eitaa logo
حماسه جنوب،شهدا🚩
1.4هزار دنبال‌کننده
7هزار عکس
847 ویدیو
20 فایل
اینجا سرزمین دل است سرزمینی به بزرگی تاریخ از یاسر و سمیه تا دفاع مقدس و تا آخرین شهد عشق گر خواهان درک آنی......... لحظه‌ای با ما بنشین و جرعه ای سرکش ادمین: @Jahanimoghadam
مشاهده در ایتا
دانلود
شفاعت پنجشنبه ۲۵ بهمن سال ۱۳۶۴ و شب جمعه بود. شروع کردم به خواندن دعای کمیل. خیلی نگران بودم. از خداحافظی آخر حاج جعفر و حرف هایی که به حاج خانم زده بود بیشتر دلواپس شدم. همین طور طی دعای کمیل اشک می ریختم و از خدا سلامتی حاجی را می خواستم. بعد از دعا خیلی سریع با بچه ها خوابیدیم. تازه چشمانم گرم شده بود که احساس کردم پشت دیوار بقیع ایستاده ام! ایام فاطمیه بود من هم به یاد سفر حج و شهر مدینه و غربت مادرم حضرت زهرا(س) بودم. من در کنار دیوار بقیع بودم. اما با تعجب دیدم عده ای از خانم ها داخل قبرستان بالای سر یک مزاز نشسته اند! با خودم گفتم خانم ها را که داخل قبرستان بقیع راه نمی دادند، این ها چطور رفته اند؟! دوباره دقت کردم. دیدم قبری که دور آن جمع شده اند بر خلاف دیگر قبور، سنگ مزار دارد. سنگی سفید و درخشنده، مثل قبور شهدا در بهشت زهرا(س) از خانمی پرسیدم: « شما چطور رفتید داخل، اصلا این قبر برای کیست؟!» آن خانم هم جواب داد: اینجا مزار حضرت زهرا(س) است. اگر می خواهی به اینجا بیایی باید یک نفر شمارا شفاعت کند. تا این جمله را گفت از خواب پریدم. شروع کردم به فکر کردن. منظور از این خواب چه بود؟! مزار حضرت فاطمه(س)؟! شفاعت؟! روز بعد حساب کردم دیدم بیست روزه از حاجی خبر نداریم. نگرانی ام بیشتر شده بود. دیگر برادران جعفر هم جبهه بودند اما آن ها پیش هم نبودند تا خبر بگیرند @defae_moghadas2
❣ادامه👇 صبح شنبه که بیست و هفتم بهمن بود دیر از خواب بیدار شدم. باید سریع می رفتم محل کار. خودم را سریع رساندم به مدرسه. دیر شده بود. بچه ها رفته بودند سر کلاس. می خواستم سریع به کلاس برسم که مدیر مدرسه از پنجره ی دفترش من را دید. در حال صحبت کردن با تلفن بود. یک دفعه بلند گفت: « خانم محمدی، خانم محمدی بیا تلفن.» بعد آرام گفت: « برادر گوشی را نگه دارید.» با تعجب برگشتم به سمت دفتر مدیر و گفتم: « با من کار دارند؟!» گفت: « بیا، آقای جنگروی از جبهه تماس گرفتند.» نفهمیدم چطور گوشی را از دست خانم مدیر گرفتم. سلام کردم و با خوشحالی شروع به صحبت کردیم. خانم مدیر هم رفت بیرون. جعفر همین طور با خوشحالی صحبت می کرد و حال همه را می پرسید. حال مادر و پدر، حال من و مهدیه و علیرضا و... خیلی با من صحبت کرد. بعد دوباره شروع کرد حال و احوال پرسید. انگار نمی خواست قطع کند، مرتب ادامه می داد. چند دقیقه ای با هم حرف زدیم. بعد هم گفت: « الان جلسه داریم. باید بروم سمت منطقه فاو.» گفتم: « خیلی مراقب خودت باش، راستی خیلی وقته رفتی منطقه، کی بر می گردی؟!» بی مقدمه گفت: « مگر نمی خواهی بروی زیارت، پس دیگر نگو کی بر می گردی!» دست آخر هم یک جمله گفت و خداحافظی کرد. این جمله تا شب فکر من را مشغول کرده بود. حاجی گفت: « مواظب باش صدایت به گوش نامحرم نرسید!!» بعد هم گفت: « خداحافظ و قطع کرد.» هی با خودم می گفتم در مدرسه ی ما که مرد وجود نداشت، یعنی چه که گفت صدایت به گوش نامحرم نرسد؟! — راوی: همسر شهید 📚منبع: کتاب "بی قرار " - زندگی نامه و خاطرات سردار شهید حاج جعفر جنگروی @defae_moghadas2
سقوط مطمئن باشیم در هر شغلی که هستیم اگر ذره‌ای عدم خلوص در ما باشد امروز سقوط نکنیم، فردا سقوط می‌کنیم. فردا نباشد پس‌فردا سقوط می‌کنیم چون انقلاب هر زمان یک موج می‌زند یک مشت زباله را بیرون می‌ریزد. @defae_moghadas2
❣کـلام‌شهـــید 🌹 شهید احمد علی نیری: چهل روز گناه نکنید مطمئن باشید چشم و گوش شما باز خواهد شد التماس دعای فرج @defae_moghadas2
شهــیدحســین‌خــرازی: هرچه می‌ڪشیم و هرچه ڪه بر ســرمان می‌آید از نافـــــرمانی خداست و همه‌ ریشـــه در عـــدمص رعــایت حــلال و حــرام خدا دارد. هدیه به روح مطهرشهدا صلوات @defae_moghadas2
نماز اول وقت مقید به شرعیات و فرائض بود هیچگاه ندیدم که اول وقتش ترک شود همیشه به این موضوع اهمیت میداد و خانواده را برای خواندن اول وقت تشویق و ترغیب می‌کرد صدای همیشه از تلفن همراهش پخش میشد... به روایت پدر شهید ‌✨ الّلهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَی‌مُحَمَّدٍوَآلِ‌مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ @defae_moghadas2
❣کــلام‌ شهـــید 🌹‌شهـــید احمد حاجیوند الیاسی: شما را به اطاعت مطلق از فرمان رهبر انقلاب دعوت می کنم ، سرباز ولایت مطلقه ی فقیه باشید که پشت سر رهبر بودن افتخار دارد ؛ سربازی رهبری ، سربازی امام زمان (عج) را در پی دارد.خواهرانم تلاش کنید نشر دهندگان و حیای زینبی و فاطمی باشید و فرزندان ولایی تربیت کنید. @defae_moghadas2
صبح است و نان تازه ... صبح است و یاد جبهه ... تیرماه ۱۳۶۷ سلیمانیه عراق ارتفاعات گرم سور عکاس : احسان رجبی
❣شهد شهادت شهید مدافع حرم احمد محمد مشلب: حضرت صاحب‌الزمان عجّل الله تعالی فرجه الشریف! خدا به شما صبر دهد، زیرا او منتظر ماست نه اینکه ما منتظر او باشیم. هنگامی می‌شود گفت منتظریم که خود را اصلاح کنیم ولی اگر خود را اصلاح نکنیم هیچ‌گاه ظهور نخواهد کرد...» امام صادق (ع)می‌فرمایند از تقصیر‌های بر گردنم گریه می‌کنم و به سوالی که در قبر قرار است از من پرسیده شود. اگر از من در قبر بپرسند که تو برای جبهه و این راه چه کرده‌ای چه خواهی جواب بدهی!؟ می‌گویی می‌توانستم در این راه گام بردارم؟ می‌توانستی؟ چرا نرفتی؟ باید بیدار شد... می‌توانی و نمی‌آیی؟! من خواب بودم، بیدار شدم... شهید مدافع حرم🕊🌹 @defae_moghadas2
❣یادی از استاد شهید حاج علی کسائی سال 59 بود،‌كلاس‌هاي نهج البلاغه استاد كسائي در مسجد عظيمي هم برپا شده بود، من هم شرکت می‌کردم. ایشان روی نهج‌البلاغه بسیار مسلط بودند و بسیار زیبا کلام امیرالمونین را شرح می‌دادند. .. آن شب خواب دیدم، با استاد کسائی، با لباس‌هايي سفيد روی یک تخته سنگ نشسته‌ایم و پرواز می‌کنیم. به پائین نگاه کردم، دیدم از روی بهشت زهرا تهران عبور می‌کنیم. با آقاي كسايي آیه رَبَّنَا آتِنَا فِی الدُّنْیَا حَسَنَةً وَفِی الآخِرَةِ حَسَنَة را می خواندیم و اشک می‌ریختيم. از خواب پریدم. صورتم غرق اشک بود. صبح روز بعد خواب را براي مادرم نقل كردم و گفتم: احتمالاً آقای کسایی به خواستگاری من می‌آید. چند ساعت بعد، زنگ خانه را زدند. آقای کسائی و خواهرشان برای خواستگاری آمده بودند. ... ⭐ستارگان فارس⭐ @defae_moghadas2