eitaa logo
حماسه جنوب،شهدا🚩
1.4هزار دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
837 ویدیو
20 فایل
اینجا سرزمین دل است سرزمینی به بزرگی تاریخ از یاسر و سمیه تا دفاع مقدس و تا آخرین شهد عشق گر خواهان درک آنی......... لحظه‌ای با ما بنشین و جرعه ای سرکش ادمین: @Jahanimoghadam
مشاهده در ایتا
دانلود
۱۲ شهریور سالروز شهادت اسوه غیرت ملی، شهید رئیسعلی دلواری و روز ملی مبارزه با استعمار گرامی باد. ♦️شهید آوینی: «دین اسلام نه تنها در تعارض با فرهنگ های ملی نیست، بلکه چون خاک آماده ای است که شجره فرهنگ های ملی را می پرورد و صفاتِ حسنیٰ و استعدادهای نهفته آن را بر می گیرد و اظهار می کند.» 🔸منبع: کتاب «آغازی بر یک پایان»، مقاله «نظم نوین جهانی و راه فطرت» @defae_moghadas2
❣یک بار در شوش، از ساعت نه صبح تا یک بعد از ظهر تلاش کرد تا با تلفن عمومی با خانواده اش تماس بگیرد. گفتم: حاج آقا، سپاه که پنج خط تلفن دارد، از آن‌جا زنگ می‌زنیم، پولش را به حساب سپاه واریز می‌کنیم. گفت: نخیر، می‌خوام از بیت المال به هیچ شکلی استفاده نکنم. اگر خودم کوچک‌ترین استفاده شخصی بکنم، دیگر به آن آقای نوعی نمی‌توانم بگویم از بیت المال استفاده نکن. حتی هر ماه مبلغی از حقوق خود را به حساب سپاه واریز می‌کرد، مبادا از تلفن استفاده کرده باشد و هزینه آن را بیت المال بپردازد 🌹خاطره ای بیاد روحانی شهید عبدالله میثمی 📚کتاب "عبدالله" نویسنده: سردار سید علی بنی لوحی @defae_moghadas2
قسمتی از وصیت نامه بسیجی شهید علیرضا سبکتکین از زرین شهر اصفهان تیپ 44 قمر بنی هاشم علیه السلام. 🌹خداوندا تو خود میدانی که از روی احساسات نبود که به جبهه آمدم بلکه عشق به الله و معبود مرا به این دانشگاهِ عشق و شهادت و میعادگاه خون و اخلاص و صفا و عشق به حسین علیه السلام و کربلای او مرا به این وادی کشانید. خداوندا هرچند که میدانم لیاقت شهادت را ندارم، چونکه شهید مقام بالا و والایی دارد اما از تو میخواهم که شهادت را نصیبم کنی و مرگ مرا شهادت در راه مکتب اسلام و قرآن قرار دهی. خدایا! هرچه داشتم اینک در طبق اخلاص نهادم و تقدیمت می‌کنم هرچند ناچیز است اما از این بنده حقیر پذیرا باش. دوست ندارم که آقایم حسین بدون سر و با پیکری خون آلود به پیشگاه تو بشتابد ولی من با سر، شرمسار و با تنی گناهکار به سوی تو هجرت کنم. دوست دارم در آخرین لحظاتِ زندگی در کنار سنگر غرقه به خون و با سری خونین آقایم را ملاقات کنم. (دقیقا به همین نحو در جزیره مجنون به دیدار آقایش شتافت. روحش شاد و راهش پر رهرو باد.) @defae_moghadas2
شهید احمدرضا احدی رتبه ۱ کنکور سراسری..رشته علوم تجربی شهادت ۱۳۶۴ 🌹🌹🌹🌹
❣روایتی جالب از ماجرای ورود سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی به ضریح مطهر حضرت امام رضا(ع) جهت غبارروبی برای اولین بار @defae_moghadas2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 این سخنرانی شهید بهروز مردای برای ساعاتی قبل از شهادتش در شلمچه می‌باشد ... چرا آینده رو می دیدند قضیه چیست ؟؟؟ لطفا در گروهها و دوستان به اشتراک بگذارید اجرتان با حضرت زهرا سلام الله علیها
❣در بازار رضا دنبال کفن بود کفن را که خرید. باز کرد گفت اقا این که کوچیکه! فروشنده نگاهی به قامت رشید رضا کرد و گفت:ان شالله پیر می شی, چروکیده می شی, کوچیک می شی اندازت میشه! رضا خندید و گفت اقا من کفن برای جوونیم می خوام! روز بعد کفن را برد حرم. وقتی برگشت شوخی و جدی گفت کفنم متبرک شد بت دست اقام امام رضا(ع) وصیت کرد مرا با این کفن بپوشید تا نشانی از غلامی من باشد نسبد به ثامن الحجج... 🌷اعزام اخرش بود. گفت بابا من این بار از امام رضا اجازه گرفتم! گفتم اجازه چی؟ سرش را پایین انداخت. گفتم اجازه برای شهادت؟ گفت:اره! گفتم وقتی اقا اجازه داده و برات شهادت, من چی کارم مانعت شوم، برو به سلامت! 🌸هدیه به شهید رضا پورخسروانی صلوات,, @defae_moghadas2
❣۱۴ شهریور ۱۳۶۰ یادآور شهادت آیت الله قدوسی و سرتیپ هوشنگ وحیددستجردی ❣دو تن از مجاهدان و رهروان راستین انقلاب كه در راه آرمان های والای بنیانگزار جمهوری اسلامی گام نهادند و در مسیر دستیابی به اهداف خویش دعوت حق را لبیك گفتند و به شهادت رسیدند. 🌷نثار روح مطهرشان صلوات @defae_moghadas2
عجب مادری دارم 🌹فوج فوج بسیجان از کوی و برزن به جبهه اعزام می شدند. رضا برادرش می‌خواست به جبهه اعزام شود اما هر بار من مخالفت می کردم و می گفتم: 🌱«درس‌ات را بخوان تا نادر در جبهه است لازم نیست شما بروید.» رضا که دریافته بود تنها از طریق نادر می تواند مرا قانع کند، دست به دامان او شد. یک شب که نادر از جبهه برگشته بود، سر صحبت باز شد و نادر گفت: مادر:« چرا نمی گذاری رضا به جبهه اعزام شود؟» 🌱گفتم: مادر می دانید که نه برادر دارم نه پدر و نه دایی، تمام کسان من در این دنیا شما هستید بنابراین می ترسم خدای ناکرده، طوری شود آن هم با هم! 🌱لبخندی زد و گفت:« نترس مادر. بعد با دست روی سینه خود زد و گفت: فرزند شهیدت منم. رضا طوریش نمی شود تازه رضا برای فیلم برداری می آید. موقعی که جایی را فتح کردیم او برای فیلم برداری می‌آید.» حرف نادر برایم حجت بود اصلاً گویی نمی توانستم روی حرفش حرفی بزنم گفتم:«باشد برود.» 🌱این بار با نادر با تمام وجود خندید و گفت: «عجب مادری دارم تاج سری دارم» مادر تو بمب روحیه ای. هرگاه می بینم برخی از مادران در مراسم اعزام به 🌱جبهه آه و ناله می کنند به یادت میافتم و چقدر به تو افتخار می کنم، اصلاً تو به من روحیه می دی تو با روحیه ات مرا به جبهه پرواز میدهی. راوی: مادر سردار شهید نادر یزدانیان فرمانده گردان لشکر ۷ ولیعصر # برشی از کتاب رد پای پرواز مولف: عیسی خلیلی @defae_moghadas2
آقا مهدی هم همچون حاج قاسم مزد شهادتش را از امام رضا(ع) گرفت...ماجرای توسل شهید مهدی باکری به امام رضا(ع) 👇 🔹 بعد از عملیات خیبر، فرماندهان را بردند زیارت امام رضا (ع). وقتی مهدی برگشت توی پد پنج بهم گفت: ◇ برایم سوغاتی جانماز  و دو حبه قند و نمک تبرکی آورده بود. نمکش را همان روز زدیم به آبگوشت ناهارمان. ◇ مهدی حال همیشگی را نداشت. گفتم: «تو از ضامن آهو چه خواسته‌ای که این چنین شده‌ای؟ نابودی کفار؟ پیروزی رزمندگان؟ سلامتی امام؟» ◇ چیزی نمی‌گفت. به جان امام که قسمش دادم، گفت: فقط یک چیز...گفتم: چه؟ ◇ گفت: «دیگر نمی‌توانم بمانم. باور کن. همین را به امام رضا (ع) گفتم. گفتم واسطه شو این عملیات، آخرین عملیات مهدی باشد» ◇ عجیب بود. قبلا هر وقت حرف از شهادت می‌شد، می‌گفت برای چه شهید شویم؟ شهادت خوب است اما دعا کنید پیروز شویم. صرف اینکه دعا کنیم تا شهید شویم یعنی چه؟ ◇ اما دیگر انقطاعی شده بود. امام رضا (ع) هم خیلی معطلش نکرد و بدر شد آخرین عملیاتش. (راوی،: دوست و همرزم شهید باکری) @defae_moghadas2
❣۱۵ شهریور ۱۳۵۹ سالروز شهادت خلبانان قهرمان هوانیروز، شهیدان عباس درشتی و عقیل صادقی گرامی باد. @defae_moghadas2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یاد گلوله ها بخیر که قاصد وصال بودند یاد مین بخیر که سکوی پرواز بود....
❣ شمشیرزن یک دست، تیربارچی عراقی را قیمه قیمه کرد. 🔹️ شهید عبدالرزاق علی شیری در سال ۱۳۴۱ در کرج متولد شد. 🔹 سال ۱۳۶۱ در سومار در اثر اصابت ترکش دست چپش از کتف جدا شد و با آستین خالی با یک شمشیر بر کمر وارد میدان شد. 🔹 عبدالرزاق "شمشیر بند" در عملیات والفجر۸ در جزیره ام الرصاص وقتی تیربار چهارلول دشمن امان همه را بریده بود، دست به کار شد. از باتلاق گل و لای گذشت و دقایقی بعد تیربار دشمن خاموش شد و خودش هم به شهادت رسید. 🌷 رزمندهای زیادی توانستند از محاصره خارج شوند و پیکر عبدالرزاق بعد از ۱۳ سال به وطن بازگشت و در گلزارشهدای امامزاده محمد، کرج به خاک سپرده شد. @defae_moghadas2
❣17 شهریور، روزی که خون‌ شهدا، مسیر انقلاب را با نور ایمان و اراده روشن‌تر کرد. 🌹 یاد و خاطره شهدای جمعه سیاه همیشه در قلب ما زنده است. @defae_moghadas2
❣آنقدر روزها نمی‌خوابید که از فرط ‌خستگی می‌افتاد میگفت: پاسدار؛ یعنی کسی که کار کنه بجنگه خسته نشه کسی که نخوابه تا وقتی خود به خود خوابش ببره... 🌷شهید مهدی‌ باکری @defae_moghadas2
❣۵۰۰ تانک‌ دشمن برابر لشکر ۲۵ کربلا آرایش گرفته‌ بود. حاج‌ حسین‌ بصیر گفت: به‌نام پنج تن آل‌عبا، ۵ نفر بروند و آن‌ها را منهدم کنند. به جای ۵ نفر،بیش از ۱۵ نفر‌ بلند شدند. شهید♥️ @defae_moghadas2
یکی از بستگان حاج حبیب تعریف می کرد: ▪️عید بود، حاج حبیب برای دیدن ما به منزل آمده بود. مادرم به حاج حبیب (که مدیرعامل شرکت جهاد نصر بود.) گفت: حاج آقا ، علی (پسرم) لیسانس گرفته بیکاره، شما کاری براش سراغ نداری؟ ▪️حاج حبیب : کار که هست چرا نباشه؛ همین فردا. علی آقا ساک داری؟ از این ساکهای کوچک؟! _بله حاج آقا _: خب ؛ همین الآن یک دست لباس مندرس بذار توساک؛ فردا ساعت ۶ونیم می‌ری سر فلکه (میدان امام) هرکی صدا زد کارگر می‌خوام سریع می‌پری سوار ماشین می‌شی و...... ▪️مادرم که انتظار چنین پاسخی از حاج حبیب نداشت گفت: حاجی پسرم رفته لیسانس گرفته که بره کارگری؟! ▪️سردار مجد گفت: زن عمو ؛ وقتی جنگ تمام شد من رفتم دانشگاه ؛ دیدم نمی‌تونم مخارج دانشجویی و.... رو در تهران تأمین کنم رفتم یک وزارتخانه؛ گفتم همکار نمی‌خواین؟ گفتند چرا یه آبدارچی نیاز داریم. بی درنگ گفتم از الآن آماده ام شروع به‌کار کنم. به‌عنوان آبدارچی به‌صورت پاره وقت کار می‌کردم. ▪️یک روز که مدیر سازمان (وزیر) با سایر ارگانها جلسه داشت، طبق وظیفه چایی ریختم و رفتم داخل تا از همکاران و مهمانان پذیرایی کنم. وارد که شدم مدیر (وزیر)میهمان تا چشمش به من افتاد صدا زد: به به حاج حبیب.....و آغوش باز کرد و.... ▪️مدیر ما خطاب به اون مدیر (یا وزیر) گفت: آقای مجد رو میشناسید؟! _بله ایشون از فرماندهان ما در جنگ بودند. سپس به من گفت شما و اینجا؟! چه مسئولیتی در وزارتخانه دارید....؟ گفتم: خادم شما و مردم ، آبدارچی سازمان هستم.... ▪️سکوتی عجیب بر جلسه حاکم شد و مدیر ما با اظهار شرمندگی و...... عذرخواهی می کرد. 💥ولی حقیقت این بود که ما بعد جنگ: ▪️ از کسی طلب نداشتیم. از انقلاب طلب و توقعی نداشتیم. ▪️ بدهکار انقلاب بودیم. 🌷سالگرد عروج شهادت گونه سردار حاج حبیب‌الله مجد. جانشین عملیاتی قرارگاه مهندسی حمزه سیدالشهدا گرامی باد.🌷 @defae_moghadas2
❣شهید منوچهر آصفی محل تولد شهرستان بهبهان تاریخ تولد ۱/ ۲ /۱۳۳۷ تاریخ شهادت ۱۳۵۹/۸/۲۴ محل شهادت سوسنگرد فرازی از وصیت نامه شهید نمی‌دانم خداوند از من راضی است یا نه وقت هم کم است که بنشینیم چیزی بنویسم فقط از خدا می‌خواهم تا موقعی که زنده‌ام لطف کند مرا آرام نگذارد. برادران من شما که این مطلب را می‌خوانید اسلام انقلابی‌ترین مکتب است من این را لمس کرده‌ام به خصوص این چند روز آخر و خمینی کبیر رهبر مردمی است که تاریخ هرگز این چنین مردانی را به خود ندیده است برادران پشت به شرق و غرب کردن کار کمی نیست کاری که خیلی از انقلابیون غیر مسلمان مطمئناً از عهده آن بر نخواهد آمد. @defae_moghadas2
❣مصطفـی می دانست ... ڪہ چه راه سختی در پیش دارد خستہ نمی شد همیشہ بہ دوستانش می گفت : ظهور اتفاق می افتد مهم این است ڪہ ما ڪجای این ظهـور باشیم شهید ◻️تاریخ ولادت : ۱۳۵۸/۶/۱۷❤️ ◻️محل ولادت : روستای سنگستان_همدان ◻️تاریخ شهادت : ۱۳۹۰/۱۰/۲۱ ◻️محل شهادت : تهران در زمان شهادت دانشجوی دکترای دانشگاه صنعتی شریف و از نخبگان این دانشگاه به شمار می رفت که مسئولیت معاونت بازرگانی سایت هسته ای نطنز را نیز به عهده داشت. به گفته دوستانش وی شخصی ولایتمدار و از شاگردان آیت الله خوشوقت استاد اخلاق تهران بود. شخصی شوخ و باصفا و در عین حال مدیری جدی و قاطع. سرانجام این مرد الهی در ۲۱ دی ۱۳۹۰ پس از خروج از منزل در ساعت ۸:۳۰ صبح توسط یک موتورسیکلت سوار با چسباندن یک بمب مغناطیسی در خیابان گل نبی تهران، میدان کتابی ترور شد.  @defae_moghadas2
❣سال ۳۴، پدرمان زائر كربلا بود. همان جا در حرم امام حسین(ع), کنار مرقد حبیب فرزند پسری طلب کرد و نذر کرد او را حبیب بنامد. سال ۱۳۳۵ بود که حبیب در ابادان به دنیا امد... 🌷سربازی اش همزمان شده بود با اوج حرکت های انقلابی مردم. او را گذاشته بودند مسؤل یک نفر و تعدادی سرباز که با مردم برخورد کنند. همان ابتدا به سربازانش دستور داده بود مبادا به سوی مردم شلیک کنید. ما باید با انها همدل و همراه باشیم. وقتی بعد از پایان تظاهرات به اسلحه خانه پادگان رفته و تفنگش را تحویل داده بود مسؤل انجا گفته بود چرا خشاب تو پر است و شلیک نکردی؟ محکم گفته بود در مقابل چه کسی باید استفاده می کردم, مردمی که برای احیا دین خود به خیابان امده اند! 🌷بعد از انقلاب کار حبیب شده بود حراست از انقلاب, گاهی تا صبح نگهبانی می داد تا خرابکاران ضرر و زیانی به شهر نزنند. حبیب فردی با استعداد و باهوش بود. کارهایش را انجام داد و از یک دانشکده داروسازی در سؤد پذیرش گرفت تا داروساز شود. کارهای پذیرش تمام شدت و ویزایش را هم گرفته بود. اماده رفتن بود که عراق به ایران حمله کرد. چمدانش را زمین گذاشت و از همان روز اول وارد صحنه جنگ شد. هرچه خانواده و دوستان اصرار کردند که ادامه تحصیل بهتر از رفتن به جنگ است حریفش نشدند, حبیب راهش را انتخاب کرده بود... 🌷سن و سالی از پدرمان, اسماعیل کریمی, گذشته و ناتوان شده بود و دیگر مرد جنگ نبود.همیشه با تاسف می گفت:ای کاش شهادت نصیب من هم می شد! می گفتیم شما که در صحنه جنگ نیستید که دنبال شهادتید! می گفت:من ارزوی شهادت دارم و از خدا خواسته ام نصیبم کند. برای مراسم ازدواج حبیب به شهرکرد رفته بودیم. بعد از مراسم به شیراز برمی گشتیم که خان هایی که ضد انقلاب اشوب کرده بودند راه را بر ما بستند و در این درگیری پدر به دست ضد انقلاب به شهادت رسید. 🌷سال ۶۲ بود که چند روزی امد مرخصی. چشمانش شده بود دو کاسه خون. به اصراربردیمش چشم پزشک. گفت مویرگ های چشمش پاره شده. علت را نمی گفت. اصرار کردیم, گفت انقدر در جبهه کار دارم که فرصتی برای استراحت نیست و چندین روز بدون خواب سر می کنم! 🌷 از همان اول که وارد جنگ شد کشیده شد سمت توپخانه, از توپچی تا فرماندهی اتشبار و بعد هم فرماندهی گردان توپخانه. سال ۶۲، قبل از عملیات خیبر, تیم های توپخانه سپاه که ترکیبی از علم و تجربه بود شکل گرفت. قرعه حبیب هم به نام کمال ظل انوار افتاد. ابتدا رابطه انها کاری بود, اما کم کم رابطه ای عاطفی بین انها شکل گرفت و شدند دو دوست جدا نشدنی. انقدر عملکرد انها در عملیات خیبر چشم گیر بود که شهید حاج محمد ابراهیم همت قبل از شهادت گفته بود این برادران توپخانه دین خود را به انقلاب ادا کردند! گروهی که کمال و حبیب تشکیل دادند شد, هسته اولیه تیپ توپخانه ۶۳ خاتم الانبیا(ص) تهران. با اینکه فاصله شهادت این دو, سه ماه بود, فاصله قبرهایشان کمتر از سه متر شد تا بر رفاقت دیرینه خود پایدار باشند. 🌷سال ۶۴، مادر به حج مشرف شد. قبل از اعزام حبیب به مادر می گفت:مادر در بازار چشم هایت را به زمین بدوز تا با دیدن برق اجناس خارجی, وقت زیارت و عبادت تو صرف خرید نشود, اگر هم می خواهی خرید کنی, بگذار برای یک روز... سال ۶۵ خود حبیب مشرف شد به حج. یکی از دوستانش می گفت به حبیب گفتم قد و قواره ای کوچکم باعث شده زیر دست و پای حجاج عرب و افریقایی گم شوم و نتوانم حجر الاسود را ببوسم! حبیب گفت:دست هایت را باز کن و بگو یا صاحب الزمان و برو جلو... همین کار را کردم. دیدم جمعیت تا خود حجرالاسود باز شد و من به راحتی به سنگ رسیدم و چند دقیقه تنها بودم... وقت قربانی که شد, حبیب دنبال بزرگترین گوسفند بود. گفتیم با کوچک هم می شود, اعمال را انجام داد. گفت چیزی را که می خواهیم در راه خدا بدهیم باید بهترین باشد. 🌷عملیات کربلای ۸ بود.به اتفاق حبیب رفتیم قرارگاه. درمسیر برگشت حال و هوای عجیبی پیدا کرده بود. شب بود. به مقر توپخانه که نزدیک شدیم بوی بدی در منطقه پیچیده, به نگهبان که رسیدیم دیدیم بی حال افتاده. حبیب دوید به سمت سنگر ها, همه خواب بودند و غفلت خواب ممکن بود جان همه را بگیرد. یکی یکی نیروها را بیدار می کرد و بیرون می فرستاد تا ماسک بزنند. در سنگر اخر, پیشانی اش به لبه فلزی سنگر خورد و زمین افتاد. استنشاق بیش از حد گازهای شیمیایی همان جا شهیدش کرد, در حالی که قبل از شهادت جان هشتاد نیروی مقر توپخانه را نجات داده بود! 🌷🌾🌷 هدیه به شهید حاج حبیب الله کریمی صلوات,,شهدای فارس ↘ تولد:۱۳۳۶-ابادان شهادت:۱۳۶۶/۱/۲۱-شلمچه, کربلای ۸ فرمانده تیپ توپخانه ۶۳، خاتم الانبیا(ص) @defae_moghadas2
محمد حسین یوسف الهی شهیدی که قاسم سلیمانی وصیت کرده بود کنار او دفن شود.... همسایه همیشگی حاج قاسم عزیز 🔸خاطره ای کوتاه: به واسطه بارندگی زیاد، ماشین لندکروز وسط یک متر آب و گل گیر کرده بود هر چه هل می دادند،نمی توانستند آن را بیرون بیاورند . شاید حدود۱۰ نفر از بچه هابا هم تلاش کردند اما موفق نشدند، حسین از راه رسید و گفت: این کار من است ،زحمت نکشید همه ایستادند و نگاه کردند حسین با آرامی ماشین را از آن همه آب و گل بیرون کشید. گفتم: تو دعا خواندی ! وگرنه امکان نداشت که ماشین بیرون بیاید. گفت: نه ،من فقط به ماشین گفتم برو بیرون شهید حسین یوسف الهی مسلط به خیلی چیزها بود که بروز نمی داد و فقط گاهی اوقات چشمه ای از آن اقیانوس عظیم را جلوه می کرد ، آن هم جهت قوی شدن ایمان بچه ها . هر مشکلی به نظر می رسید، آن را حل می نمود، چهره بسیار باصفا،نورانی و زیبایی داشت 🔹کارهایی که باعث شد شهید یوسف الهی، در سن کم به درجه عرفانی والا برسد از ۱۹ سالگی تا ۲۴ سالگی که شهید شد تمام سالها بغیر از ۴ روز حرام را روزه بود نماز شب خوان بود و دائما ذکر خدا میگفت قبل از جبهه تمام هم و غمش کمک به فقرای محل بود هیچگاه دل کسی را نشکست و بسیار مهربان بود چشمان برزخی ایشان سالهای سال باز شده بود و به هیچکس نمی گفت خبرهای غیبی را فقط به حاج قاسم و برای پیروزی در عملیات ها میگفت روزهای آخر عمرش به بعضی بسیجی ها و پاسدارها عاقبت کارشان را گفته بود 🔹یوسف الهی، کادر واحد اطلاعات عملیات لشگر ۴۱ ثارالله کرمان در دوران دفاع مقدس. @defae_moghadas2