❣نحوه شهادت سردار سرلشکر شهید دکتر مجید بقایی
🌷قبل از عملیات "والفجر مقدماتی" قرار شد که عدهای از مسئولین و فرماندهان نظامی جنگ، دیداری با حضرت امام خمینی(ره) داشته باشند، اما شهید بقایی گفته بود که باید برای شناسایی این عملیات در منطقه بمانیم، به همین دلیل او به همراه عدهای دیگر از جمله شهید حسن باقری در منطقه عملیاتی ماندند و صبح روز بعد به اتفاق ایشان و چند تن از فرماندهان دیگر با دو دستگاه جیپ جهت شناسایی منطقه به طرف محل مورد نظر حرکت کردند.
شهید بقایی در طی مسیر مشغول تلاوت قرآن و حفظ سوره والفجر بود. او به کمک یکی از دوستانش این سوره شریفه را از حفظ میخواند. پس از رسیدن به مقصد، همگی از ماشین پیاده شده و به طرف سنگر دیدهبانی حرکت نمودند. ایشان در بین راه به برادران همراه میگوید: آیا میشود انسان به این درجاتی که خداوند در قرآن فرموده است، برسد که: «یا اَیتهاالنَّفس المُطمَئنَّه ارِجِعی الی ربِّکِ راضیَهً مرضیهً فَادخُلی فی عِبادی وَادخُلی جَنَّتی» و آیا خدا توفیق این امر مهم را به انسان میدهد که به آن مرحله عالی نایل گردد؟ هنوز کلام مجید به انتها نرسیده بود که خمپاره دشمن به نزدیکی آنان اصابت کرد و او جواب سوال خود را با فوران خون مطهر و قطع پاهایش در تاریخ ۱۳۶۱/۱۱/۹ دریافت نمود و بدینسان عاشقانه و خالصانه به سوی پروردگار خویش پرواز کرد و به درجه قرب و رضوان الهی دست یافت.
@defae_moghadas2
❣
❣وصیتنامه سردار سرلشکر شهید دکتر مجید بقایی
🌷بسمالله الرحمن الرحیم
سلام و درود و دعا بر امام و امت امامی که ما باید با تلاش و جهاد و ایثار و شهادتمان رهبری و امامت جهانیشان را عینیت بخشیم و جهانی انقلابی و اسلامی بسازیم. انقلاب خونینمان، سنگر به سنگر، کفر جهانی را عقب نشانده و اینبار با رحمت خدایی، جنگ مقدمهای شده برای تشکیل و اتحاد جماهیر اسلامی، «انشاءالله». و بدانید که این موضع ایثار میخواهد و خون، که پیامدش نصرالهی است که پیروزی اسلام در اثر رنج و سعی و کوشش و زجر و ناراحتی و خون دادن است. بله ما هم میجنگیم و تن به هیچگونه سازشی نمیدهیم و با شعار همیشگی یا فتح یا شهادت میجنگیم و بر سیاست «نه شرقی نه غربی» سرسختانه پا میفشاریم، چون معتقد به خداییم.
برادران! خواهران! هیچگونه اندوه و حزن به دل راه ندهید چون میدان آزمایش است و زمان امتحان و شما برترید اگر مؤمن باشید و از رهبر، عصاره مکتب بیامزیم که چون کوه استوار در مقابل دشمن و چون کاه در مقابل خدا ایستاده است و ما هم در مصائب باید همچون کوه باشیم.
خدایا! معبودم، ای آن که همه چیزم به توست، ای آن که نه در کاغذ میگنجی و نه با قلبم وصف میشدی، تار و پودم آغشته به گناه است که فعلا یارای صحبت ندارم و هر وقت میخواهم زبان بگشایم شرمندهام. با این وضع رحمی بر من کن؛ مرا ببخش. میدانم که بخشندهای و مهربان، بارها فکر کردهام و در نهایت به این نتیجه رسیدهام که فقط در لباس شهید و با محتوای شهید میتوانم در دادگاهت حضور یابم به جز این هرگز، که شرمندهام و رسوا.
خدایا! شاکرم از این که تا این حد هدایتم کردی.
خدایا! اگر قدمی در راهت برداشتم، از من بپذیر.
معبودم! میدانم که چیستی، ولی در دل خانوادهمان صبری وافر بگذار که میدانم بدون صبر، تحمل چنین مسئلهای را ندارند.
خدایا! ملتمسانه میگویم و بارها گفتهام که جگرگوشه امت، خمینی کبیر را تا ظهور حضرت مهدی(عج) برای امت نگهدار؛ آمین
خدایا! بار پرودگارا! آن کسانی که حافظ انقلابند حفظ و دشمنان انقلاب را نابود گردان؛ امین
خدایا! به خوبی میدانم و برایم ملموس است که بهترین را به سویت میکشی و حجابشان را میدری، این را در خود نمیبینم ولی شادی دگرگونی در درونم چنین فیضی را نصیبم کند.
خدایا! دیگر دعایم سلامتی مجروحین و صبر به معلولین است.
و اما خانواده عزیز و پدر و مادر خوبم که خیلی عذابتان دادم و همیشه به شما میگفتم برای اسلام میخواهم خدمت کنم و شما بنا به علایق میگفتید که بالاخره از دست ما میروی و این را همیشه به شما میگفتم و آخرین بار هم میگویم که من و ما و شما و همه از کس دیگریم و هر وقت امانت را بخواهد پس میگیرد و کسی را دخل و تصرفی در آن نیست. به هر جهت نمیدانم میپذیرد یا نه ولی انشاءالله میپذیرید و مرا حتماً میبخشید و حتماً بر زبان میآورید که تو را بخشیدم. خدا به شما صبر بدهد. صبور باشید که درجه و مراتب انسان صبور و صابر بسیار بالاست.
مادر! اگر بر کردی فاطمه زهرا(س) به تو مرحبا میگوید و ملائک تو را دلداری میدهند. انشاءالله
و اما برادرم حمید! در همین راه که هستی به جمهوری اسلامی خدمت کن و پایههای جمهوری را محکم بگردان که خدا یاری و هدایتت میکند و اصلاً به این دنیا پَست و بیارزش دل مبند که فقط اسباب آزمایش است و امتحان.
و برادر و خواهرم! شما هم قدر جمهوری اسلامی را بدانید که نعمت بزرگی است و کوچکترین کفران نعمت محاکمه دارد؛ و جداً همیشه به فکر اسلام باشید. انشاءالله مرا میبخشید. التماس دعا دارم.
و اما دوستان خوبم، برادران و خواهران! از شما که از من رنجیدگی دارید، میخواهم که مرا ببخشید و اگر بدی کردهام از من بگذرید. تذکرم این است که امام را رها نکنید. و از کلیه اقوام، آشنایان، دوستان طلب بخشش میکنم و امیدوارم اگر بدی کردهام، ببخشند. حتماً برایم دعا کنید. حتماً دعا برای امام و برای من و برای مؤمنین را فراموش نکنید.
والسلام
بنده حقیر و ذلیل خدمتکار اسلام، اگر بخواهد
شوش دانیال
۱۳۶۰/۲/۳۰
التماس دعا
@defae_moghadas2
❣
❣کربلا رفتن خون میخواهد و به سادگی و بدون رنج و زحمت هیچ کاری امکان پذیر نیست. توصیهام به دانش آموزان این است جای شهدا را در پشت میزهای درس خالی نگذارید و مواظب باشید که در مدارس فسادهای اخلاقی و بیبندباری بوجود نیاید و در صورت مشاهده به شدت با آن مبارزه کنید که در غیر این صورت شهدای دانش آموز هرگز شما را نمیبخشند.
«قسمتی از وصیتنامه»
🌷شهید: ایمان( حجت) امینی قنواتی
تاریخ ولادت: ۱۳۴۸/۵/۵
تاریخ شهادت: ۱۳۶۶/۴/۸
محل شهادت: ارتفاعات قشن
نام عملیات: نصر چهار
@defae_moghadas2
❣
❣نامه دردناک شهید رستمعلی آقا باباپور
در هشتمین روز کمین، گلوله تک تیرانداز نشست وسط دو اَبروی رستمعلی و پیشانیش را شکافت.
صدای یا زهرایش بلند شد و مغزش پاشید روی تنم و کیسه های کمین، با پشت سر آرام نشست روی زمین، سریع عکس گرفتم، به سه ثانیه نکشید که شهید شد.
ناگهان از توی کانال یک نفر داد زد که رستمعلی نامه داری
فرمانده نامه را گرفت و باز کرد، از طرف همسرش بود ، نوشته بود :
رستمعلی جان، امروز پدر شدی،
وای ببخشید من هول شدم، سلام
عزیزم، نمیدونی چقدر قشنگه، بابا ابوالقاسم اسم پسرت رو گذاشته مهدی، عین خودته، کشیده و سبزه، کی میای عزیزم ؟
از جهاد اومده بودن پی ات، می خوان اخراجت کنند،
خنده ام گرفته بود.
مگه بهشان نگفتی که جبهه ای ؟ گفتند بخاطر غیبت اخراج شده ای،
مهم نیست، وقتی آمدی دوباره سر زمین ، کار می کنی، این یه ذره حقوق کفاف زندگی مان را نمی دهد،
همان بهتر که اخراجت کنند.
عزیزم زود برگرد، دلم برایت تنگ شده...
@defae_moghadas2
❣
4.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❣رمز آرامش
📌تصاویر واقعی از دعا خواندن شهید در هنگام عملیات.
اللّهم قَوِّ عَلى خِدمَتِكَ جَوارِحي
پروردگارا، اندام مرا برای خدمت گزارىات نيرومند ساز .
🌱#شهیدوحیدرضارسولی
@defae_moghadas2
❣
17.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❣شهید وحیدرضا رسولی در خانواده متدین و مذهبی در تاریخ ۱۳۶۸/۰۱/۰۵ دیده به جهان گشود.
🔖پسری ساده و بیآلایش که از اخلاق و منشی نیکو برخوردار بودند.
از بسیجیان وفرمانده گردان پایگاه
۱۳ حزبالله مسجد شهرک بعث اراک بودند
🔖درسال ۱۳۸۵ از هنرستان شهرک قائم در رشته حسابداری فارغ التحصیل شد و تا مقطع لیسانس این رشته ادامه دادند.
🔖ازآنجائیکه آمادگی وتوانا جسمی بالایی داشتند در ورزشهای رزمی کیوکوشین کاراته و دفاع شخصی فعالیت مینمودند.
🔖پس از اتمام تحصیل در دانشگاه، برای خدمت به نظام مقدس اسلامی در مورخ ۱۳۹۰/۱۱/۱۵ به استخدام ناجا درآمدند.
🔖شهید از دانش آموختگان دوره ۲۹ دانشگاه علوم انتظامی و جانشین رئیس پلیس مبارزه با مواد مخدر سراوان در استان سیستان و بلوچستان بودند.
بعلت درگیری با قاچاقچیان مواد مخدر در منطقه سراوان در تاریخ ۱۳۹۶/۰۵/۲۴ به فیض شهادت نائل آمدند.
🌱#شهیدوحیدرضارسولی
#اَللّهُــمَّ_عَجـِّـل_لِوَلیِّــکَ_الفَــــرَج
کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت
https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
@defae_moghadas2
❣
❣خداوندا آنقدر جرم و گناهانم زیاد است که مگر با شهادت و در صورت مقبولیت این گناهان پاک شود. خداوندا یقین دارم در مدت زندگانى کوتاهى که از عمرم مىگذرد هیچ کار خیرى انجام ندادهام. ولى خدایا از تو مىخواهم که با مرگم خدمتى به اسلام و مسلمین کرده باشم. خداوندا تو مىدانى که به خاطر رضاى تو از شهر خارج شدهام و به خاطر اولیاء تو ترک پدر و مادر و خانواده و دوستان را کردم و بهر سو در بیابانهاى گرم و سوزان خوزستان و کوههاى سرد و سر به فلک کشیده غرب کشور تنها بدنبال تو بودم و به عشق لقاى تو همه ناملایمات را بجان خریدم. و هر بار با از دست دادن دوستان همچون عبدالله و مجید عزیز و دیگر عزیزان جگر سوخته شده و هر بار با شرمسارى در مقابل خانواده آنها ظاهر مىشدم و آنقدر این مسئله مرا زجر مىداد که تاب تحمل نداشتم...
«قسمتی از وصیتنامه»
🌷شهید: محسن اکبری
تاریخ ولادت: ۱۳۴۳/۶/۱۴
تاریخ شهادت: ۱۳۶۶/۱۲/۲۵
محل شهادت: ارتفاعات شنام
نام عملیات: والفجر 10
@defae_moghadas2
❣
❣ دهم آذرماه ۱۳۶۳ به پادگان کرخه اعزام شدیم. فصل سرسبزی آن منطقه بود. از تپه که به پایین سرازیر شدم دشتی سرسبز دیدم. چادرهای گردان در دامنه تپه برپا بود. نم بارانی زده و هوا بی نظیر بود. مدت زیادی از حضورم در آنجا نمی گذشت که یک روز در حال رفتن به طرف چادرمان موتور تریل قرمزی دورم زد. کمی بالاتر ایستاد و جوانی، عینک دودی به چشم، پیاده شد. نگاهم سُر خورد روی لباس اتوکشیده فرم سپاهش. گتر کرده بود. پوتین های واکس زده و موهای شانه کرده اش در آن خاک وخل به چشم می آمد. توی دلم گفتم این پانکی توی جبهه چه کار میکند! آن وقت ها به کسانی که به خودشان می رسیدند و لباس های شیک می پوشیدند «پانکی» می گفتند. پانکی از کنارم گذشت و پیش علی رفت و گرم صحبت با او شد. فهمیدم اسماعیل فرجوانی، فرمانده گردان کربلا، است که نیروها برای همکاری با او سر و دست می شکستند. عینک دودی زدن وسط جبهه مرسوم نبود. تا اینکه از بچه ها شنیدم در عملیات خیبر شیمیایی شده و چشم هایش آسیب دیده اند و به تجویز پزشک عینک دودی می زند. در آن موقعیت جنگی توی نخ تیپش بودم. لباسش مرتب و تمیز بود. پایین پیراهنش را توی شلوارش گذاشته و فانسقه هم رنگ لباس سپاهش را محکم بسته بود. از همه جالب تر پوتین های واکس زده اش بود!
از همان روز می شود گفت مریدش شدم.
روایت حاج حسن موسوی کربلایی
•⊰┅┅🔅🌹🔅┅┅⊰•
#بی_آرام
#گزیده_کتاب
@defae_moghadas2
❣