❣ وصیت شهید سید علی طباطبائی – رزمنده لشکر علی ابن ابی طالب (ع)
✍️ سلام بر امام خمینی ولی فقیه این قامت ایستاده که مانند جدش حسین در برابر ظلم و ستم مستکبران و قدرتهای بزرگ ایستاده و یک قدم هم به عقب نخواهد برداشت.
▫️ و به خدا سوگند یاد می کنم که همیشه و تا آخرین نفس در راه مقدس او و یاری دین او مستحکم و جان برکف در راهش فداکاری کنم و تا آخرین لحظه دست از اسلام برندارم و این راهی است که همۀ ما انتخاب کرده ایم و بهترین راه رسیدن به خداست.
از شما می خواهم در نبودن من خیلی ناراحت نباشید چون جای من بهترین جاهاست.
و قدری کتاب دارم که آنها را به کتابخانه مسجد بدهید تا از آنها استفاده شود و قدری انبر و وسایل کار است که به درد خودتان می خورد.
خواهشمندم که از آنها برای خودتان استفاده کنید و چیز دیگری ندارم. اگر از یادم رفته خودتان آنها را بردارید.
دیگر هیچ وصیتی ندارم بجز صبر برای شما و دعا برای امام.
والسلام.
علی طباطبائی.
خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار
❣
🌷صد پسر در خون بغلتد، گم نگردد دختری....
شهید علی خلیلی دیگری حلول کرد
🚩 داغیست به دل، رفتن خوش غیرتها
شهید حمیدرضا الداغی
شهادت: ۸ اردیبهشت ۱۴۰۲
سبزوار. هنگام دفاع از عفت دختر ایرانی
#امر_به_معروف_و_نهی_از_منکر
ما مدعیان صف اول بودیم از آخر مجلس شهدا را چیدند
مهدی عرفاتی:
🔹شهید حمیدرضا الداغی همدانشگاهی من بود. اواخر دههٔ هفتاد. من ارتباطات میخوندم و حمید حسابداری (اگر اشتباه نکنم). من بچه مذهبی دانشگاه بودم و اون بچه خوشتیپ دانشگاه. ظاهراً هیچ صنمی باهم نداشتیم.
🔹ماجرای آشنایی ما برمیگشت به جنجال و نزاعی که سرِ مسابقات فوتبال دانشگاه به راه افتاد. وسط بازی تیم ما، مدافع حریف یه خطای ناجور روی من کرد. من بلند شدم و اعتراض کردم. بازیکن حریف فحاشی کرد و من یه لحظه خون به مغزم نرسید و درگیر شدم. در کسری از ثانیه، ۷-۸ نفر ریختن رو سر من و کأنه با قاتل پدرشون طرف هستن… زیر مشت و لگد و فحاشیها، حمید رو دیدم که به هواخواهی من وارد معرکه شده و داره یکی پس از دیگری رو مینوازه… تا جایی که یادمه ورزشکار بود و حتی توی مسابقات رزمی هم اسم و رسمی داشت. دعوا که تموم شد متوجه شدم هر دوی ما رو با تیزی نشون کردن؛ من گوش راستم و حمید گوش چپ...
🔹رفتیم بیمارستان و سهم هر کدوم سه چهارتا بخیه شد و گوشهامونو پانسمان کردن. از فردا توی دانشگاه معروف شدیم به گوشبریدهها…
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
شکایت کردیم و دادگاه برامون طول درمان برید و دیه. ۲۵۰هزار تومن برا ضارب دیه بریدن. بابای طرف اومد به التماس و خواهش که ببخشیمش. یه کارگر ساده بود که یحتمل ۲۵۰هزار تومن، حقوق چندماهش میشد. از دست پسرش شاکی بود. حمید با همون برخورد اول راضی شد و منم راضی کرد که ببخشیمش و بخشیدیمش… این ماجرا شد دلیل دوستی منِ بچه مذهبی دانشگاه با جوان اول خوشتیپ و خوشگل دانشگاه.
🔹پریشب یکی از رفقای دانشگاه بهم پیام داد که حمید الداغی به رحمت خدا رفته. دروغ نگم، اولش نشناختم تا اینکه عکسشو برام فرستاد. حالا همون جوان خوشتیپ و خوشگل دانشگاه، پشت اسمش کلمه شهید نشسته و منِ بچه مذهبیِ پرادعا هیچ
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❣خون نگار شهید
"عبدالرسول مصطفایی"
شهیدی از خطه آبادان و خبرنگار صدا و سیمای مرکز آبادان در جبهه های نبرد
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#کلیپ
@defae_moghadas2
❣
❣ سنگر ساز بی سنگر 🚜
او را به واحد پشتیبانی جنگ استان خوزستان مستقر در اندیمشک اعزام کرده بودند. اسمش حجت الله بارانی بود. به کارش عشق می ورزید. آدم بسیار فعال و همه فن حریفی بود. همه کار می کرد. از کمک پنجری گرفته تا رانندگی کمرشکن.. مثل یک آچار فرانسه.
شش تا بچه داشت. رزمنده ها بهخاطر سن و سالش به او می گفتند:« پدر حجت»
یک شب با پدر حجت مامور شدیم که با دو تا کمپرسی به طرف تپه موشکی در منطقه کرخه برویم. قرار بود با کمک شهید فیض الله حاجی پور یک مسیری را شبانه شن ریزی کنیم. چون موقع تردد لنکروز و ماشینها گرد و خاک شدیدی بلند می شد. اما شهید فیض الله که من به او عمو فیض می گفتم کمی دیر آمد. بنابراین دقایقی منتظرش نشستیم.
پدر حجت ساکت به دشتی که عراقی ها در آن جا مستقر بودند، نگاه می کرد. آنها زیر پای ما بودند.
یک دفعه دیدم 😢 پدر حجت از جا بلند شد و در حالی که با ناراحتی از تپه پایین می رفت با همان لهجه لریاش گفت: "ایی عراقیا اصلا هیچ ارزش نِدارِن با تفنگ بکوشیشون .. با کولو سنگی وا بزنشون تا زِ خاکمون بیرون کنیم..."
همانجا فهمیدم در دل پدر حجت انقلابی به پا شده و حقارت دشمن را با چشم دلش حس کرده است. بدو رفتم جلوی پدر حجت را گرفتم و با دو دست🙌 به سینه اش فشار آوردم تا او را از کارش منصرف کنم. اما او بدن ورزیده ای داشت و هیکلش دو برابر من بود. به التماس 🙏 افتادم و به او گفتم: پدرحجت برگرد .. کجا میری؟ اینا نامردن ... تا تو را ببینن از دور با تیر می زننت ... 😰
آنشب به هر زحمتی بود او را آرام کردم و به سر جای خود برگشتیم.
پدر حجت در عملیات بیت المقدس با خوشحالی وظیفه زدن خاکریز در مقابل دشمن بعثی را به عهده گرفت. اما لودر او هدف خمپاره دشمن قرار گرفت و ترکشی به او اصابت کرد. خودش از لودر پایین آمد و کنار لودرش دراز کشید و آرام و مظلومانه💔 روحش سرود عند ربهم یرزقون 🌷خواند.
موقعی که روی سکوی غسالخانه مامور شدم تا وسایل او را از جیبهایش در آورم ، ناباورانه دیدم در یک جیبش فقط تکه ای سیم مثل سویچ بود که بچه ها خودشان درست می کردند و در جیب دیگرش مهری برای نماز !
شادی روح سنگر سازان
بی سنگر صلوات 🤲
#شهید_حجتالله_بارانی
محمد تقی حسین زاده
رزمنده اندیمشکی
حماسه جنوب، خاطرات
@hemasehjonob1
💠🌹💠🌹💠🌹💠🌹
سوار بالِ قنوت ملائک میگردم
اگر که نامِ مرا در دعایت ببری ...
@defae_moghadas2
❣
❣ خدا ، بہ صاحب الزمان صبر دهد
زیرا او منتظر ماست
نہ اینڪہ ما منتظر او باشیم
هـنگامی میشـود گفت منتظریم
ڪہ خود را اصلاح ڪنیم
#شهـید_احمد_محمد_مشلب
@defae_moghadas2
❣
🔹قسمت چهارم مجموعه پوستر
"کشت آخر"
نگاهی به زندگی شهدای کشاورز خوزستان
شهید جمشید شاه منصوری در سال ۱۳۴۵ در خرمشهر متولد شد. در سنین کودکی با هوش و خوش رفتار و مهربان بود.دوران تحصیلات را تا دوره راهنمایی به پایان رسانید.
او در قسمت کمیته کشاورزی جهاد سازندگی خرمشهر مشغول به کار بود و تنها نان آور خانواده خویش بود.
او وقتی دید کشورش در جنگ با رژیم صدام مورد تهاجم قرار گرفته بود به این نتیجه رسید که دوشا دوش رزمندگان اسلام در شهر خرمشهر بماند و دین خود را به اسلام و مسلمین ادا کند.
جمشید شاه منصوری در تاریخ ۱۷ آذر ۱۳۶۵ پیش از اجرای عملیات کربلای ۴ به منظور آماده سازی زیر ساخت ها به شلمچه رفته بود که آنجا با تهاجم هواپیماهای دشمن مواجه شد و با شلیک گلوله به شهادت رسید.
کنگره ملی شهدای خوزستان
@defae_moghadas2
❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❣شهید ناصر چراغعلی زاده بختیاری
شهید عملیات بیت المقدس
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#کلیپ
@defae_moghadas2
❣
❣ سومین سالگرد عروج مادر گرامی سردار رشید اسلام شهید علی بهزادی
#علی_بهزادی
#گردان_کربلا
@defae_moghadas2
🍂
❣یک دست قطع شده
در جیب فرمانده!!
عملیات رمضان با رمز یاصاحبالزمان ادرکنی شروع شده بود. گروهان من و اسماعیل از لشکر پیاده ۹۲ زرهی ارتش نزدیک یکدیگر بودند. آفتاب سوزان تیرماه خوزستان، امان همه را بریده بود.
فریادهای اسماعیل بچه ها را به جلو میراند. روز دوم عملیات بود که ناگهان ترکش گلوله تفنگ ۱۳۰ میلمتری دست چپ اسماعیل را از مچ قطع کرد. دستش را در جیب خود گذاشت تا نیروهایش بویی نبرند..!
فرمان حمله داد و خودش هم دوشادوش بچهها پیش میآمد. از همه جا گلوله میآمد. ترکش دیگری دست راستش را از کتف جدا کرده بود. یکی از بچهها گفت که موج او را گرفته است. با چشم گریان به طرفش دویدم. خونریزی شدید و روزه، دیگر رنگی به رخسارش نگذاشته بود. ترکش تمام بدنش را پاره پاره کرده بود. لبهای خشکیده، دستهای جداشده، پیکر پاره پاره و غرقه به خونش روی خاک گرم خوزستان، کربلا را در ذهنم مجسم کرد.
آری اسماعیل در روز ۲۴ تیرماه ۱۳٦۱ همزمان با بیست و یکم رمضان به دیدار مولایش علی (ع) شتافت.
راوی: سرهنگ جانباز علی قمری
افسر دلاور ارتش
#شهید_اسماعیل_زارعیان_جهرمی
@defae_moghadas2
❣
❣ «عاشق و معشوق»
گفتند: نرو؛
گفتم: میروم!
گفتند: به وجودت نیازمندیم!
گفتم: خدا بی نیاز است و بر طرف کنندهی نیازها!
گفتند: میتوانی درشهر نقطهی اثر باشی!
گفتم: « ان الله لایغیرو ما بقوم حتی یغیر ما به انفسهم!
گفتند: نرو!
گفتم: میروم!
گفتند: چرا؟
گفتم: ببین و گوش کن برادرم:
آنچه را که من دیدهام تو ندیدهای!
آن چه را که من یافتهام تو نیافتهای!
آنچه را که من لمس کردهام تو نکردهای!
آنچه را که در جان من ریختهاند تو از آن بیبهرهای!
برادرم! من ورای تاریخ را میبینم که چگونه معشوق عاشقان را بر میگزیند و چگونه عاشقان در معشوق فانی میشوند!
«دلنوشته شهید علیاصغر عابدنژاد در موقعی که بخاطر مسئولیتش مانع رفتن او به جبهه شدند.»
این شهید بزرگوار در عملیات خیبر به شهادت رسیدند.
حسن تقیزاده بهبهانی
@defae_moghadas2
❣
❣شهید مدافع حرم
مجید قربانخانی
مجید از آن دست بچههای جنوب شهری لوطی مسلکی بود که دست خیرش زبانزد است
لقبهایی است که در فضای مجازی به مجید دادهاند مجید سوزوکی که به دلیل شباهت نام شهید قربانخانی با مجید فیلم اخراجیها رویش گذاشتهاند.
آن زمان که مسعود دهنمکی بر روی پرده نقرهای سینما مجید سوزوکی را به نمایش گذاشت، شاید باورمان نمیشد امروز هم در حقیقت مجیدی وجود داشته باشد که با غیرت و بامرام باشد. اهل دل و دست و دلباز، لوتی و بامرام که عاقبتش شبیه مجید سوزوکی به شهادت ختم شود.
مجید هیچ وقت اهل نماز و روزه و دعا نبود، اما سه چهار ماه قبل از رفتن به سوریه به کلی متحول شد، همیشه در حال دعا و گریه بود، نمازهایش را سر وقت میخواند و حتی نماز صبحش را نیز اول وقت می خواند، خودش همیشه میگفت نمی دانم چه اتفاقی برایم افتاده که این طور عوض شدهام و دوست دارم همیشه دعا بخوانم و گریه کنم و همیشه در حال عبادت باشم. در این مدتی که دچار تحول روحی و معنوی شده بود همیشه زمزمه لبش «پناه حرم، کجا میروی برادرم» بود.
@defae_moghadas2
❣
❣ ازش پرسیدم این چیه سنجاق کردی رو سینهت ؟
لبخند زد و گفت :
این باطریه
نباشه قلبم کار نمیکنه
🔸 شهیدمدافع حرم
هادی ذوالفقاری/صلوات
@defae_moghadas2
❣