حماسه جنوب،شهدا🚩
🍂❣🍂❣🍂❣🍂❣🍂
#خاطره
#خاطرم_هست
#گنجینه_شاهد
نام و نام خانوادگی: علی رضا سوخته زاده
محل تولد: ویس
تاریخ شهادت: 1361/02/10
محل شهادت: جبهه دب حردان
علی رضا از بچه های مبارز انقلاب بود، بعد از انقلاب وارد جهاد شد و اون جا مشغول شد. با شروع جنگ رفت و آمدهای علی رضا به بسیج زیاد شد. علی رضا این قدر فعالیت هاش زیاد بود که حتی گاهی شب ها هم خونه نمیومد، و توی همون سن کم شده بود مسئول بسیج مسجد. حاج خانم می گفت: علی رضا یه موتور داشت که بنزینش رو بسیج تامین می کرد تا بتونه به امور بسیج رسیدگی کنه، یادمه یه روز باباش بهش گفته بود بیا منو برسون تا میدان بار فروش ها، علی رضا هم گفته بود نهایتش تا سر خیابون برسونمتون چون موتور مال منه، ولی بنزین مال بیت الماله، باباش فکر می کرد شوخیه اما باباشو برد سر کوچه و اون جا پیاده ش کرد. باباش بهش گفته بود: 《پس برسونم!》علی رضا هم گفته بود: 《حتی اگه کتکم بزنی این کارو نمی کنم.》 تا این که علی رضا رفت جبهه، دست آخر حاج خانم با اشک می گفت: دلتنگ علی رضا بودم چون چند وقتی بود ازش خبری نبود تا این که با پدرش نشسته بودیم که صدای علی رضا رو شنیدم، انگار صدام کرد مامان، حتی باباش هم شنید و گفت: 《پاشو پسرت اومده.》 ولی وقتی گشتم دیدم هیچکس توی خونه نیست، تا این که وقتی خبر شهادت علی رو بهمون دادن یکی از همرزم هاش می گفت: علی وقتی ترکش خورد کلمه مادر رو فریاد کشید...
#وصیت شهید: حجاب خواهرانم.
@defae_moghadas2
@meraj_andisheh_pouya
🍂❣🍂❣🍂❣🍂
🌸💝🌸💝🌸💝🌸💝
پيام بهاري طلبه شهيد💖
علي اصغر نادري
💟 اميدوارم در اين بهار ازادي و دگرگوني و تحول طبيعت ، ما و شما و جميع مسلمانان بتوانيم از قيد نفس ازاد شويم و قلبمان با عنايت الهي دگرگون و متحول شود .
❤️همت از ما و توفيق از او
💟 يكسال ديگر چون ساليان ديگر از دست ما رفت ، جهان و طبيعت همگي نو شدند ولي ما كهنه گشتيم و در گامي ديگر به درياي مواج مرگ نزديكتر ...، بيائيد محاسبه كنيم كه چقدر اندوختيم و چه اندازه از كف داديم.
💟 كاهش هجوم هواي نفسانيه پس از ٣٦٥ روز مجال تنفسي بدهد تا اندكي به خود بپردازيم و سبكتر شويم . كاري كه شهداي سماوي ، خوب از عهده ان بر امدند و چقدر دلم ميخواهد كه با انها باشيم.
❤️ ❤️ما هر چه داريم به دل كوبيده ايم و انها هر چه داشتند به گل كوبيدند و رفتند.
طلبه شهيد علي اصغر نادري
محل شهادت : ارتفاعات حاج عمران عراق
عمليات والفجر ٢
حماسه جنوب - شهدا
@defae_moghadas2
🌸💝🌸💝🌸💝🌸💝
#اطلاعیه_اهوازی ها
🌹سومین سالگرد شهدای مدافع حرم
#سردار_حاج_حمید_مختاربند
#سردار_حاج_هادی_کجباف
#سردار_حاج_فرشاد_حسونی_زاده
#حمیدرضا_فاطمی_اطهر
#حاج_نادر_حمید
سخنران:سردارسرتیپ محمدجعفر اسدی
مداح: حاج مهدی سلحشور
زمان:شنبه ۲۱ مهر ماه
مکان:مسجد گلزار بهشت آباد اهواز
#نشر_حداکثری
#هرچقدر میتونید دعوت کننده باشیدو
اطلاعیه رو به همه برسونید
تا کور بشه چشم دشمنان#داخلی و خارجی که چشم دیدن حضورمردم در چنین مراسمهایی رو ندارند.
❣💕❣💕❣💕❣💕❣💕
#شهید_علیرضا ایران نژاد
❣ از جوانان دوست داشتنی و معنوی گردان کربلا و گروهان مکه بود که در عملیات سخت و آبی خاکی بدر تاثیر مهمی داشت. عملیات بدر اولین ماموریت آبی خاکی گردان بود و به عنوان خط شکن حضور داشت.
❣ آموزشهای سخت شنا و غواصی و زندگی در شرایط سخت از تمرین های این ماموریت بود که حدود 3 ماه طول کشید.
حتی عده ای برای آموزش شنا به تهران فرستاده شدند و تعدادی جهت آموزش غواصی به شمال کشور رفتند.
❣ فاصله 23 یا 27 کیلومتری خط خودی با دشمن و عبور از نی زارهای شناور از سختی های عملیات بدر بود.
به همین سبب رزمندگان آماده ای از لحاظ جسمانی و شنا باید آماده می شدند و همین بود که آموزش ها را خیلی دشوار کرده بود.
❣ شنا ، پارو زدن و چپ کردن و برگرداندن قایق، تمرین همه روزه و شبها بود که شهید ایران نژاد با قامتی بلند ولی لاغر اندام بصورت جدی در تمرینات حاضر مي شد و تلاش می کرد تا از این راه به معبود خود برسد.
❣ و سرانجام در بحبوحه درگیری و جلوگیری از تک دشمن به آرزوی خود رسید و به جمع صمیمی شهدا پیوست.
فرید خمیسی
حماسه جنوب - شهدا
@defae_moghadas2
❣💕❣💕❣💕❣💕❣💕❣
◾️سیگار
👈 شهید اسماعیل دقایقی
از من پرسید: «ابو جعفر! سیگار می کشی؟» پاسخ دادم: «نه» گفت: «خب، تو خوبی (برتری).» دوباره پرسید: «مجردی؟» | گفتم: «آری» | گفت: «پس چرا زنده ای؟ مانده ای که چه؟ شهید بشو که بهتر است!»
آری بذله گویی ها و شوخی های دل چسبش پخته بود و مناسب حال افراد یاد باد آن که چو یاقوت قدح خنده زدی
در میان من و لعل تو حکایت ها بود
راوی: ابو جعفر شیبانی
@defae_moghadas2
❣
❣
🔻 من با تو هستم 9⃣2⃣
خاطرات همسر سردار شهید
سید جمشید صفویان
"آموزش رانندگی"
سال ۶۴ از طرف کمیته یک ماشین پیکان به اسم ما در آمد. رفت تهران و آن را تحویل گرفت. ماشین بین راه خراب شد و آن را با یدک کش به دزفول آوردند.
سید جمشید دوست داشت که من رانندگی یاد بگیرم. در همان مدت کوتاهی که ماشین را داشتیم سعی کرد که به من آموزش رانندگی بدهد. روز اول که برای آموزش رفته بودیم، گفت: «بسم الله الرحمن الرحيم، خب شروع می کنیم. اولین درس آیینه...» و چند نکته ی رانندگی را تذکر داد. بعد پرسید: «خب، اگه الآن یه خانم اومد جلوی ماشین چی کار می کنی؟!»
گفتم: «خب، یه بوق میزنم، بره کنار.»
گفت: «نه!... اشتباهت همین جاست! اگه یه آقا اومد جلوت، باید به بوق بزنی ولی اگه یه خانم اومد جلوت، باید دوتا بوق بزنی!»
گفتم: «اه... یعنی چه؟ داری خانم ها رو مسخره می کنی؟!»
گفت: «نه بابا! آخه خانم ها خیلی مشغله ی فکری دارن. بوق اول رو که میزنی از فکر آشپزخانه و شوهر و بچه بیرون میان، بابوق دوم تازه متوجه ماشین می شن..." بعد از چند روز آن ماشین را هم فروختیم و خرج ساخت خانه کردیم.
همراه باشید با قسمت بعد 👋
@defae_moghadas
❣
http://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣