eitaa logo
حماسه جنوب،شهدا🚩
1.4هزار دنبال‌کننده
7هزار عکس
843 ویدیو
20 فایل
اینجا سرزمین دل است سرزمینی به بزرگی تاریخ از یاسر و سمیه تا دفاع مقدس و تا آخرین شهد عشق گر خواهان درک آنی......... لحظه‌ای با ما بنشین و جرعه ای سرکش ادمین: @Jahanimoghadam
مشاهده در ایتا
دانلود
☕🌹 😊 صبحتون به زیبایی دلهاتون نبینه روزگار اخم و غم هاتون🌹 یه روز زیبا، یه آغاز پر انرژی و یه دنیا خوشبختی✨ آرزو دارم براتون🌹🙏
❣ 🔻 خاطرات کوتاه 🔅 تکلیف شانزده سالش بود. گفتم برادر هات که جبهه هستن, تو دیگه نرو, بمان و درست را بخوان! چنان عصبانی شد که تا قبل از ان ندیده بودم. گفت:انها تکلیف خودشان را انجام می دهند, من هم تکلیف خودم را و الان تکلیف من بنا به فرمان امام جبهه است,نه درس خواندن! کربلای ۸ بود که شهید شد. هدیه به شهید غلامحسین دانشمندی صلوات @defae_moghadas2
🍃🌸 آنجا که #شهيدان همگي شاهد #عشقند جوشيدن #خون_شهدا را مبر از #ياد.. @defae_moghadas2
🍃🌸 دوستان مبادا در رختخواب ذلت بمیرید ، برادران حسین وار ، و خواهران زینب وار ، راهم را با عزم و اراده ، و ایمان مستحکم و با توکل به باریتعالی ادامه دهید ... نام و نام خانوادگی : عباس سعیداوی🕊🌹 تاریخ تولد : ۱۳۴۳/۳/۱۳ تاریخ شهادت : ۱۳۴۸/۱۰/۱۰ عملیات : خیبر @defae_moghadas2
🌹شهید سید مرتضی آوینی🌹 خوشا آنانکه #مــردانـه می میرند و تو ای عزیز! خوب میدانی که تنها کسانی مردانه می میرند که مردانه زیسته باشند... #شهید_محمد_کیهانی🕊🌹 #شهید_عباس_کردانی🕊🌹 #شهید_علی_محمد_قربانی🕊🌹 @defae_moghadas2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ 🔻 من با تو هستم1⃣3⃣ خاطرات همسر سردار شهید سید جمشید صفویان با بچه ها هم خیلی شوخی می کرد و سربه سرشان می گذاشت. به یکی از بچه ها که اسمش مریم بود، با زبان بچگانه مرتب می گفت: «بی بی میم ..... بی بی میم ...» و با او شوخی می کرد. بهش گفتم: «سید جمشید آنقدر ادا در آوردی و گفتی بی بی میم که دیگه توی حرف زدن عادی ات هم حرف «ر» را اصلا تلفظ نمی کنی.» بعضی ها فکر می کند کسانی که به جبهه می رفتند، و شهید می شدند. آدم های خشنی بودند که از دنیا بریده بودند و عشق و علاقه ای به زندگی نداشتند، ولی این طور نبود. او طبق فرمایش امیرالمؤمنین (ع) در امور اخروی و وظایف شرعی آن چنان بود که گویی آخرین روز زندگی اش است و در امور دنیا بی هم به گونه ای بود که انگار همیشه زنده است. با عشق و علاقه زندگی می کرد، خانه اش را می ساخت، بنایی می کرد، تا روز آخر حساب و کتاب ساخت خانه را دقیق انجام می داد و باذوق و شوق زندگی می کرد و هیچ گاه انگیزه اش برای کارهای دنیایی اش کم نشده، حتی وقتی که انتظار می کشید. برای شهادت زهرا از نه ماهگی راه افتاد و خیلی زود زبان باز کرد و بانمک بود. سید جمشید به شدت شیفته ی او بود. هر جا که میرفت زهرا هم ترک موتورش بود و او را با خودش به این طرف و آن طرف می برد. بعضی وقت ها هم سه تایی سوار موتور میشدیم و می رفتیم مسجد یا در مراسم مذهبی شرکت می کردیم. وقتی که خانه بود زهرا حتما در کنارش می خوابید. بعضی اوقات او را می خواباند روی سینه اش و می گفت: «دوست دارم صدای قلب من و او یکی بشه.» بعضی وقتها هم زهرا را می گذاشت روی دوشش و دور باغچه می چرخید و نوحه می خواند و زهرا آن بالا سینه می زد. بیشتر نوحه ی کربلا کربلا ما داریم می آییم...» را می خواند اما این را هم اضافه کرده بود «زهرا و مرتضی... ها دادیم.» مرتضی بچه ی خواهرش بود که تقریبا هم سن زهرا بود.یک بار که خوابش می آمد زهرا بهانه گرفت که باید برایم نوحه بخوانی. او هم زهرا را گذاشت روی سینه اش و خواب آلوده شروع کرد به خواندن نوحه. کمی می خواند، چرتی میزد و دوباره ادامه می داد.حواسش نبود و نوحه را طبق معمول می خواند یعنی مرتضی و زهرایش را نمی گفت. زهرا گفت: بابا! این جوری نه... درست بخون!» سید جمشید گفت: «خب بابا! دارم میخونم.» زهرا گفت: «پس چرا زهرا و مرتضاش رو نگفتی؟!» سید جمشید خوابش را فراموش کرد و نشست و شروع کرد به خواندن زهرا و مرتضی ها دادیم... کربلا کربلا ما داریم میاییم.» و زهرا هم با لبخندی نمکین نگاهش می کرد و سینه می زد. بچه های هم سن و سال زهرا، در خانواده ی ما همگی پسر بودند و زهرا هم بازی دختر نداشت. شاید به همین خاطر اصلا اهل خاله بازی و عروسک نبود و بیشتر به بازی های پسرانه مثل کشتی و تفنگ بازی علاقه داشت. به پدرش می گفت: «بابا! من میام این پادگانتون رو با تفنگم خراب می کنم. چرا این قدر میری پادگان؟» سید جمشید هم از این روحیه ی زهرا خوشش می آمد. با این حرف هایش کیف می کرد و سربه سرش می گذاشت. مرتب با او کشتی می گرفت. همراه باشید با قسمت بعد 👋 @defae_moghadas2http://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
.... آنان ڪہ یڪ عمر مرده اند! ، یڪ لحظہ هم شهید نخواهند شد ... شـہادٺ ، یڪ عمر زندگـے است ، یڪ اتفاق نـیست ... 🕊 🕊☘☘☘☘🕊
صبح یعنی که تماشای غزل چیدنتان🌹🍃 عاشقی چیست به جز لحظه تابیدنتان🌹🍃 #گردان_کربلا #شهدا #صبحتون_شهدایی🌺 @defae_moghadas2
🌺مجید از خوردن دوجور خوراکی در یک وعده غذا پرهیز داشت. مثلاً اگر گوشت و ماست در سفره گذاشته بود، یکی از آنها را کنار می گذاشت و به خوردن دیگری بسنده می کرد 🌺 <<مادر شهید بقایی >>
زنان ما اینگونه اند، خانواده شهیدان حزباوی ، از عشایر عرب آبادان سر سفره غذا بودند که خمپاره دشمن مهمانشان شد و‌خانواده شهید شدند ...به صلابت چهره این مادر بنگر.....سال شصت و‌یک
🌿🌺🕊🌿🌺🕊🌿🌺🕊🌿 روايتي از شهيد عبدالمحمد سالمي : ✍دو نفر از بچه‌هاي ما به نام‌هاي «سيد ناصر سيدنور» و «عبدالمحمد سالمي» كه در خيبر شهيد شدند، در طي همين شناسايي‌ها تا نجف و كربلا ‌رفتند و برگشتند. حتي كنار پل بغداد عكس گرفته بودند و آورده بودند؛ اين شوخي نيست. 🌺🌺🌺 سال‌ها قبل، تلويزيون ما فيلم «ارتش سري» را كه يك سري اقدامات ساده در آن انجام مي‌شد، نشان داد و مردم هم از آن استقبال كردند. اما آن اقدامات در مقابل فعاليت‌هاي شناسايي ما صفر بود و متأسفانه كاري برای معرفي اين فعاليت‌ها نشده است. 🌺🌺🌺 شهيد ناصر سيدنور، اولين كسي بود كه عمليات‌هاي شناسايي برون‌مرزي را در جنگ، راه انداخت و ثابت كرد كه اين كار شدني است. 🌺🌺🌺 اين كارها در زماني كه همه دستگاه‌هاي اطلاعاتي دنيا به عراق كمك مي‌كردند، خيلي ارزشمند بود. اين‌ها مي‌رفتند و هر بار، يكي دو ماه در آن‌جا مي‌ماندند و شناسايي مي‌كردند. بعد از اين اقدامات بود كه بدر و گروه‌هاي ديگر تشكيل شدند.   🌺🌺🌺 ✍  رجزخواني شهيد سالمي صبح يكي از روز‌هاي عمليات، شهيد سالمي را ديدم. گفتم: «بيا برگرديم عقب.» گفت: «فلاني! چرا برگردم عقب؟! سيد نور شهيد شد، برگردم عقب چه كنم؟!» خيلي به سيدنور علاقه داشت. 🌺🌺🌺 شهید عزیز وگرامی سید ناصر نور در شب عملیات زخمی شدند وبنده به همراه برادر یونس شجاعی ایشان را به وسیله قایق موتوری به عقب برده وتا اهواز به همراه ایشان بودم ولی بعلت وضعیت زخمی بودنش به تهران انتقالش دادند ولی متاسفانه بعد از چند روز به برادر شهیدش وهمرزمهای شهیدش پیوست. 🌺🌺🌺 لازم به ذکراست ایشان برای عملیات خیبر به همراه شهید سالمی خیلی زحمت کشیدند. روحش شاد. حماسه جنوب - شهدا @defae_moghadas2 🌿🌺🕊🌿🌺🕊🌿🌺🕊🌿