینی نیاز داشت اما این توان آماده نبود، اما امام فرموده بود: مهران باید آزاد شود.
برای رزمندگان باور اینکه با کمترین تلفات توانسته بودند، دشمن را با وجود استحکامات زیاد شهر تقریباً متلاشی کنند، کمی عجیب به نظر میرسید.
👇👇👇👇
حماسه جنوب،شهدا🚩
مرحله اول و دوم عملیات کربلای یک انجام شده بود. رزمندگان از دل شب اول مدام جنگیده بودند تا بالاخره د
در عکس، برادر رزمندهای که در اثر اصابت ترکش مجروح شده است، بعد از بستن زخمش توسط امدادگر، حاضر نشد به عقب برود و از این بابت بسیار خوشحال بود. دوربینم را که در آوردم، زیر رگبارِ تکه های بامزه رزمندگان گروه با لهجه شیرین مشهدی قرار گرفتم. دوربینم را به طرف دوست نوجوانی که ترکش خورده بود گرفتم. صورتش از خجالت گل انداخت و توانستم شیرینی این لحظه را با لبخند زیبایش در دوربینم ثبت کنم.
گفتم: زخم دستت؟...خندید. خندهای فارغ از تمام زخمها و دردهای زمینی... و یک دم فکر کردم که این دستهای کوچک، سالهاست که حیثیت مرگ را به بازی گرفته اند... قبضه آرپی جی اش را به درخت تکیه داده بود، دم به دم هم نیم نگاهی به آن میانداخت، انگار با این نگاهها میخواست بگوید، حالا حالاها اسیر منی، و افقهای دوردست در انتظار ماست... آتش اشتیاق در کنار بچه ها بودن و به رزم و عزم اندیشیدن در نگاهش زبانه میکشید، چه کسی جرئت داشت، به واسطه این جراحت او را به عقب بخواند. امام فرموده بود بیایید، پس آمده بودند تا نه از شهر مهران، نه از یک کشور، که از حیثیت عشق دفاع کنند.
راوی : سید مسعود شجاعی طباطبایی عکاس دفاع مقدس
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
🚩یا حضرت عشق...
مرغ دل ما را ڪه به ڪَس رام نگردد..
آرام تویی,
دام تویی,
دانه تویی تو...
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدلله
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
وصیت شهدا❣️
در زمانی قلم به نیت وصیت بر کاغذ می لغزانم که هیچگونه لیاقت شهادت را در خود نمی بینم. وقتی به قلبم رجوع می کنم غیر از سیاهی و تباهی چیزی نمی یابم و به همین دلیل است که از پروردگار توانا عاجزانه می خواهم که تا مرا نیامرزیده است از دنیا نبرد.
مردم بدانید راهی را که در آن گام نهاده ایم که همانا راه حسین (ع) است با اختیار انتخاب کرده و تا آخرین نفس و آخرین رمقی که به تن داریم در سنگر رضای خدا خواهیم ماند و به دشمن زبون کافر خواهیم فهماند که ملتی که پشتیبانش خداست و پیشاپیش امام زمان – فی سبیل ا.. در مقابل تمامی متحدان کفر خواهد ایستاد و انشاء الله پیروز خواهد شد.
#شهید_موحد_دانش
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
مروری بر #خاطرات شهدا❣
«تفریح عجیب »
از درون می لرزید و به خود می پیچید. عرق از سر و رویش قطره قطره می چکید. چندبار صدایش زدم. حالت عادی نداشت. انگار توی عالم دیگری بود و صدای ما را نمی شنید. چراغ والر را آوردیم نزدیکش و پتوهایمان را انداختیم رویش. لرزَش، کم نمی شد. توی خواب صحبت می کرد. بچه ها گفتند:«تب کرده و هذیون می گه.»
اما حرف هایش به هذیان نمی خورد. این ماجرا چندین شب ادامه داشت. شب های بعد با واکمن و نوار صدایش را ضبط کردیم و گاهی هم می نوشتیم. چندین نوار ضبط کرده و حدود پانصد صفحه کتاب موجود است. ارتباط با عالم دیگر و شهدا شده بود سرگرمی معنوی اش در دل شب. ماهم از این عنایت بی نصیب نبودیم.
#شهید_کاظم_عاملو🕊️
(به نقل از همرزم شهید، محمد حسن حمزه)
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
🚩یا حضرت عشق...
می گریم آنقدر که کمی وا شود دلم
در بین زائران شما جا شود دلم
#بنفسی_فداک
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدلله
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1