eitaa logo
حماسه جنوب،شهدا🚩
1.4هزار دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
839 ویدیو
20 فایل
اینجا سرزمین دل است سرزمینی به بزرگی تاریخ از یاسر و سمیه تا دفاع مقدس و تا آخرین شهد عشق گر خواهان درک آنی......... لحظه‌ای با ما بنشین و جرعه ای سرکش ادمین: @Jahanimoghadam
مشاهده در ایتا
دانلود
❣به یاد اولین روزهای جنگ ⭐هفته اول تجاوز ارتش عراق به مرزهاي ایران بود که به همراه اکیپی از سپاه فارس به سرپرستی "سید محمد کدخدا" عازم اهواز شدیم. ابتدا در پایگاه گلف بعد هم در مدرسه‌اي نزدیک به میدان چهار شیر اهواز مستقر شدیم. با اینکه صداي توپ بعثی‌ها و ورود گلوله‌های خمسه‌خمسه در جای‌جای شهر به گوش می‌رسید، اما شهر اهواز هنوز حالت جنگی به خود نگرفته و مردم شـهر، به کارهاي روزمره خود ادامه می‌دادند. حتی یکی از بچه‌هایی که با ما آمده بود، در این شلوغی مغازه‌ها، براي خود یک شلوار سفید به‌عنوان سوغاتی خرید. روزي از خیابان نادري اهواز رد می‌شدیم، چشممان افتاد به آن‌سوی خیابان، جایی که فروشنده‌اي آش کارده می‌فروخت. یکی از بچه‌ها هوس کرد تا کاسه‌اي آش بخورد، جلو او را گرفته و منصرفش کردم. هنوز چند قدم دور نشده، صداي انفجار مهیبی آمد. گلوله توپی در وسط دیگ آش فرود آمده و تعداد زیادي را کشته و زخمی کرده بود. آش کارده و خون همه‌جا پاشیده شده و صحنه‌اي عجیب و تکان‌دهنده ایجاد کرده بود. تا آن زمان هنوز گوش ما به صداي انفجارها عادت نکرده و هنوز پیکرهاي تکه‌تکه شده ندیده بودیم. بعد از چند روز به منطقه‌اي که کارخانه نورد اهواز بود منتقل‌شده و مدتی آنجا بودیم. آنجا چند روزي را رو در روي تانک‌هاي عراقی جنگیدیم. بعد از آن بنا به‌ضرورت به سمت حمیدیه رفتیم. آنجا دکتر چمران را به همراه دو جوان لبنانی که کنارش بودند، در میان درختان گِز ملاقات کردیم. دکتر چمران ، جمع پنجاه‌نفری ما را میان همان درختان گز نشاند و ده‌دقیقه‌ای براي ما حرف زد و خطرهای پیش رو را برشمرد و گفت: اینجا منطقه جنگیه، گلوله دارد، خمپاره و توپ دارد، بمباران هوایی دارد. بعد از گرسنگی و تشنگی، از نبودن سلاح و مهمات، از اینکه هر آن احتمال زخمی شدن و شهادت ما وجود دارد سخن گفت. دست‌آخر، به گوشه‌ای اشاره کرد و خیلی رُک ادامه داد: هر کس نمی‌تواند این شرایط را تحمل کند آن سمت بنشیند تا ترتیب بازگشتش را بدهیم! همه چشم‌ها به هم دوخته‌شده بود، تا واکنش یکدیگر را ببینیم. اولین نفري که از میان ما بلند شد، همان کسی بود که در اهواز براي خودش شلوار سفید سوغات گرفته بود. او که بلند شد، چند نفر دیگر هم دنبالش بلند شدند. تردید و دودلی به دلم چنگ می‌زد، یاد جنازه‌های پاره‌پاره‌ای که اطـراف دیگ آش کارده ریخته شده بود، حالم را دگرگون می‌کرد. آماده می‌شدم که بلند شوم و به آن سمت بروم، ناگهان کسی مچ دستم را محکم گرفت. مهـدی بود. نگاهش کردم. کنار برادرش جمال نشسته بود. در چشم هیچ‌کدام از این دو برادر تردیدي در ماندن نمی‌دیدم. مهـدی دستش را در جیب پاکتی شلوارش کرد و مشت کرده بیرون آورد و گفت: سید دستت را به من بده! کف دستم را به سمتش کشیدم. مشت گره کرده‌اش را میان دستم باز کرد. دستم پر شد از خرده‌هاي نان خشک تیري . نان‌ها آن‌قدر ریز بود، که بیشتر به دانه پرندگان شبیه بود تا غذای انسان. نگاه متعجبم بین مهـدی و نان خشک‌ها می‌چرخید. خیلی جدی گفت: از گرسنگی نترس سید، من این‌ها را با خودم دارم! جا خوردم. انگار وحی بود که از زبان مهـدی بر من نازل می‌شد. یادم آمد براي دفاع از این خاک آمده‌ایم و نباید از گرسنگی و تشنگی و تیر و ترکش بترسیم. دلم در ماندن قرص و محکم شد. 📖برشی از کتاب سهمی برای خدا 🌹🌷🌹 هدیه به شهیدان مهدی و جمال ظل انوار صلوات- @defae_moghadas2
❣برادران شهید، مهندس کمال ظل انوار، مهندس جمال ظل انوار و مهندس مهدی ظل انوار @defae_moghadas2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣شهید حمید بغلانی اهل روستای «صفحه» است؛ روستایی از توابع شهرستان شادگان، که عرقِ جبین مردانش در همسایگی نیشکر، چرخ‎‌های این صنعت را رونقی دیگر بخشیده است. به وقتِ طلوع، کارگران در منتهی‌الیه جنوبِ شرقی مزارع کشت و صنعت سلمان فارسی، روز خود را با فاتحه‌ای بر مزار شهیدی آغاز می‌کنند که در دل مزارع نیشکر آرام گرفته و فضا را آکنده از عطر معنویت کرده است. هر سپیده دم، از لای شاخ‌و‌برگ نیشکرها، خورشید، خوشه‌های طلایی‌اش را بر مزار شهید «بغلانی» می تاباند و رایحه ای عطرآگین در همهمه دلکش باد می پیجد. 🔸 مزار شهید حمید بغلانی در این منطقه به نمادی از استقامت و ایثار تبدیل شده است و برکتی برای روزگارشان @defae_moghadas2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلیپی به‌یادگار مانده‌ از شهید شاهرخ ضرغام او در سومین ماه جنگ، در جبهه آبادان به شهادت‌ رسید ..... و شاهرخ، حجّتی شدبرای تمام‌جوان‌هایی که از سرِ جهالت، سرگرم گناه و غفلت بوده‌ و از عاقبت‌ اعمال‌ خلاف خود بی‌خبرند ضرغام، کاباره رویی که حـر انقلاب شد... عاقبت بخیری یعنی همین... 🇮🇷🕊 @defae_moghadas2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهید دادیم تا چادر از سرِ تو نیفتد روایتی از یک پرستار در دوران دفاع مقدس @defae_moghadas2
تصویر فوق👆 در دیماه ۱۳۶۵ شلمچه، سه راه «شهادت» می باشد. همواره برایم جای سؤال است که : این شهید، در آخرین لحظهٔ حیات دنیوی خود کاغذ و قلم به دست گرفته بود، تا چه چیزی را بنویسد؟ برای چه کسی می‌نویسد؟ قصد نوشتن چه چیزی را داشت؟ فهرست اموال و دارایی‌ها؟! حساب‌های بانکی؟! نشانی خانه‌های شخصی؟! حقوق‌های نجومی؟! همه شهدا سفارش حفظ حجاب، پیرو رهبری بودن رو، در وصیت نامه هاشون داشتن وای بر کسانی‌که در طول این سال‌ها با اعمال و رفتارهای دنیا طلبانهٔ خود، خون شهیدان این سرزمین را پایمال و باعث رنجش دل خانواده‌های معزّز شهیدان و جانبازان و ایثارگران و رزمندگان شدند. 🌹شهدا شرمنده‌ایم🌹 @defae_moghadas2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❣چند دقیقه پای صحبتهای با ارزش شهید سرافراز سردار خادم صادق بنشینیم @defae_moghadas2
❣حالش منقلب بود، تا به حال حمید را اینگونه نديده بودم. دستم را روی شانه هايش گذاشتم و گفتم: چی شده حميد نگرانی؟ لبخند زد و گفت: چند شب است خواب های عجيبی مي بينم و همه خوابها مثل هم! گفتم چه خوابی؟ گفت: در عالم خواب مي بينم زير آب گير کرده ام و نمی توانم نفس بکشم و با حالت بدی از خواب بيدار ميشم! گفتم انشاله خير است. بعد از عمليات کربلای 4 سراغش را گرفتم، گفتند آخرين بار او را مجروح در خط عراق دیدند. دنبالش گشتم.تا در تعاون خبر مفقود شدن او را به من دادند . بعد از عمليات کربلای 5 بچه های تعاون جسم مطهرش را پيدا کردند. موقعی که به بنياد شهيد رفتيم برای ديدن جسم مطهرش با صحنه ای که روبرو شدم باورش برایم سخت بود. جراحتی که بر بدن داشت سطحی بود اما صورتش ورم کرده و چشمانش از حدقه بیرون زده بود، درون بینی، دهان و گوشهايش هم پر از خاک بود. مدتها گذشت تا از زبان يکی از ژنرالهای ارتش بعث عراق که به اسارت ایران در امده بود شنیدم که گفت به دستور عدنان مجروحان ایرانی که در عمليات کربلای 4 به اسارت در آمده بودند را داخل گودال هايی انداختيم و روی انان خاک ريختيم، در واقع زنده به گور کردیم. با شنيدن اين حرف از خود بيخود شدم و گوشه ای شروع کردم گريه کردن یاد خوابی افتادم که حمید برایم گفته بود ... 🌿🌺🍃🌷🍃🌺🌿 هدیه به طلبه شهید عبدالحمید اکرمی صلوات,, @defae_moghadas2
❣روزی برای تحویل امانتی به شهر "تبنین" رفته بودیم در راه برگشت صدای اذان آمد احمد گفت "کجا نگه می داری تا نماز بخوانیم؟" گفتم "۲۰دقیقه ی دیگر به شهر می رسیم وهمانجا نماز می خوانیم" از حرفم خوشش نیامد و نگاه معنا داری به من کرد و گفت "من مطمئن نیستم تا ۲۰ دقیقه ی دیگر زنده باشم! و نمی خواهم خدا را در حالی ملاقات کنم که نماز قضا دارم دوست دارم نمازم با نمازامام_زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)  در همان وقت به سوی خدا برود"️ @defae_moghadas2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❣آقــا... ردای سبز امامَت مبارکتــــــــ 💚سلامتی و تعجیل در ظهور آقا امام زمان (عجل) ۱۴شاخه گل صلوات🕊🌹✨ @defae_moghadas2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣عبادت پلی است بین خدا و انسان و بین یک موجود کوچک و یک خالق بی‌نهایت نامحدود. پدر بدان صبر کردن بهترین چیز و سعادت در صابر بودن می‌باشد. انتظار دارم که همه کارهای خود را به یاد خدا و بنام او آغاز کنید و بدانید جندالله در همه حال پیروز است چون خدا را همراه دارد و در تمام کارها خدا را مد نظر دارد. دوستان و آشنایان، برادران همسنگر همیشه پشتیبان ولایت فقیه باشید و امام را اطاعت کنید که همان اطاعت از رسول الله''ص''است و در همه کارها توسل به خدا و ائمه اطهار ''ع''جوئید. «قسمتی از وصیت‌نامه» 🌷لاله‌ای از لاله‌زار بهبهان 🌹شهید: محمدرضا حقیقت تاریخ ولادت: ۱۳۴۲/۱۱/۷ تاریخ شهادت: ۱۳۶۲/۵/۲۴ محل شهادت: پاسگاه زید @defae_moghadas2
❣بار اخر خیلی شاکی شدم, مثل همیشه خندید و گفت نگران نباش, این بار که برم, برگردم, برای همیشه پیش شما می مانم... دل خوش از این مژده بودم. برای هدایت و بچه ها چایی اوردم. پسرم عباس استکان خالی پدرش را برداشت و با تمام قدرت استکان را زد به صورت پدرش, نیمی از دندان جلویش شکست... صبح روز بعد, ساکش را بست. مثل همیشه قبل از پوشیدن لباس سپاه وضو گرفت, می گفت این لباس حرمت دارد باید با وضو پوشید. عملیات چزابه بود, هدایت هم فرمانده گردان. در ان اتش عجیب دشمن در چزابه, یک تنه, ارپی جی روی دوش کشیده و زده بود به قلب دشمن... این ها را بعد ها شنیدم. خبر شهادتش امد, جنازه اش نه. می گفتند عراقی ها جنازه اش را تله کرده اند, نمی شود برگرداند. یکی دو ماهی گذشت گفتند هدایت را پیدا کردیم. من پا به ماه بودم.جنازه ای اوردند و تشیع کردند و خاک کردند و گفتند این هدایت است. باورش سخت بود که این هدایت است. نبود هم, یکی دو روز بعد امدند و گفتند جنازه اشتباه شده. چهارماه از رفتن هدایت می گذشت. روزی یکی از سیده های محترم امد پیشم. گفت فلانی مژده! گفتم خوش خبر چی شده؟ گفت خواب هدایت را دیدم, گفت فرزند در راهم پسر است, نامش را بگذارید مهدی. روزی که مهدی ام به دنیا بیاید من هم بر می گردم! گذشت تا روز تولد مهدی که خبر برگشتن هدایت امد. از جنازه ای که چهارماه زیر افتاب و باران باشد که چیزی نمی ماند حتی اگر بدن رشید هدایت باشد. صورتی نمانده بود که دلمان ارام بگیرد به امدنش. اما لبخندی زیبا داشت که زیر ان یک دندان شکسته بود... 💐🌾💐 هدیه به شهید هدایت الله ثمرمند صلوات,,شهدای فارس @defae_moghadas2
❣به غیبت کردن خیلی حساس بود می گفت هر صبح در جیبتان مقداری سنگ بگذارید برای هر غیبت یک سنگ بردارید و در جیب دیگرتان بگذارید شب این سنگ ها را بشمارید این طوری تعداد غیبتها یادمان نمی رود و سعی می کنیم تعداد سنگ ها را کم کنیم ... @defae_moghadas2
❣نمیخواهد شما خودتان را برای انقلاب فدا کنید، انقلاب راه خودش را می رود؛ شما خودتان را بسازید و اصلاح کنید. @defae_moghadas2
❣وقت هایی که بچه هایش تب می کردند تا صبح بیدار می ماند و با دستمال خیس پاشویه شون می کرد. با بچه هایش نماز میخواند و بعد از نماز رو به آن ها می کرد و می گفت : اولین دعاهایتان شهادت من باشد. @defae_moghadas2
❣اکنون که فکر میکنم خداوند متعال لیاقتی به من داده است که خودم را شایسته این فیض نمی‌دانم مرا بر آن وامیدارد که خداوند را شکر گویم و او را سپاس بی‌نهایت، چون نمی‌توانم با این جوارح که به گناه آلوده است خالق را سپاس گویم که انسان را با این همه خطاکاری خلیفه خود در روی زمین قرار داده است، پس خداوندا معبودا! ای آنکه این فیض عظمی را نصیب این خاطی کردی تو را هرچند که نمی‌توانم شکر می‌گویم، خداوندا، اکنون که تمام در‌دها و رنج‌های این جهان بر من وارد شده، دردهایی که نشاًت گرفته از کم ایمانی است، درد‌هایی که از فراق و هجر معنوی به سراغ ما آمده است، در‌دهایی که از غم عزیزان از دست رفته است، درد‌ها و ناتوانی‌هایی که نتوانستم تکلیف خود را ادا کنم، درد‌هایی که نتوانستم بر عهد و پیمان روز الست بایستم، خداوندا، تمام اینها اکنون بر من سنگین و گران آمده، خداوندا، فقط می‌توانم بیاد تو کمی آنها را تسکین دهم، خداوندا، فقط خودت زیر این بال شکسته از گناه را بگیری و ما را رهنمون سازی در حالات ضعف نفس. «قسمتی از وصیت‌نامه» 🌷 لاله‌ای از لاله‌زار بهبهان 🌹شهید: سعید کرمی تاریخ ولادت: ۱۳۴۸/۱۱/۲۲ تاریخ شهادت: ۱۳۶۶/۴/۷ محل شهادت: ارتفاعات قِشِن ماووت نام عملیات: نصر چهار @defae_moghadas2
❣یادی از سردار شهید حاج موسی رضا زاده 🌹حاج موسی رانندگی را به صورت تجربی آموخته بود، راننده خوبی هم بود. به خاطر مسئولیتش در تدارکات و رفت و آمد زیاد، همیشه یک ماشین در اختیار داشت و کارها را انجام می داد. تا اینکه از فرماندهی دستور آمد که پاسدار هایی که گواهینامه ندارند، باید گواهینامه بگیرند، در غیر این صورت استفاده آنها از ماشین های دولتی شرعاً جایز نیست. تا این دستور آمد، دیگر حاج موسی رانندگی نکرد. اگر می خواست جایی برود، به یکی از بچه ها که گواهینامه داشت می گفت تا او را ببرد. هرچه می گفتیم در جبهه که نیاز به گواهینامه نیست، شما که بلد هستید قبول نمی کرد. می گفت دستور، دستور است. وقتی گفتند بدون گواهینامه حق رانندگی ندارید، از لحظه دستور باید فرمان اجرا شود. بعد هم از اول با اصول و قواعد آموزش دید، امتحان داد و گواهینامه اش را گرفت. @defae_moghadas2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❣یاد شهدا در کلام سردار شهیدحاج منوچهر(محمدباقر) رنجبر 🌹کلامی کوتاه از شهید حاج‌منوچهر رنجبر در مورد شهید حاج مجید سپاسی . @defae_moghadas2
❣ با سید باقر برای زیارت امام رضا به مشهد می رفتیم. شب در یکی از شهر های مسیر ماندیم. شب نیمه شعبان بود. سید باقر گفت امشب شب زنده داری مستحب است ییا بریم مسجدی پیدا کنیم. رفتیم تا مسجد المهدی(عج) ان شهر را پیدا کردیم. درش بسته بود. در زدیم. خادم امد. سید باقر گفت مگه امشب اینجا احیا نیست؟ خادم گفت نه. ما از این رسما نداریم. سید گفت پس بزار ما دو نفری احیا بگیریم. خادم گفت نمیشه. شبا در مسجد بسته است. سید گفت پس یه زیلو بده پشت در بشینیم. سحر پس می دیم. به این راضی شد و گلیمی به ما داد. گلیم را پشت در انداختیم و سید باقر با آن نوای مخلصانه و عاشقانه شروع به خواندن مناجات کرد. نیمه شب بود. سر چرخواندم. دیدم. جمعیت زیادی پشت سر ما نشسته و همراه با مناجات سید باقر دعا می خوانند و اشک می ریزند.. 🌺🌸🌻 هدیه به شهید سید محمدباقر دستغیب صلوات.. @defae_moghadas2
❣دختربچه بودم روز عاشورا بود، برای دیدن تعزیه رفته بودیم. رسید به صحنه تیر خوردن گلوی حضرت علی اصغر، احساس می کردم از دستان بازیگر امام حسین خون می چکد. فریاد و گریه ام بلند شد. فریاد می زدم چرا ایستادید، چرا هیچ کس امام حسین را یاری نمی کند، مگر خون جاری را نمی بینید... خانم های اطراف از شیرین زبانی ام می خندیدند من گریه می کردم. یکی از آنها گفت اصلا خودت اگر پسر داشتی می فرستادی برای کمک امام حسین، با گریه گفتم آره... می فرستادم. سال ها بعد پسر بزرگم عبدالرضا و پسر کوچکم عبدالرسول فدایی امام حسین شدند. 🌹پسر بزرگم عبدالرضا ۱۶ سال داشت. در پله های منزل دایی اش نشسته بود و بی اختیار و بی دلیل اشک می ریخت. پرسیدند چی شده! با گریه گفت می گویم، باور نمی کنید، من دارم جوشش خون حسین را می بینم! گفتند اینجا کجا کربلا کجا، عاشورا کجا... گفت اما من از همین جا دارم، جوشش خون حسین را می بینم، خون حسین را که می بینم، توان کنترل اشکم را ندارم و بی اراده من می بارد!!! 🌹آماده می شد به جبهه برود. گفت مادر احتمالا شهید می شوم، یک وقت گریه و زاری نکنی دشمن شاد شود! دو سه هفته از رفتنش می گذشت. خواب دیدم، صدای عبور دسته عزاداری می آید. رفتم. خانمی به من نزدیک شد، نامه ای به دستم داد و گفت امام زمان این نامه را دادند امضا کنی. امضا کردم. گفتند در این عمارت با شما کار دارند. رفتم. مثل بهشت بود. دیدم عبدالرضا زیر سایه درختی، خوابیده است، چهره اش نورانی بود و لباسی زیبا به تن داشت. گفتم از این لباس برای برادرت هم می اوردی، گفت به وقتش... صبح روز بعد خبر شهادتش را آوردند. پیکر سید عبدالرضا و ۱۱ شهید دیگر عملیات آزاد سازی آبادان را به ساختمان سپاه شیراز آورده بودند. پشت بلندگو من را صدا زدند برای دیدن سید رضا بروم. نرفتم. رفتم کنار بلندگو فریاد زدم؛ من از مادر وهب کمتر نیستم... چیزی را که در راه خدا دادم، حتی نمی خواهم ببینم. پدرش رفت، تا پیکر سید عبدالرضا را دید، گفت پسرم فدای علی اکبر امام حسین... 👆 برش هایی از کتاب گروه مقاومت 🌹🌷🌹🌷 هدیه به شهیدان سید عبدالرضا سجادیان ،، @defae_moghadas2
شهید سید عبدالرضا سجادیان