فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 نجوای گیلکی
مادر است دیگر
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#کلیپ #نماهنگ #شهید
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
هدایت شده از حماسه جنوب،خاطرات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 شهید
محمد اسلامی نسب
شهیدی که رهبر انقلاب با دیدن این کلیپ فرمودند: " بگو...بگو... که با حضرت زهرا سلام الله ارتباط داری
ببینید و لذت ببرید
و هنر مردان خدا را نشر دهید
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#کلیپ #نماهنگ #شهید #رهبری
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
❣عاشق حضرت زهرا(س) بود, می گفت کاش می شد مثل خانم گمنام باشم!
🌷 درمحور شیاربجلیه روی تپه ماهورها ، دیدم شهیدی افتاده به صورت اسکلت کامل با استخوان هایی سفید و براق!
شهید لباسی برتن داشت که به کلی پوسیده بود . وقتی شهید رابلند کردم ، دنبال پلاک شهید گشتم وپلاک را پیداکردم. بسیار خوانا بود، سپس جیب شهید را گشتم و یک کارت نارنجی رنگ خاک گرفته از جیب شهید در آوردم. روی کارت را دست کشیدم تا اسم روی کارت مشخص شود. نوشته بود:"سید محمد حسین جانبازی ، فرزند سهراب ، ازاستان فارس"
یک باره از خواب بیدارشدم وپیش خود گفتم : این خواب هم حتماٌ مثل خوابهای دیگر است و احتمالاً از پرخوری بوده . خلاصه زیاد جدی نگرفتم ولی شماره پلاک ونام شهید راکه هنوزبه یادداشتم ، دردفترچه ام یادداشت کردم.
☝ راوی:برادر نظر زاده
🌷 مدتی بود در منطقه کار می کردیم, اما هر چه می گشتیم چیز کمتری پیدا می کردیم. شب شهادت حضرت زهرا(س) بود. بچه ها متوسل شدند به خانم حضرت زهرا که دست خالی برنگردیم. یکی از بچه های تفحص گفت من خواب دیدم در این منطقه شهیدی به اسم سید محمد حسین جانبازی پیدا می کنیم!
سریع شناختم, گفتم من می شناسم, از نیروهای من بود اما یادم نمی اید سید باشد. کار را شروع کردیم. غروب بود که در یک شیار شهیدی پیدا کردیم, لباس کامل و استخوان ها پوسیده. شماره پلاکش همان بود که دوست ما نوشته بود. روی کارتی اسمش نوشته شده بود"محمدحسین جانبازی"
گفتیم همه چیز درست است اما این که سید نیست!
گفتیم, این شهید با توسل به حضرت زهرا(س) پیدا شد, حتما خانم به ایشان توجه داشته و ایشان را جز اولاد و فرزندان خود پذیرفته اند!
☝ راوی:قاسم مهدوی
🌷روزی یکی از دوستاتم گفت: امروز در مراسمی خاطره ای از تفحص شهیدی به اسم محمدحسین جانبازی گفتند!
تنم به عرق نشست, گفتم اما برادر من که مفقود است!
گفت:منبع خاطره روزنامه جمهوری اسلامی مهر سال ۷۲ بود.
روز بعد سریع رفتم سراغ ارشیو روزنامه های سال ۷۲، پیدایش کردم, همه چیز درست بود, اما دو سال از این تفحص می گذشت اما به ما خبر نداده بودند. سریع با ستاد تفحص تماس گرفتم, شماره پلاک را دادم, گفتند پیدا شده و معراج تهران است!
زنگ زدم معراج شهدا تهران. گفتند بله این شهید اینجاست!
گفتم پس چرا به ما خبر ندادید!
گفتند: نمی دانیم!
گویی خواست خود محمد حسین بود, که دو سال دیگر, حتی با اینکه شناخته شده بود مثل مادرش گمنام باشد.
روز میلاد امام حسین(ع) بود که در شیراز تشیع شد.
☝ راوی:مهراب جانبازی(برادر شهید)
🌾🌷🌾
هدیه به معلم شهید سیدمحمدحسین جانبازی صلوات
تولد:۱۳۳۹-شیراز
شهادت:۱۳۶۵/۲/۲۴
تفحص:اوایل سال ۷۲
تشیع:۱۳۷۴/۹/۳۰
@defae_moghadas2
❣
❣مردادماه سال 1339 بود. نیمهشب، حدود ساعت سه بود که مادر درد زایمان گرفت. پدر را دنبال ماما فرستاد. مادر میگفت وقتی درد میکشیدم، به حضرت فاطمه(س) متوسل شدم که من کسی را ندارم، تو به فریادم برس و درد را بر من کم کن. ناگهان نور سبزی وارد اتاق شد و سه طاقنمای وسط اتاق را روشن کرد.
مادر میگفت وقتی نوزاد به دنیا آمد، گریه نمیکرد. ماما گفت: خانم این پسرت، پسر خیلی مؤمنی میشود!
درحالیکه هنوز درد داشتم گفتم: از کجا میدانی؟
- این پسر نقاب داره!
- نقاب چیه؟
نوزاد را بالا گرفت که ببینم و به پوستی که روی صورتش بود اشاره کرد و ادامه داد: نقاب پوستی هست که امام و پیغمبرها وقت بهدنیا آمدن روی صورت داشتند، اجازه میدهید این را برای خودم ببرم!
گفتم: اشکال نداره!
پوست را از روی صورت نوزاد برداشت. نقاب سالم درآمد. تا نقاب را برداشت، نوزاد شروع به گریه کرد. آنقدر برای ماما مهم بود که قبل از اینکه به من و نوزاد برسد در حال تا زدن و برداشتن نقاب بود و میگفت: حواست به این پسر باشد، پسر مؤمنی میشود!
پدر، آن شب، اسم سومین پسرش را حبیب گذاشت.
🌷🌹🌷
هدیه به شهید حبیب روزی طلب صلوات- شهدای فارس
👆برشی از کتاب قلب های آرام 2
@defae_moghadas2
❣
❣سعید فرمانده گروهان ما بود. سر شب تقی با سعید بحثش شد و با او دعوا کرد.
سحر با گریه تقی از خواب بیدار شدم، گفتم: چی شده، چرا گریه می کنی؟
گفتم: مُردم!
تقی از همه ما جسورتر و شجاع تر بود. گفتم چرا، تو که از مرگ نمی ترسی که این جور گریه می کنی؟
گفت از خجالت مُردم.
گفتم چرا؟
گفت نیمه شب دیدم شما سردتونِ، پتوی خودم انداختم روی شما.
وقتی خوابیدم، از سرما خوابم نمی برد، دیدم سعید برای نماز شب بلند شد، تا متوجه شد روی من پتو نیست آروم پتوی خودش را روی من انداخت، از شرمندگی روی سعید اشکم در آمد..
🌷🌹🌷
هدیه به سردار شهید سعید گلبیدی صلوات
@defae_moghadas2
❣
❣مهدی تازه از جبهه برگشته بود. اطراف سفره نشسته بودیم و غذا می خوردیم. تلویزیون هم روشن بود و سخنرانی امام را پخش می کرد. ما حواسمان به خوردن بود، اما مهدی بیشتر از خوردن گوشش به سخنان امام بود. ناگهان دیدیم مهدی قاشق را زمین گذاشت و بلند شد. مادر گفت: چرا بلند شدی؟
- مگر نشنیدید، امام فرمود جوان ها باید به جبهه بروند!
- تو که تازه برگشتی مادر.
- نه، امام فرمودند اگر مرخصی هم هستید به جبهه برگردید!
- حداقل غذایت را تمام کن بعد برو!
مهدی خندید و گفت: نه دیر می شود، نباید حرف امام زمین بماند!
🌷🌹🌷
هدیه به سردار شهید محمدمهدی علیمحمدی صلوات-
👆برشی از کتاب علمدار عصار! (چاپ دوم)
@defae_moghadas2
❣
❣شهید حسین نجفی قدسی
در سال ۱۳۶۰ در سن ۴۵ سالگی عازم جبهه های نبرد شد در دو عملیات فتح المبین وبیت المقدس شرکت داشت یکماه قبل از آزادسازی خرمشهر در اثر اصابت ترکشهای خمپاره به صورتش تمام استخوانهای فک وگونه وحدقه چشم فرو ریخت همچنین ماهیچه دست !😭
،تا مدتها در بیمارستان شیراز قابل شناسائی نبود.🤦♀
درمان درتهران وشیراز ادامه داشت وبرای عمل پیوند استخوان سه سال در کشور آلمان تحت مداوا بود بیش از ۴۰ عمل جراحی روی صورتش انجام شد ولی حتی نتوانستند فک ودندان مصنوعی برایش بسازند تمام عملهای پیوند ناموفق بود😭،بعد از این فراق طولانی به وطن برگشت و۱۹ سال از عمرش را با دردهای طاقت فرسا که شب و روز همراهش بودند سپری کرد.✨
وسرانجام در سن ۶۲ سالگی به مقام شهادت رسید.🌹🌼
✅از نقاط برجسته این شهید صبر ومقاومت فوق العاده او بود هیچکس از او گله وشکایت وناله نشنید،عاشق امام وانقلاب بود.😍
در ایام رحلت امام راحل رحمه الله علیه سه روز وسه شب پای تلویزیون گریه میکردو خواب وخوراک نداشت .💐
🔹وقتی دنده هایش را برای عمل پیوند برداشتند،بیاد مظلومیت بانوی دوعالم ودرد پهلوی ایشان اشک میریخت ومیگفت چطور یک بانوی ۱۸ ساله توانست این درد کشنده راتحمل کند
🌹«السلام علیک یا فاطمه الزهرا» 🌹
مزار :قطعه روبروی در غربی خیمه گلستان شهدا ،از سمت راست ،ردیف دوم مزاردوم
@defae_moghadas2
❣
❣ شهید امیر بامری زاده
بامری زاده، امیر، فرزند غلامحسین ،در چهارم شهریور ۱۳۴۰ در ماهشهرزاده شد. دوران کودکیش در ماهشهر سپری شد. او فقط نوشتن و خواندن میدانست. در سال ۱۳۵۹ برای گذراندن خدمت سربازی و ارتش رفت و پس از گذراندن آموزش نظامی، ابتدا به لشکر ۸۱ کرمانشاه و سپس به منطقه عملیاتی بازی دراز اعزام گردید .امیر دوم اردیبهشت ۱۳۶۰ در بازی دراز، به اسارت نیروهای عراقی درامد و به اردوگاه موصل عراق انتقال یافت. هنگامی که با مریزاده در اردوگاه اسارت بود و زندانبانان عراقی قصد شکنجه یکی از اسرای ایرانی را داشتند ،او و دیگر آزادگان در حمایت از اسیر ایرانی در برابر شکنجه گران عراقی ایستادگی کردند و این مقاومت موجب درگیری میان اسرا و دژخیمان بعثی عراقی، و به شهادت رسیدن امیر بامری زاده در اثر اصابت گلوله شد .پیکر مطهر شهید در اردوگاه موصل به خاک سپرده شد و اسیران به هنگام تدفین مشخصات او را بر کاغذی نوشتند و درون یک بطری به همراه او در گورش قرار دادند. بعد از سرنگونی رژیم بعث و تحقیق و تفحص پیکر مطهر شهدا ،پیکر شهید امیر بامری زاده را در سال ۱۳۸۱ یافتند و پس از شناسایی و انتقال به ایران، او را در گلزار شهدای ماهشهر به خاک سپردند (سن شهید: ۲۰ سال)
📚منبع کتاب: سرافرازان ابدی- جلد ۱ چاپ دوم -صفحه ۳۸_۳۷
📝مولفان: عادل شیرالی_ نرگس شامحمدی
@defae_moghadas2
❣
❣بصیرت و دشمن شناسی،مهمترین عامل حرکت شهید دریاقلی سورانی
شهید سرافراز دریاقلی سورانی یک اوراقچی ساده در آبادان بود که نهم آبان سال 1359 در حمله عراق به ایران، متوجه نفوذ غافلگیرانه عراقی ها از مسیر رودخانه بهمنشیر شد و مسافت 9 کیلومتری را از گورستانِ اتومبیل های فرسوده در کوی ذوالفقاری تا نیروهای خودی در آبادان با دوچرخه و پیاده پیمود و مردم و نیروهای نظامی را از حمله عراقی ها آگاه کرد.
این قهرمان ملی هم در کشاکش این ماجرا در تاریخ ۲۸ آبان ماه ۱۳۵۹ در سن ۲۴ سالگی و پس از ساعت ها مقاومت، بر اثر ترکش خمپاره مجروح و در راه انتقال به بیمارستان، در قطار به شهادت رسید و پیکر پاکش در بهشت زهرای تهران به خاک سپرده شد.
شهیددریاقلی_سورانی
@defae_moghadas2
❣
❣آن روز، مدرسه که تعطیل شد دواندوان به سمت خانه میآمدم. نزدیکیهای خانه دیدم حمید و برادرم علیرضا باهم مشغول صحبت هستند. نزدیکشان که شدم سلام کردم، حمید با لبخندی که بر لب داشت دستانم را فشرد و گفت: سید عازم جبهه هستم دعایم کن!
گفتم: خوش به حالتان کاش من هم میتوانستم برم جبهه!
گفت: نگران نباش قسمت شما هم میشه!
بعد از خداحافظی به خانه آمدم. پدرم در حال گوش دادن اخبار از رادیو بود و مادرم سفره نهار را آماده میکرد. بعد از مدتی کوتاه علیرضا وارد خانه شد. نامهای سربسته در دستش بود. غمی فراگیر چهره علیرضا را در برگرفته بود. همه متوجه ناراحتی علیرضا شدند.
مشغول خوردن نهار شدیم اما علیرضا ناراحت و نگران لب به غذا نمیزد. مادرم که نگران حال او شده بود پرسید: چرا ناراحتی؟
علیرضا که بغض گلویش را گرفته بود رو به پدرم کرد و گفت: این چه برخوردی بود که با رفیقم حمید کردی او عازم جبهه بود!
نامهای که کنارش بود را بلند کرد و گفت: این هم وصیتنامهاش هست که به من سپرد!
ظاهراً پدرم هم درراه آن دو را دیده بود و چیزی به حمید گفته بود. پدرم گفت: من که چیز بدی نگفتم، بعد هم نمیدانستم عازم جبهه است.
بیاختیار اشک از چشمان علیرضا جاری شد. از سر سفره بلند شد و به اتاق رفت. همه از گریه و نگرانی علیرضا ناراحت شدیم. مادرم سفره را جمع کرد. پدرم هم برای خواب به اتاقش رفت.
ساعتی از این ماجرا نگذشته بود که صدای درب خانه بلند شد. کسی محکم درب خانه را میکوبید. مادرم سراسیمه در را باز کرد. خانم میانسالی باحالتی نگران سراغ علیرضا را میگرفت. مادرم که نگران شده بود با تعجب پرسید: علیرضای ما کار اشتباهی کرده؟
زن گفت: نه، من مادر حمید هستم، میخواست به جبهه برود مانع رفتنش شدم، از دستم دلخور شد، از خانه بیرون رفت و برنگشت. پرسان پرسان متوجه شدم دوست پسر شما هست، آمدم ببینم از او خبر دارد یا نه!
علیرضا که متوجه سروصدا شده بود، سراسیمه به پشت در آمد و بعد از سلام به مادرم گفت: این مادر رفیقم حمید است که به جبهه رفت!
مادر حمید تا این را شنید، بلند شروع به گریه کرد. مادرم او را داخل آورد و دلداری داد. پدرم هم که در حال استراحت بود، از صدای گریه مادر حمید، از خواب بلند شد، از اتاقش بیرون آمد و با نگرانی سؤال کرد اتفاقی افتاده؟
مادرم رو به پدرم گفت: این مادر رفیق علیرضا هست که رفت جبهه!
پدرم رو به مادر حمید کرد و گفت: نگران پسرت نباش!
مادرم گفت: چرا نگران نباشم؟
پدرم با تبسمی که بر لب داشت گفت: الآن خوابی عجیب دیدم، خواب مدینه و خانه جدم حضرت علی(ع) و درب سوخته خانهاش را دیدم. وارد خانه جدم شدم. مادرم حضرت زهرا(س) را دیدم. به سمتش رفتم و دوزانو روبروی مادرم نشستم. مادرم به من فرمودند: به پسرت علیرضا بگو نگران رفیقش حمید نباشد، او پیش ما است!
مادر حمید تا خواب پدرم را شنید گریهاش بیشتر شد. رو به پدرم گفت: من مانع رفتنش شدم، حتی یک سیلی به او زدم، اما حمید دست مرا بوسید و رفت!
مادر حمید از اشک آرام نمیشد، گریهاش همه را به گریه انداخته بود. با هقهق رو به علیرضا گفت: نمیدانی از کجا اعزام میشوند، من را برسان شاید او را دیدم!
علیرضا بهاتفاق مادر حمید به مقر صاحبالزمان(عج) رفتند. خوشبختانه هنوز نیروها اعزام نشده بودند. مادر حمید پسرش را دیده، صورتش را بوسیده و از او خداحافظی کرده بود. علیرضا هم خیلی خوشحال بود که حمید قبل از اعزام رضایت مادرش را گرفته بود.
چندهفتهای از این ماجرا نگذشته بود که پدرم آسمانی شد و داغش بر دلمان نشست. هفتمین روز درگذشت پدرم بود که خبر آزادسازی خرمشهر را رادیو اعلام کرد، چند روز بعد هم پیکر پاک "شهید حمیدرضا صالحی جوان" را به شیراز آوردند. همانطور که پدرم در خوابدیده بود، او مهمان حضرت فاطمه زهرا(س) شده بود.
راوی سید حمید اسد زاده
🌹🌷🌹
هدیه به شهید حمید صالحی جوان صلوات
@defae_moghadas2
❣
❣داستانک
اعزام
شناسنامهاش را که دیدند گفتند ۱۴ ساله اعزام نمیکنیم. لبخند معناداری زد و صبح فردا با شناسنامه ۱۶ سالگیاش اعزام شد.
✍حسن تقیزاده بهبهانی
@defae_moghadas2
❣
❣داستانک
دلیل آمدن
گفتند دلیل آمدنت به جبهه چیست؟
گفت فریاد هل من ناصر امامم شنیدم ترسیدم شمر روی سینهاش بنشیند.
✍حسن تقیزاده بهبهانی
@defae_moghadas2
❣
❣غیرت
گفتند:
آخه نوجوان و جنگ؟
گفتم:
در مکتب حسینی اگر پای غیرت در میان باشد شش ماهه هم به میدان میآید!
✍حسن تقیزاده بهبهانی
@defae_moghadas2
❣
❣مقام
گفتند:
در جبهه کسی برای بدست آوردن مقام فرماندهی تلاش نمیکرد؟
گفتم:
چرا!! اما برای نپذیرفتن، چون فرماندهی را نه مقام بلکه مسئولیت میدانستند.
✍حسن تقیزاده بهبهانی
@defae_moghadas2
❣
❣شهادت
گفتند:
اگر به دنبال شهادتی، شرط شهید شدن شهید بودن است!
گفت:
تمام تلاشم را کردهام تا یار پسندد!!!
✍حسن تقیزاده بهبهانی
@defae_moghadas2
❣
❣نوبت شهرداری سرلشکر
آقا مجید یادت نره امروز شهرداری نوبت شماست و باید ظرفهای غذای بچهها رو بشوری!
نه خیر آقا حمید یادم نرفته حواسم هست!
بعداز نهار من پشت میز مجید نشسته بودم و مجید توی حیاط داشت ظرف غذای بچهها را میشست که نگهبان اومد و گفت:
دو نفر ارتشی اومدند با برادر بقایی کار دارند؛
گفتم: بهشون بگو بیان داخل؛
وقتی آمدند دیدند من پشت میز مجید نشستم تعجب کردند و گفتند ببخشید ما با برادر بقایی کار داریم، گفتم تشریف داشته باشید الان میان!
من آن موقع شانزده سالم بود و داشتم پشت میز مجید مجله نگاه میکردم؛
چند دقیقه که گذشت گفتند:
ببخشید برادر بقایی جایی رفتند؟
گفتم: نه دارند ظرفهای غذای بچهها را میشورند!
آنها که حسابی تعجب کرده بودند گفتند ما با برادر بقایی فرمانده سپاه کار داریم ها!
گفتم: بله ما بجز بقایی فرمانده سپاه که الان دارن ظرف میشورند کس دیگهای نداریم!
بعد من رفتم دنبال مجید و گفتم دوتا ارتشی با شما کار دارند؛
مجید گفت: کیا هستند؟
گفتم: نمیدونم از همینهایی که روی دوششون شلوغه و سهتا ستاره اینطرف و سهتا آنطرف دارند؛
گفت: برو منم الان میام؛
وقتی مجید وارد اتاق شد اول رفت دستهاش رو با حوله خشک کرد بعد با آنها سلام و احوالپرسی کرد و گفت جناب سرهنگ چه عجب یاد ما کردید؟
من تازه فهمیدم که آنها سرهنگ هستند،
آنها به مجید گفتند:
ببخشید برادر بقایی این برادر میگفت شما دارین ظرفهای غذای بچهها را میشورین!
بله هرچند روزی هم نوبت منه که ظرف غذای بچهها رو بشورم!
آنوقت این بچهها از شما فرمان میبرند؟
مجید لبخندی زد و گفت:
جناب سرهنگ هنوز مونده تا بسیجیها رو بشناسید!!
این گوشهای از نجابت و بیریا بودن فرمانده قرارگاه کربلا سردار شهید دکتر مجید بقایی بود که در سال ۱۳۶۱ در منطقه عملیاتی فکه به همراه سردار شهید حسن باقری به شهادت رسید!!
براساس خاطره سردار حمید حکیمالهی از سردار سرلشکر شهید دکتر مجید بقایی فرمانده قرارگاه کربلا «برگرفته از کتاب اَم کاکا»
حسن تقیزاده بهبهانی
@defae_moghadas2
❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❣ ۴ آذر سالروز شهادت شخصی است که رهبر معظم انقلاب با بغض به نقل از او می گوید: «اگر می خواهی از سیم خاردار دشمن رد شوی، اول باید از سیم خاردار نفست عبور کنی!» (عاشقان شهادت حتماً ببینند و گریه کنند.)
🔸«گفت: من اگر شهید شوم راضی هستی؟ گفتم: اگه تو بری از غصه می میرم، اما راضی ام به رضای خدا. دست هایش را به حالت دعا بلند کرد و گفت: خدایا! خودت می دانی مرگ در رختخواب ننگ است. شهادت را نصیبم کن.
🔸علی آقا پیش کسی گریه نمی کرد. اما این بار زد زیر گریه و با بغض و حسرت گفت: وقتی مصیب (مجیدی) تازه شهید شده بود، توی خواب دیدمش. دستش را گرفتم و گفتم: مصیب! من و تو همه راهکارها را باهم قفل کردیم؛ تو را به خدا این راهکار آخری را به من بگو، راهکار شهادت را. نمی گفت. دستش را محکم چسبیدم و قسمش دادم. می دانستم اگر با مرده چنین کنی جواب می دهد. گفتم: تا جواب ندهی رهایت نمی کنم. گفت: راهکارش اشک است، اشک!
🔸دوباره دست هایش را به حالت دعا بالا گرفت و گفت: بارالها! اگر شهادت را با اشک می دهی، اشک ها و گریه های من روسیاه را قبول کن. همین راهکار بود که علی آقا را آسمانی کرد.» (راوی: زهرا پناهی روا؛ همسر شهید علی چیت سازیان، کتاب دلیل، صفحه ۲۱۹)
♦️شهید آوینی: «گریه تجلی آن اشتیاق بیانتهایی است که روح را به دیار جاودانگی و لقای خداوند پیوند میدهد و اشک، آب رحمتی است که همه تیرگیها را از سینه میشوید و دل را به عین صفا، که فطرت توحیدی عالم باشد، اتصال میبخشد.»
🔸منبع: کتاب «گنجینه آسمانی»
@defae_moghadas2
❣
❣💐🔸روز بسیج گرامی باد🔸💐
🖤 یاد و خاطره بسیجی واقعی، لباس خاکی و خادم مردم همیشه زنده است...
خدا رحمتت کند سید ابراهیم...
@defae_moghadas2
❣
❣ #شهید_نوشت
💢 "میخواهم روزی شهید بشوم که از..."
🌷 شهید احمد کاظمی
@defae_moghadas2
❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 خداوندا... ای قادر عزیز و ای رحمان رزاق، پیشانی شکر شرم بر آستانت میسایم که مرا در مسیر فاطمه اطهر و فرزندانش در مذهب تشیع عطر حقیقی اسلام قرار دادی و مرا از اشک بر فرزندان علی بن ابی طالب و فاطمه اطهر بهرهمند نمودی؛ چه نعمت عظمایی که بالاترین و ارزشمندترین نعمتهایت است.
🔸️ بخشی از وصیتنامه سردار شهید حاج قاسم سلیمانی
❣«گفتم: «#محسن جان! دیر میای بچهها نگرانتن».
لبخندی زد و گفت: «هرچی من بیشتر کار کنم، نتانیاهو کمتر خواب راحت به چشمش میاد؛ پس #اجازه بده بیشتر کار کنم».
معنای این حرفش را زمانی فهمیدم که شهید شد؛ وقتی که #نتانیاهو توئیت زد و برای یهودیها شنبه خوبی را آرزو کرد. از شنبه آرام در #اسرائیل گفت؛ از شنبه بعد از محسن فخریزاده». ...
(خاطرات همسر شهید)
🌷۷ آذر #سالگرد شهادت دانشمند هسته ای شهید محسن فخری زاده
#شهید_فخری_زاده
#مرگ_بر_اسرائیل
@defae_moghadas2
❣
❣پاسدار شهیدی که مقام معظم رهبری مزارش را پنج مرتبه زیارت کردند
◇شهیدی که مزارش از شهرهای شمالی و غربی ایران تا هزاران کیلومتر دورتر، زائر دارد.
◇شهیدی که حاجت روا می کند و معمولا کسی دست خالی از سر قبرش برنمیگردد.
◇شهیدی که قبل از تدفین ، سوره مبارکه کوثر را تلاوت نمود.
◇ شهیدی که هنگام تدفین ، از او صدای اذان گفتن شنیده شد.
◇ شهیدی که در سجده ها و قنوت نمازش ، دعای کمیل را می خواند.
شهیدی که با همان لباس خاک آلود برگشته از ماموریت به خواستگاری رفت.
◇ شهیدی که روی قالی های خانه نمی نشست. می گفت: نشستن روی این قالیها مرا از یاد محرومان غافل می کند.
◇ شهیدی که در هفته چند ساعت برای خود "کسر کار" می زد. می گفت: در حین کار احتمال می رود یک لحظه ذهنم به سمت خانه، همسر و یا فرزندم رفته باشد، وقت کار، من متعلق به بیت المال هستم و حق استفاده شخصی ندارم.
◇ شهیدی که حاج_قاسم سلیمانی معتقد بود مزارش شفاخانه است و درباره اش گفت: «ما افتخار میکنیم شهید مغفوری که امروز قبرش امامزاده شهر ماست، برای استان کرمان است؛ شهیدی که هیچ شبی نافله شبش قطع نشد. ما افتخار میکنیم به شهید مغفوری، او آن قدر در حفظ بیتالمال حساس بود که حتی موقع وضع حمل همسرش، برای انتقال او به بیمارستان، از ماشین سپاه استفاده نکرد»
◇ شهیدی که پس از شهادتشان ، حاج قاسم پشت در اتاق عمل نوه شان ۴ ساعت منتظر و دعاگو ماند.
شهید عبدالمهدی مغفوری🌷
@defae_moghadas2
❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 «يا شَفيقُ يا رَفيقُ، فُكَّني مِنْ حَلَقِ الْمَضيقِ، وَاصْرِفْ عَنّي كُلَّ هَمٍّ وَغَمٍّ وَضيق، وَاكْفِني شَرَّ ما لا اُطيقُ، وَاَعِنّي عَلي ما اُطيقُ» ؛
ای رفیق، ای مهربان، من را از حلقههای تنگ دنیا بِکَّن و رها کن؛
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#کلیپ #نماهنگ #شهید
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas2 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
❣ ۸ آذر سالروز شهادت شهید دکتر مجید شهریاری دانشمند هستهای کشور در سال ۱۳۸۹🌷
♦️دشمن از کار شهید شهریاری متحیر شد
♦️امام خامنه ای:
«شهید شهریارى بسیجىوار کار کرد. آن روزى که درها را به روى ملت ایران خواستند ببندند که محصول این رادیوداروها به دست #مردم نرسد و #جمهورى_اسلامى دچار مشکل بشود و گفتند «نمیفروشیم» که این مرکز تهران تعطیل بشود، اینها - مرحوم شهید #شهریارى - هم مشغول کار شدند، تلاش کردند، که بعد آمدند به ما گفتند که توانستیم بیست درصد را تولید کنیم، بعد هم آمدند به ما اطلاع دادند که ما لولهى سوخت و صفحهى سوخت را هم ساختیم؛ دشمن [متحیر] ماند. این کار کار #بسیجى بود.» ۱۳۹۳/۰۹/۰۶ 🌷
@defae_moghadas2
❣
❣ این خودروها، شاهدان خاموش فداکاری و ایثار مردانی هستند که جان خود را برای پیشرفت و امنیت کشور فدا کردند. هر بار که به این خودروها نگاه میکنیم، یادآور میشویم که راه شهدای هستهای همچنان ادامه دارد و خون پاکشان، چراغ راه آینده ماست. 🌹🇮🇷
🗓 سالگرد شهادت شهيد دکتر مجید شهرياری گرامی باد.
📍 "خودرو شهید دکترمجیدشهریاری دانشمند هسته ای" در
موزه ملّی انقلاب اسلامی و دفاع مقدس
@defae_moghadas2
❣
❣دکتر هیچ وقت دیر به کلاس نمیآمد و زود هم نمیرفت. تمام وقت را میماند و معمولاً تمام زمان هم به درس و بحث میگذشت.
یک روز که ایام شهادت حضرت زهرا (س) بود همراهش چند کتاب عربی و فارسی آورد و حدود نیم ساعت درباره ایشان صحبت کرد. بعد ناگهان با صدای بلند شروع کرد به گریه کردن! اصلاً انتظارش را نداشتیم همه تعجب کرده بودند...
📙شهید علم دفتر اول ص ۳۶
#شهیدمجید_شهریاری
#فاطمیه
تولد ۱۶ آذر ۱۳۴۵
شهادت ۸ آذر ۱۳۸۹
@defae_moghadas2
❣