(بخش پانزدهم)
11 اسفند ۱۳۶۵ ـ شلمچه
دژشکنان
سوار تویوتا شدهایم تا به خط برویم.
بار اوّلم نیست که برای عملیات جلو میروم؛ اما نمیدانم چرا اینقدر دلم شور میزند و مثل سیر و سرکه میجوشد؟
آیا از مردن میترسم؟
یا تشویش انتظار است؟
از تویوتا پیاده و داخل کانال شدهایم.
هنوز داخل خطّ خودمان هستیم.
محمدرضا سعیدی، پشت سرم است و من پشت سر برادر پیکامراد.
سمت راست کانال، خاکریزی است که در امتداد کانال پرورش ماهی است.
جاده هم سمت چپمان است.
منتظر دستور رهایی هستیم.
ساعت 10:20
شروع شد.
از خط کنده شدیم و توی کانال بهطرف دشمن حرکت کردیم.
طبل عملیات، بیوقفه مینوازد و زمین زیر پایمان از غرش انفجارهای پیاپی توپ و خمپاره میلرزد.
منوّرها آسمان را روشن میکند.
حرکت ستون، کند است و هی میایستد.
زیر لب ذکر میگویم.
ستون توقف کرده و جلو نمیرود.
آتش، خیلی سنگین شده است.
کانال، خیلی کوتاه است و تا زانو هم نمیرسد.
ستون ایستاد.
کنارمان یک سنگر است.
به محمدرضا گفتم: «آتیش خیلی سنگینه؛ جانپناه نداریم؛ برو توی سنگر.»
گفت: «اگر ستون حرکت کنه، جا میمونیم.»
گفتم: «من جلوی در میایستم و حواسمه؛ تو برو توی سنگر.»
تردید داشت.
معطل کرد و داخل سنگر نرفت.
ستون دوباره بهراه افتاد.
هنوز نفهمیدهام آیا گردان درگیر شده یا نه؟
ناگهان، یک وانت تویوتا بوقزنان بهسرعت از کنارمان رد شد و رفت جلو!
مگر از خاکریز خودی بیرون نیامده و با عراقیها درگیر نشدهایم؟
این تویوتا، اینجا چه میکند؟
چرا از ما جلو زد؟
در این ابهام بودم که برادر ابوالفضل پناه، درحالیکه لوله تفنگ کلاش را مثل دایره در هوا میچرخاند، یک رگبار کامل به سمت جلو شلیک کرد.
بچههای سر ستون، شلیک میکنند.
ناگهان، ستون بهسرعت حرکت کرد.
دیگر میدویدیم.
مثل جوی زلال آب، جاری شدیم.
به ته کانال رسیدیم و به داخل خاکریز یورش بردیم.
همه آتش دشمن، روی رخنهای که از آن داخل خاکریز میشویم، متمرکز است.
نباید به تیرهای رسام که بهسوی ما میآید، توجه کنیم؛ وگرنه پایمان شل میشود و کپ میکنیم.
«خدایا! فقط تو پشت و پناهی!»
ساعت 10:45-خاکریز نونی
تو مکن تهدید از کشتن که من/تشنه زارم به خون خویشتن
گر بریزد خون من آن دوسترو/پایکوبان جان برافشانم بر او
بالأخره مقاومت شدید عراقیها، در هم شکست و داخل خاکریز شدیم.
روی سرمان از زمین و زمان آتش میبارید.
خاکریز نونی بود، خاکریزی گرد؛ درست مثل یک میدان.
دسته پیچید سمت چپ.
به نیروهایی که سمت راست میرفتند، نگاه کردم.
قبل از عملیات، برادر محسن گفته بود: «به خاکریز نونی که رسیدید، سمت راست خاکریز رو بگیرید و برید.»
خیلی تأکید کرده بود که نیروها سمت چپ نروند.
فریاد کشیدم: «باید بریم طرف راست!»
صدا به صدا نمیرسید.
اگر هم میرسید، کسی گوش نکرد و دسته به حرکت خود از سمت چپ خاکریز ادامه داد.
برادر پیکامراد، ناگهان جلوی یکی از سنگرها نشست.
آرپیجیزن بود و من و محمدرضا سعیدی کمک او.
ستون داشت میرفت.
گفتم: «بلند شو حرکت کن.»
توجه نکرد.
«ولش کن! شاید ترسیده و کُپ کرده ...»
نمیشد توقف کرد.
دنبال ستون راه افتادم و محمدرضا و بقیه دنبالم آمدند.
ناگهان، با یک دسته نفرات رودررو شدیم.
«شاید بچههای جناح راست باشند.»
یکی داد زد: «عراقیاند!»
میخواستند بچهها را دور بزنند و قیچی کنند.
خدایی بود ما رفتیم سمت چپ خاکریز، و جلویشان درآمدیم.
فرصت سنگر گرفتن نبود.
رودررو در فضای باز ایستاده بودیم و بهطرف هم شلیک میکردیم.
صحنه دوئل مرگ و زندگی بود؛ درست مثل فیلمهای وسترن.
ناگهان، آرپیجی شلیک شد.
ضربه انفجار، مثل پتک به سینهام خورد.
روی هوا بلند شدم.
همهجا ساکت شد.
فقط صدای سوت توی گوشم میشنیدم.
نوری احاطهام کرده بود که چشم را میزد.
هوا دورم به هم پیچید.
نمیتوانستم نفس بکشم.
ضربان قلبم به شماره افتاد.
حس کردم بدنم مچاله شد و در مسیر موج انفجار، چند قدم عقبتر ایستاده و به بدن خودم خیره شدهام!
دوباره جدال جان و کالبد شروع شد؛ درست مثل والفجر مقدماتی؛
تا اینکه کشمکش تمام شد.
رفتم و برگشتم؛ ولی تقدیرم این بود که شاهد باشم.
شاهد چه؟
شاهد از دست دادن یکی دیگر از عزیزترین دوستانم.
سختی زمین را زیر پوتینها حس کردم.
گیج و منگ بودم و بدنم کوفته؛ انگاری یک ماشین باسرعت به من زده باشد.
زانوهایم خم شد و نمیتوانست بدنم را سرپا نگه دارد.
سست و بیحال داشتم روی زمین میافتادم.
یکباره بخش هوشیار ذهنم نهیب زد: «اینجا که جای افتادن نیست! نمیبینی زیر رگبار گلوله است؟ قدم بردار! اگر نتونستی، اون موقع میافتی روی زمین.»
کتاب «تا آسمان راهی نبود»، جلد 3 ، ص 65
(خاطرات مربوط به عملیات تکمیلی کربلای 5)
ادامه دارد ...
@defae_moghadas2
❣
شهید حاج علی گروسی
شهادت ۷ فروردین ۱۳۶۵
معاون گردان حضرت علی اكبر (ع)
حاج علی گروسی سال ۱۳۴۱ متولد شد. مدت زیادی از عمرش نگذشته بود که پدرش دار فانی را وداع گفت و بار سنگین پرورش جسمی و فکری علی بر عهده مادرش افتاد.
علی مقدمات تحصیلی خود را در مرد آباد (ماهدشت) از توابع شهرستان کرج فرا گرفت و تحصیلات راهنمایی و متوسطه را نیز در همان جا به پایان رساند.
با آغاز جنگ تحمیلی، او کلاس درس را به قصد شرکت در جهاد فی سبیل الله رها کرده، به سوی جبهه ها رهسپار شد.
در اکثر عملیاتها شرکت داشت؛ عملیاتهایی چون فتح المبین، بیت المقدس، آزادی خرمشهر، والفجر مقدماتی، رمضان، مسلم بن عقیل.
علی در عملیات والفجر مقدماتی، مسئولیت گردانی از تیپ سلمان فارسی را عهده دار بود. در همین عملیات بود که او یکی از پاهای خود را در راه خدا تقدیم کرد.
پس از مجروح شدن، وقتی خواستند علی را برای مداوا به عقب انتقال دهند، او مانع از این کار شد، چفیه ای برداشت به بالای زانو خود بست و گفت: «این عملیات مال من است و من باید آن را به اتمام برسانم.»
بعد از حال رفتنش به دلیل خونریزی بسیار، توانستند علی را برای مداوا به یکی از بیمارستانهای مشهد منتقل کنند. طی مراقبتهای ویژه در پزشکی پس از ۶ ماه با کسب بهبودی به مردآباد بازگشت.
علی گروسی که در مردآباد عضو هیئت هفت نفره واگذاری زمین و در کارهای عمرانی و فرهنگی نیز پیش قدم بود، بار دیگر به جبهه رفت و در گردان حضرت علی اکبر (ع) از تیپ سیدالشهداء(ع) مشغول خدمت شد .
سرانجام در عملیات والفجر ۸ در جزیره امالرصاص جانباز و ۱۷ فروردین ۱۳۶۵ در فاو به شهادت رسید.
@defae_moghadas2
❣
3.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 گذشتن مسافر از زیر قرآن
سنت حسنهای است که در میان ایرانیان به باوری عمیق تبدیل شده است. در جبهههای جنگ نیز زمانی که رزمندگان به سوی خط مقدم و مناطق عملیاتی راهی میشدند، حتما از زیر قرآن عبور میکردند...
🎥 بدرقه رزمندگان گردان حضرت علی اکبر علیه السلام
از زیر قرآن توسط
#شهید_مهدی_عینالهی
@defae_moghadas2
❣
❣به محسن گفتم: اسمت را برای حج تمتع امسال دادم فرماندهی گردان!
چشماش از شادی برق زد من و بغل کرد و بوسید و گفت: اقا مهدی آرزوم بود برم مکه!
چند روز تا عملیات کربلای8 باقی نمونده بود, مراسم صبحگاهی و دو و نرمش گروهان که تموم شد بچه ها برای صبحانه رفتن به سمت چادرها.
دیدم محسن با لبخند امد سمتم و گفت: آقا مهدی میشه, یه کم قدم بزنیم میخوام برات از یه خواب عجیب و معنوی بگم.
گفتم : چرا که نه!
همین طور که بین درخت های کنار قدم می زدیم گفت: دیشب توی خواب یه نفر امد و برام از معنویت گفت و مصداق صحبت هاش چند آیه خواند. من هم ان آیه ها را توی خواب حفظ کردم.
قرانی که دستش بود را به من داد، سوره بقره بود. چند ایه طولانی را کامل از حفظ و بدون غلط خواند و گفت من تا دیشب این آیه ها را حفظ نبودم!
عملیات شروع شد. دسته ای که فرماندش محسن بود، را بنا به دستور فرمانده گردان ,حاج منوچهر, رفت تا به کمک گروهان دوم توی شکستن خط و پاکسازی کمک کنه. وقتی بالای سرش رسیدم دیدم با یک تبسم پر معنی انگار سالهاست, که آرام بخواب رفته!
☝️راوی مهدی امینی
🌹🌷🌹
هدیه به سردار شهید محسن زیانی صلوات،،شهدای فارس
@defae_moghadas2
❣
1.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
عید فطر مبارک باد
@defae_moghadas2
❣🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
761.4K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷❤️💐 عیدشما مبارک 🌺🌸🌹🇮🇷🌹🌺🌸🇮🇷🌹🇮🇷🌹
@defae_moghadas2
❣
🔹آیت الله حائری شیرازی🔹
🔸عید فطر؛ جشن افطار روزه به امر خدا🔸
تا آخرین روز ماه رمضان خوردن روزه حرام بود و گرفتن روزه واجب بود. اما وقتی اول ماه شوال میشود، بلافاصله این روزه حرام میشود. حرام شدن روزه در روز عید فطر معنایش چیست؟ معنایش این است که حالا که بنا شد که دیگر امروز، روزه واجب نباشد، مردم بصورت یک دست، روزه گرفتن را تعطیل کنند. امروز (روز عید فطر) همه روزههایشان را بخورند و در ملأ عام هم بخورند، نه پنهانی؛ و این افطار کردن را جشن بگیرند و به این جشن بگویند: «جشن فطر» و به این عید بگویند: «عید فطر».
یعنی ما همچنانکه به امر خداوند از خوردن و آشامیدن در این یک ماه خودداری کردیم، امروز هم به امر خدا جلوی مردم غذا میخوریم و #جشن_روزه_گشودن و #جشن_اطاعت میگیریم.
همین که شما در روز عید فطر جلوی مردم غذا میخورید، این خودش یک عبادت است مثل روزه گرفتن! چون این گرسنگی نیست که ثواب دارد، این تشنگی نیست که ثواب میآورد. اجر و ثواب، به #اطاعت است. پس همچنانکه گرسنگی و تشنگی میتواند ثواب داشته باشد، غذا خوردن هم ثواب میآورد، غذا خوردن هم اجر میآورد. هرچه برای خدا باشد و به امر خدا باشد، عبادت است، هرچه برای غیرخدا و به امر غیرخدا باشد، گناه است.
@defae_moghadas2
❣
سالروز تولدشهید عزیز ۱۱ فروردین را با ذکر صلوات گرامی می داریم
@defae_moghadas2
❣
✍ #خاطرات_افلاکیان
#به_نام_خدا
در يكي از روزها كه #جبهه ساكت بود (بگفته يكي از نزديكان در جبهه به پدرم) شهيد سياوش در بيرون سنگر مشغول #نماز_خواندن بود در بيرون از سنگر كه دشمن بعثي عراق شروع به گلوله باران جبهههاي ايران از جمله محدودهاي كه شهيد سياوشي به نماز ايستاده بود اما شهيد بدون ترس و هيچ حركت اضافي به نماز خود مشغول بود تا نمازش به پايان رسيد.
باتوجه به ترورهاي سال 1360 توسط كروهكها از جمله بچههاي سپاه پاسداران كه نشانه آنها #لباس_سبز با آرام سپاه پاسداران انقلاب اسلامي بود كه مورد چندين بار خانواده به شهيد تذكر دارند كه با لباس شخصي به منزل بيا باتوجه به اينكه به محل خدمتش شيراز بود و شهيد چنين در جواب ميگفت بدون لباس ظاهر شدن در جامعه نشانه ترس است و اينچنين نخواهم كرد.
برطرف كردن مشكلات دوستانش و كمك به #مستمندان در مورد كمك به مستمندان شهيد و تعدادي از دوستانش به كمك هم براي شخصي و افراد ديگري كه بيبضاعت بودند اقدام به خانهسازي ميكردند حتي كارگري آنرا خود انجام ميدادند.
🌷 #شهید_سیاوش_قربانی🌷
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
شادےروح شهدا #صلوات
@defae_moghadas2
❣
🌸۱۲ فروردین از بزرگترین اعیاد مذهبی و ملی ماست.
🔹 ملت ما باید این روز را عید بگیرند و زنده نگه دارند. روزی که کنگرههای قصر ۲۵۰۰ سال حکومت طاغوتی فرو ریخت، و سلطه شیطانی برای همیشه رخت بربست و حکومت مستضعفین که حکومت خداست به جای آن نشست.
📅 امام خمینی(ره) | ۱۲ فروردین ۱۳۵۸
✊🏻به مناسبت روز جمهوری اسلامی ایران
@defae_moghadas2
❣
10.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌴 معجزه #تکبیر
🎥 مصاحبه ای کمتر دیده شده از حاج احمد متوسلیان و روایت او از تسلیم ناپذیری رزمندگان اسلام در مقابل دشمن
🌴 ما با الله اکبر به پیش می رویم
🌿 غلبه #تکبیر و الله اکبر بر مدرنترین سلاح ها و تجهیزات دشمن
«كَم مِّن فِئَةٍ قَلِيلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثِيرَةً بِإِذْنِ اللّهِ وَاللّهُ مَعَ الصَّابِرِينَ؛ بسا گروه اندكى كه به توفيق خدا بر گروه بسيارى پيروز شدند، و خدا با صابران است».
#دفاع_مقدس
#جنگ_تحمیلی
#متوسلیان
#احمدمتوسلیان
#مصاحبه
#فرمانده
#تیپ_۲۷_محمد_رسول_الله (ص)
#معجزه_تکبیر
#تکبیر
#الله_اکبر
#سرباز_امام_زمان (عج)
#پاسدار_خمینی
#به_یاد_امام_زمان_زنده_ایم
#کم_من_فئة_قلیله_غلبت_فئة_کثیره
#هجوم_به_قلب_دشمن
🌱 نشر مطالب، صدقه جاریه است
@defae_moghadas2
❣
#از_دربندیخان_تا_مشهد
#تخریبچی_شهید
#ابوالفضل_دهقان
ابوالفضل دهقان روز یازدهم فروردین سال 67 در اطراف دریاچه #دربندیخان عراق با بمب شیمیایی دشمن مصدوم شد همه ی بچه هایی که اونجا بودند به فاصله چند ثانیه ویا چند دقیقه به شهادت رسیدند. و تنها #تخریبچی بود که با گاز شیمیایی در دم شهید نشد.
این شهید رو برای مدوا به #بیمارستان_امام_رضا_علیه_السلام در مشهد بردند.
پدرش نقل میکرد که : شنیدم ابوالفضل مجروح شده و به مشهد بردن.
رفتم مشهد و خیلی تلاش کردم تا پیداش کردم.
چند روزی دکترا مشغول مداواش بودند.
حالش خیلی خوب شده بود.
درخواست کردم که به تهران منتقل بشه و ادامه درمان در تهران باشه.
دکترها هم قبول کردند.
مقدمات انتقالش رو پیگیری کردم و آماده رفتن شدیم
ابوالفضل به من گفت: حالا که قراره بریم تهران شما برو زیارت امام رضا(ع) و برگرد تا با هم بریم
من رفتم حرم..
وقتی برگشتم دیدم همه چیز به هم ریخته.. گفتند ابوالفضل توی کما رفته..و هرچه تلاش کردند نفسش بالا نیومد
و دیگه به تهرون نرسید و ازآغوش #امام_هشتم به معراج رفت.
@defae_moghadas2
❣