🔰همه مسلمانان جهان فریاد بزنند و اثبات کنند که ابرقدرتها و نوکران و جیرهخوارانشان از منفورترین موجودات جهان هستند.
#امام_خمینی
#غزه
📚صحیفه نور، جلد ٢٠ صفحه ٢٣١
🌷اللهم عجل لولیک الفرج🌷
@defae_moghadas2
❣
💔
وقتی که میخواست به جبهه برود من خیلی ناراحت بودم و گریه میکردم.
گفت:《چرا گریه میکنی؟》
گفتم: «با بچههای قد و نیم قد چکار کنم؟»
گفت:《مگر ما نمیگوییم که اگر دوره امام حسین(علیهالسلام) زنده بودیم برای امام حسین(علیهالسلام) میجنگیدیم حالا هم موقع آن رسیده و باید برای حسین زمان بجنگیم. پس نگو که نرو.》
من هم خیلی آرام شدم و چیزی نگفتم.
راوی: همسر #شهید_علی_سالاری_هویدا
●ولادت: ۱۳۲۷، اراک
○شهادت: ۱۳۶۲/۰۱/۱۳، آبادان
●مزار: گلزار مطهر شهدای امامزاده ابراهیم "علیهالسلام" قم)
@defae_moghadas2
❣
23.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💕 این عشق الهی است۰
🌷شهید #دکتر_علی_اکبر_شجاعیان
⚪️ بعضی ها که او را نمی شناختند ، می گفتند: این دانشجوی بچه پولدار تو خاک ها چکار می کنه؟ ۰۰۰۰ زیر این ٱتش ترکش و خمپاره ۰۰۰۰🔥
🌴 خدایا ما را همچون #شهدا به این لذت بی انتها #برسان
@defae_moghadas2
❣
❣شهید محمد اسلامی:
✍🏻ولادت دست خودمان نیست؛
ولی چگونه رفتن دست خودمان است.
برای یک نفر وفات و برای دیگری شهادت مینویسند...
اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا.
@defae_moghadas2
❣
بسم الله الرحمن الرحیم
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
عاقبتمون ختم بخیر
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
لطیفی می گفت :
🌷ما معمولا خوشبختی ادمها را با پول و مقام و همسر و فرزندان میسنجیم .
اما تا به حال شده کسی را ببینیم و بگوییم وااای چه قلب وسیع و سالمی دارد ؟؟
و تلاش کنیم در مهربانی در آرامش در ظرفیت و وسعت روحی شبیه او شویم ؟
🌷 خداوند ما را با زیبایی، پول، مدرک تحصیلی، همسر و فرزندان نمیسنجد.
او فقط یک چیز از ما میخواهد که ما را در آخرت نجات میدهد .
و آن سلامت قلب ماست .
🌷آیا همان قدر که برای تحصیل زیبایی، مدرک، مقام و سایر داراییهای دنیا تلاش میکنیم، سلامت قلب و پاک کردنش از آلودگیهایی مثل حسادت، کینه، سوءظن به خدا، ریا و شرک ... هم مهم است ؟؟
و برای رفع آلودگی و سلامت آن وقتی در زندگی قرار میدهیم ؟
🌷قرآن می فرماید:
يَوْمَ لَا يَنْفَعُ مَالٌ وَلَا بَنُونَ
روزی که هیچ مال و اولادی سود نمی دهد.
🌷إِلَّا مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ
و تنها آن کس سود برد که با دل با اخلاص پاک (از شرک و ریب و ریا) به درگاه خدا آید.
سوره شعراء آیه ۸۸
🌹🌸🌷🌺🌹🌸🌷🌺🌹🌸🌷🌺
@defae_moghadas2
❣
بسم الله الرحمن الرحیم
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌷موسى عليه السلام ـ في مُناجاتهِ ـ:
أيْ رَبِّ، أيُّ خَلقِكَ أحَبُّ إلَيكَ؟
قالَ: مَن إذا أخَذْتُ حَبيبَهُ سالَمَني.
🌷موسى عليهالسلام (در مناجات خود) گفت:
🌷خداى من! كدام آفريدهات را بيشتر دوست مىدارى؟
🌷فرمود:
آن كس را كه چون محبوبش را از او بگيرم، (همچنان) با من آشتى باشد.
بحارالأنوار، ج۸۲، ص۹۰
🌹🌸🌷🌺🌹🌸🌷🌺🌹🌸🌷🌺
@defae_moghadas2
❣
4.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 #فیلم | حضور میدانی آیتالله خامنهای - نماینده امام در شورای عالی دفاع، رئیسجمهور وقت - در جبهههای جنگ تحمیلی
🌿 دوران هشت سال دفاع مقدس
🎞 👆دیدار رهبر با فرماندهان و رزمندگان پس از عملیات والفجر ۱۰ - فروردین ۱۳۶۷
🌿 دامنه ارتفاعات شیندِروِی عراق — ناحیه مرزی استان های کردستان- کرمانشاه و دشت حلبچه - خرمال، سید صادق ...
•┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
🌺🌸☘ برای سلامتی، عافیت و طول عمر شریفش، صلواتی ختم کنیم ...
🌴اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌴
🔹عاقبت با لطف حق، دوران مهدی می رسد
بلبل خوش نغمه از بستان مهدی می رسد
می دهد این دل گواهی پیر ما سید علی
پرچم از دست تو بر دستان مهدی می رسد
🌸 اللهم احفظ قائدنا الامام خامنه ای
@defae_moghadas2
❣
🔸ماجرای این عکسِ شهید علیاکبر بشنیجی
#متن_خاطره|با آقای بشنیجی دوست بودم و عادت داشتم داداش اکبر صدایش کنم. یه روز بهش گفتم: داداش اکبر! شما فرمانده هستید؛ نباید حداقل یه خانه برا خودتون درست کنید؟ خندید و گفت: میسازم... بعد از یه مدت بعد از جبهه عکسی رو برام فرستاد که کنار خاکریز یه کلنگ روی دوشش بود... یه نامه هم همراه عکس فرستاد که توش نوشته بود: من دارم خونه میسازم؛ خونهی من اینجاست؛ توی جبهه...
علیاکبر خیلی تاکید داشت به حضور خودش و دیگران توی جبهه. یه بار به یکی از اقوام نزدیکش گفت: اگه من رو از جبهه رفتن منع کنی، باهات قطع ارتباط میکنم. میگفت: ما تا انقلاب مهدی (عج) توی جبهه میمونیم...
👤 خاطرهای از زندگی شهید علیاکبر بشنیجی
📚 منبع: خبرگزاری دفاعمقدس
#شهدا
#مذاکره
#شهید
#آمریکا
#ایران
@defae_moghadas2
❣
9.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چهل و دو سال قبل در این سرزمین
✅🔶 #غوغای_مقاومت_و_شهادت
این تصاویر رو آقا مهدی طوقانی اخوی #شهید_سعید و #محمد_طوقانی از منطقه عملیات #والفجر_یک در کانالش گذاشته بود و اشاره دارد که در چهل و دومین سالگرد شهادت برادرش در محل شهادتش حضور پیدا کرده....زیارت قبول
🔹 در کتاب زمین های مسلح نوشته گلعلی بابایی میخوانیم
در روز سوم عملیات، نیروهای ایرانی از حملات سنگین واحدهای زرهی و کماندویی سپاه چهارم عراق در امان نبودند. آنها ناچار بودند مقابل #گرسنگی، #تشنگی، #گرما و #آتش_بیوقفه #ایستادگی کنند. در برخی از صحنههای نبرد از فرط گرسنگی پوست خشکشده بستههای جیره خود را میجویدند و میجنگیدند.
در ساعات منتهی به ظهر چهارشنبه ۲۴ فروردین ۱۳۶۲ فشار دشمن از حد نهایی هم عبور کرد و غیرقابل تصور شد. حوالی ظهر #رضا_گودینی فرمانده گردان حنین نیز مانند برادرش غلامحسین گودینی به شهادت رسید. #حجتالله_نیکچه_فراهانی فرمانده گردان انصارالرسول در اولین دقایق بعدازظهر چهارشنبه به شهادت رسید. پس از شهادت #احمد_بختیاری معاون اینگردان اینک با شهادت فرمانده، اینگردان عملاً فاقد کارد فرماندهی شد و ضربه دیگری بر پیکر لشکر #همت وارد شد.
☑️ این مکان بیش از 12 سال مزار شهدای مظلوم این عملیات بود و استخوان های خورد شده را بعد سال ها از اینجا جمع آوری کردند...
@defae_moghadas2
❣
❣نقاهتگاه یا آسایشگاه
وقتی وارد نقاهتگاه شدم خشکم زد. آنقدر تخت کنار هم چیده شده بود و مجروح روی آنها خوابیده بود که شک کردم. آیا به نقاهتگاه وارد شدم یا آسایشگاه گردان فجر. بیشتر بچههای گردان آنجا بودند. اما نه، آسایشگاه نبود. چون اگر بود بچهها همه شاداب و قبراق و پرانرژی بودند. همه به احترام بلند میشدند و سر جایشان مینشستند. این بچهها که همه بیجان و بی رمق خوابیدهاند. انگار اصلاً من را ندیدند. شهید غلامحسین بهبهانی مثل همیشه در بین بچهها میگشت و یاریشان میکرد. غلامحسین به پیشوازم آمد و مرا به بالین بچهها برد. پس قصه این بود. آنها اگر بلند نشدند جانی در بدن نداشتند. شیمیایی شیره جانشان کشیده بود. توانی برای بلند شدن نداشتند. اگر من را ندیدند چشمی برای دیدن نداشتند. شیمیایی چشمانشان را نابینا کرده بود. ابتدا بر بالین زاده زهرا سید حمدالله عزیزی رفتیم. گفتم سید چطور شد؟ کو آن یال و کوپالت؟ تو که میگفتی تیر اگر به سینه من بخوره کمونه میکنه. انگار شیمیایی زمینگیرت کرده. سید دروغ نمیگفت. اگر تیر به سینه ستبرش میخورد حتماً کمونه میکرد. اما این که تیر نبود. زهر هلاهل بود. فیل را هم از پا در میآورد. آنقدر سید بی رمق شده بود که نای حرف زدن نداشت. سراغ برادرش سید آقاحسین رفتم. آن سید خوشکلام و خوشبیان. او که تمام کلامش شکرخند بود. دیگر توانی برای شوخی کردن نداشت. هرچند باز به کلامی کوتاه لبخند بر لبت مینشاند. تعدادی دیگر را سر زدم. صورتهای نورانی و زیباشان همه سیاه و سوخته و در حال تاول زدن بود. قلبم از این همه غم تیر کشید. زبانم قفل شده بود. نمیدانستم چه به بچهها بگویم. آنها صبر را هم شرمنده خود کرده بودند. تحمل آن همه درد صبر ایوب میخواست. اصلاً انتظار چنین وضعی را نداشتم. فکر میکردم یکی دو ساعت اینجا هستیم و به عملیات برمیگردیم. کار از این حرفها گذشته بود. برگشتی در کار نبود. اوضاع وخیمتر از این حرفها بود. توانم را از دست دادم. دیگر توان رفتن به بالین بچهها را نداشتم. غلامحسین برادرم عبدالحمید را نشانم داد. فقط نگاهش کردم و دستی برایش بلند کردم. فکر نمیکردم این آخرین نگاهم به او باشد. روی تختی خالی دراز کشیدم. چشمم بشدت درد میکرد. به غلامحسین گفتم اگر میتونی دکتری برام پیدا کن. چشمم خیلی درد میکنه. غلامحسین به دنبال دکتر رفت. اما من دیگر چیزی نفهمیدم. غلامحسین را هم دیگر هیچ وقت ندیدم. دیدارمان به قیامت افتاد. با صدای برادر عزیزم حاج یدالله مواساتی به هوش آمدم. بالای سرم ایستاده بود. صدایش زدم. متوجه من شد. با وجودی که چهار سال شب و روز در کنار هم بودیم من را نشناخته بود. حق هم داشت نشناسد. اینقدر صورتم سیاه و سوخته و تاول زده بود که اگر مادرم هم بود مرا نمیشناخت. گفت باید شب شود تا با هواپیما به تهران اعزام شوید. بالاخره شب شد و اعزام شدیم.
✍ حسن تقیزاده بهبهانی
@defae_moghadas2
❣