❣مقتل عشق
🏴عزاداری سنتی بین بچههای شیراز «سینهزنی بهبُهونی» [بهبهانی] است. در منطقه تا فرصتی دست میداد و حالی پیدا میشد مراسم سینهزنی بهبهونی با لحن جانسوز و بسیار حزنآلود «یا حبیبی یا حسین» و «یا غریب کربلا حسین» و پاسخ حزنآلودتر «حُسین حُسین» حاضرین به مداح سر میگرفت.
بچهها فتیله فانوسها را پایین میآوردند و در آن شور و حال اشک و سینهزنی و نوای یا حسین با حضرت عشق، عشقبازی میکردند. گاهی همان سوسوی نور فانوس هم با نشستن سهمگین خمپارهای و لرزه و موج شدید انفجار خاموش میشد که فضای احساسی مجلس را دو چندان میکرد.
در چنین فضایی نوبت مداحان حرفهای این نوع سینهزنی بود که هر یک به نوبة خود، دَم میگرفتند و حال مجلس را پر شورتر میکردند. آقا منصور که علاقة وافرش به سینهزنی بهبُهونی زبان زد بچهها بود، دم آخر را با بُغض غریبی در حالی که کاملاً شکسته و ازخودبیخود بود، میگرفت: یا فاطمه تو بنگر، غوغای کربلا را/ روزی که آبُ بستند، حریم مصطفی را
میخواند و اشک میریخت. دست در آسمان میچرخاند و سر جایش دور میزد، بعد آنقدر به سینه خود میزد تا بیحال میشد. تا ساعتها پس از عزاداری، صورت و محاسن زیبای منصور واقعاً دیدنی بود؛ چشمان پر فروغش دریایی از اشک بود که خشکیدن نداشت و دل بیقرار و بریدة از دنیای او، هر بینندهای را مجذوب خودش میکرد.
آن شب هم در خط مقدم مراسمی گرفته بودیم و نوبت به خواندن من بود. حال عجیبی داشتم ناگهان دَم معروف این عزاداری را گرفتم: یا عباس... یا سیدی... کنار نهر علقمه...
منصور ميانداري مي كرد. ولولهای در بچهها ایجاد شد. صداها در هم میپیچید و صدای سهضرب سینهزنی بالا رفت. گریه و ناله و هم همه به حدی بود که همة بچهها از سنگرهای اطراف هم جمع شدند و مراسمی با شكوهي شد. صدای ناله و فریاد و سينهزني بچهها از خط ما فراتر رفت و به خط عراقیها رسید.
ناگهان بیمقدمه خط ما را زیر آتش گرفتند. صدای اولین انفجار که آمد لرزه بر بدنم افتاد. دست و پایم را گم کردم که نکند یکی از این خمپارهها روی سنگر ما بیاید و برای این بچهها اتفاقی بیفتد. هر کاری کردیم که بچهها پراکنده شوند نمیشدند. انگار با عراقیها سر لج آمده بودند. بچهها بر سر و سینه میکوبیدند و عراقیها خمپاره بر زمین.
به هر سختی که بود جلسه را تعطیل کردیم. اما آتش دشمن قطع نمیشد. عدهای بیحال کف سنگر افتاده بودند. یکلحظه با خودم گفتم: کو منصور!
از سنگر بیرون دویدم. دیدم بر فراز خاکریز تمام قامت به سمت عراقیها ایستاده است، دستهایش را تمام پهنا باز کرده است و هم چون پهلوانی نامی که رجز میخواند، فریاد میزند: یا فارِسَ الحِجاز ادرکنی...
زبانم بند آمده بود؛ سرِ جایم میخکوب شدم، گویی پایی نداشتم تا به سمتش بدوم و او را از زیر آتش و دید عراقیها پائین بکشم.
راوی سردار مجتبی مینایی فر
🌹🌷🌹🏴
هدیه به سردار شهید حاج منصور خادم صادق صلوات
@defae_moghadas2
❣
27.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❣#مزار یادبود سردار سرلشکر پاسدار شهید دکتر مجید بقایی در بهشت زهرای تهران: قطعه ۲۹، ردیف ۲۷، شماره ۱۱
@defae_moghadas2
❣
❣حواسمان هست؟!
اگرشهید نشویم باید بمیریم😭
راه سومی وجود ندارد!!😔
سید شهیدان اهل قلم #سیدمرتضی_آوینی
@defae_moghadas2
❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❣خاطره همسر شهید موسی رجبی از تشییع پیکر شهید😔
🔸 گفتند همسر شما مثل امام حسین (علیه السلام) بدون سر شهید شد.
گفتم: نه اقا موسی به من قول داده، یک لحظه چشماشو باز کنه و منو ببینه...
#عند_ربهم_يرزقون
#قرارگاه_فرهنگی_دفاع_مقدس
@defae_moghadas2
❣
❣انتشار بمناسبت سالگرد شهادت شهید دوران
🌹شهید دوران، حقیقتی شبیه افسانهها
♦️رهبر انقلاب اسلامی: ما در سابقهى اين پايگاه [پایگاه هوایی شهید نوژه همدان] كسى مثل شهيد عباس دوران را داريم، كه بهخاطر ايمان جان خودش را آشكار و صريح بر سر يك هدف گذاشت. اگر ماجراى شهيد دوران را در كتابها خوانده بوديم يا امروز هر كس مىخواند، احتمال مىداد كه #افسانه باشد؛ اما ما آن را با چشم خودمان ديديم، كه اگر نديده بوديم، مىگفتيم افسانه است. اينها شوخى نيست؛ اينها عظمت دارد؛ همت انسانها اينجور است و ما بايستى در هر بخشى همت كنيم. ۱۳۸۳/۰۴/۱۸
👆تصویری از حضور فرمانده کل قوا بر مزار سرلشگر خلبان شهید #عباس_دوران در ۱۴اردیبهشتماه ۱۳۸۷ در شیراز
@defae_moghadas2
❣
❣ ۳۰ تیر سالگرد شهادت ابر قهرمان ملی ایران، خلبان شهید عباس دوران
🔸در ابتدای جنگ و گذشت مدت کمی از پیروزی انقلاب، اداره کشور بسیار سخت بود. صدام و دستگاه تبلیغاتی غرب جای جلاد و شهید را عوض کرده بودند و حمله به زیرساخت های صنعتی و نفتی کشور تشدید شده بود.
🔸جنگ با همه فجایعش یک طرف، و حمایت دیپلماتیک کشورهای عربی و غربی از حزب بعث هم یک طرف! صدام قبل از آغاز جنگ، خیلی هوشمندانه میزبانی عراق در خصوص کنفرانس جنبش عدم تعهد را گرفته بود تا با شروع جنگ، به لحاظ ارتباط دیپلماتیک با کشورهای جهان در موضع برتری نسبت به ایران باشد.
🔸تلاشهای دیپلماتیک ایران به منظور تغییر میزبانی عراق در خصوص این رویداد بزرگ جهانی بی نتیجه ماند و در عین ناباوری، یک کشور متجاوز که باید از سوی مجامع جهانی تحریم میشد، میزبانی بزرگترین جلسه سیاسی جهان را در دست گرفته بود!
🔸هرچند که شهید دوران در ماجرای کودتای نوژه نقشی نداشت اما از جمله ده ها نیروهایی بود که در کنار دیگران تصمیم بر خانه نشینی اش صادر شده بود اما با شروع جنگ به همراه بعضی از همکاران خود کتباً اعلام کرد که: حاضر است برای انقلاب به طور رایگان نیز کار کند و اینگونه بود که او مجدداً به ارتش بازگشت.
🔸به اصل ماجرا برگردیم. تلاشهای دیپلماتیک برای حل مسأله حاصلی جز تحقیر عزت ملی ایرانیان نداشت و انجام عملیات نظامی هم به احتمال زیاد فاقد نتیجه بود زیرا صدام از غربیها سامانههای پدافندی پیشرفتهای دریافت و حدود ۲۷ لایه پدافندی مرسوم در نزدیکی مرز تا بغداد و ۳ لایه پدافندی غیرقابل نفوذ نیز در نزدیکی بغداد تدارک دیده بود.
🔸او علناً در یک رجزخوانیِ تحقیر آمیز، نیروهای ایرانی را ترسو معرفی و بیان داشت که: «هیچ خلبان ایرانی برای برهم زدن اجلاس حتی جرأت نزدیک شدن به آسمان بغداد را هم ندارد!»
🔸در تاریخ ۱۳۶۱/۴/۳۰ شهید دوران و کمک خلبانش به نام منصور کاظمیان در یک فروند فانتوم اف ۴ مأموریت مییابند تا پالایشگاه الدوره بغداد را هدف قرار دهند تا دود آن در کل بغداد نمایان شود و خبرنگاران مستقر در هتل محل برگزاری اجلاس هم که از قبل در آنجا مستقر شده بودند آن را برای جهانیان مخابره کرده و از این طریق کنفرانس لغو شود!
🔸شهید دوران جهت مخفی شدن از دید رادارها با ارتفاع ۱۰ متر از سطح زمین حرکت کرد و با رسیدن به نزدیک بغداد با ۳ لایه پدافند و دیواره آتش سنگین مقابله میکند و ابتدا دیواره صوتی هواپیمای خود را می شکند تا صدای حضور ایرانیان در حومه بغداد به گوش جهانیان برسد!
🔸پالایشگاه الدوره در ۱۰ کیلومتری بغداد هدف قرار گرفت و دود سیاهی از آن بلند شد که نه فقط در بغداد، بلکه در شهرهای اطراف آن نیز دیده می شد! اینک دو جوان ایرانیِ با غیرت، تک و تنها، با سرعت ۲۰۰۰ کیلومتر بر ساعت و به نمایندگی از ملت ایران بر فراز آسمان بغداد حضور دارند!
🔸به ناگاه هواپیمای آنها مورد اصابت موشک قرار می گیرد و کمک خلبان از شهید دوران میخواهد که با یکدیگر ایجکت و خارج شوند اما او مخالفت میکند و می گوید: حق نداری که دکمه ایجکت مرا فشار دهی! کمک خلبان خودش به تنهایی با چتر در بغداد فرود آمد و اسیر شد و اما...
🔸اما برای شهید دوران ماجرا جور دیگری رقم خورد! تیمسار خلبان بهرام مشیری از دوستان او میگوید که عباس همیشه می گفت: چیزی به نام ایجکت و اسارت برای من در کار نخواهد بود و من بدنم را به همراه هواپیمایم بر دشمن خواهم کوبید!
🔸عباس صادق بود و با صرفنظر کردن از خروج اضطراری، مسیر جنگنده در حال سوختن خود را با هدف ناامن جلوه دادن بیشتر بغداد و تحقیر صدام به سختی به سمت هتل محل برگزاری اجلاس برد و به آنجا کوبید. در آن لحظه صدای یک بمب خبری در همه رسانه های جهان پیچید و آن این بود که: یک خلبان ایرانی خود را به بغداد رساند و هواپیمایش را به هتل محل برگزاری اجلاس سران عدم تعهد زد، آیا کنفرانس لغو میشود؟
🔸مدتی بعد فیدل کاسترو پس از وحشت همه کشورهای عضو و عدم تمایل آنان در خصوص میزبانی بغداد، اعلام نمود که اجلاس بعدی در کشور هند تشکیل خواهد شد و همه کشورهای عضو نیز با این تغییر موافقت کردند و با خون جوانان وطن یک شکست بزرگ سیاسی دیگر برای غربی ها رقم خورد.
🔸سرانجام ۲۰ سال بعد و در سال ۱۳۸۱ تکه کوچکی از استخوان پای شهید دوران در زادگاهش شیراز دفن شد.
♦️شهید دوران از جوانان زمان شاه بود و در آمریکا درس می خواند و هیچ ربطی هم به سپاه و بسیج نداشت و یک ارتشی بود با ریشی سه تیغ (ارتش فدای ملت) و در شهر کورش هخامنشی (شیراز) بزرگ شد اما به همه جهانیان فهماند که وقتی کسی حقوق کشورش را از طریق دیپلماسی به رسمیت نشناسد، دیگر این میدان و خون است که بر دیپلماسی برتری دارد!
✍علی جهانبخش، قاضی دادگستری
@defae_moghadas2
❣
❣ وصیت نامه شهید قنبر علی بابازاده درباره حجاب
محل شهادت : شلمچه
📌 خواهرم شما رسالت حضرت زهرا سلام الله علیها را بر دوش دارید ، حجاب خودتان را رعایت کنید .موج خروشان خون مرا به گوش تمامی مستکبران و خائنان برسانید و به آنها بگویید: به خون پاک تمامی شهدا قسم ،حق مظلوم را از شما ظالمان خواهیم گرفت. همیشه به یاد خدا باشید که خداوند شما را در همه حال یار و یاور است.
شهید #قنبر_علی_بابازاده🕊🌹
@defae_moghadas2
❣
❣مقتل عشق
🌷از ۱۴ ساگی پایش به جبهه باز شد. به سن قانونی که رسید رسماً شد پاسدار، اما هیچ وقت لباس سپاه نمیپوشید و با همان لباس بسیجی خدمت می کرد. می گفتم: چرا لباس سپاه را نمی پوشی؟
با خنده میگفت: من هنوز اندازة این لباس نشدم، هر وقت خدا توفیق و لیاقت پوشیدن این لباس را به من داد، حتماً می پوشم!
تمام خاطراتش یک طرف، آخرین دیدارش یک طرف. تازه از جبهه برگشته بود. گفت: مادر قدر این بازوهای من را بدان و انها را ببوس!
کمی مکث کرد و خیلی جدی ادامه داد: اگه یه وقت دست و پای من فدای حضرت ابوالفضل(ع) شد ناراحت نشی!
دلم ریخت. اما محکم گفتم: فدای حضرت ابوالفضل(ع)، فدا شد که شد، مگه تو از جوون هایی که در جبهه پرپر می شن کمتری.
از شرم سرش را پائین انداخت. برای اینکه رضایتم را نشانش دهم، رفتم صورتش را بوسیدم. خندید و گفت: بلاخره مادرم هم راضی شد.
به دور دست خیره شد و گفت: سه روز جنازم زیرآفتاب میمونه، دست و انگشتم نداره!
رفت. وقتی از جبهه برگشت، چه زیبا حاجت روا شده بود, بدنش با ترکش ها بریده بریده بود. پیکرش را هم بعد سه روز پیدا کردند...
☝راوی مادر شهید
📚منبع: راز یک پروانه!(جلد ۹، مجموعه شمع صراط)
💐🌾💐
هدیه به شهید عبدالواحد نصیرپور صلوات
↘
تولد: 1345- مرودشت
شهادت: 20/1/1367-منطقه عملیاتی والفجر ۱۰
فرمانده گروهان بهداری-لشکر ۱۹فجر
@defae_moghadas2
❣
❣آنان کہ یك عمر مرده اند ،
یك لحظه هم شھید نخواهند شد ..
شھـادت یك عمر زندگے است ،
نه یك اتفاق!!
ای شھدا برای ما حمد بخوانید
کہ شما زنده اید و ما مرده..
تا ابد به شما مدیونیم...
#شهدای_خوشنام
@defae_moghadas2
❣