🍃🌸
#خاطره❣
بیاد همرزم عزیزم #شهید_علی_اکبر_شیرین🕊🌹
◇◆ بنام خدا ◆◇
✍چند روزی از عملیات والفجر هشت گذشته بود که گروهان مارا جهت انجام عملیات پدافندی به منطقه دریاچه نمک فاو عراق، جائی که خاکریز ما با خاکریز نیروهای عراقی با هم طلاقی میکرد و یک منطقه خطرناک به نام سه راهی مرگ را به وجود آورده بود بردند.
✍فاصله ما با نیروهای دشمن خیلی کم بود و ما به راحتی صدای آنها را می شنیدیم و گاهی هم آنها را می دیدیم تعدادی از دوستان ما شهید و مجروح شده بودند و ساعت به ساعت به تعداد شهدای ما افزوده می شد . در یکی از این لحظات چشمم به #علی_اکبر افتاد به شدت از اینکه علی هنوز در بین ماست خوشحال شدم و شوق وصف ناپذیری به من دست داد.
⤵
🍃🌸
✍مدتی گذشت تا اینکه در عملیات کربلای 5 مجددا" همراه با علی اکبر در عملیات شرکت کردم منطقه عملیاتی شلمچه ، چه جنگی عجب حجم آتشی در مدت چند روزی که در آن منطقه بودیم حتی یک لحظه صدای انفجارات قطع نمی شد و ما لحظه به لحظه شهید و مجروح میدادیم هرکس برای انجام هرکاری بلند می شد شهید یا مجروح می شد .
✍سیستم عصبی بدنم کاملا" آسیب دیده بود دیگر نمیتوانستم غذا بخورم وقتی میخواستم غذا را بجوم دندانهایم به شدت درد میکرد از طرفی هم صدای انفجارات پی در پی و دیدن شهدا و مجروحین و از همه اینها بزرگتر شهادت فرمانده گروهان عزیزمان شهید علی بهزادی دیگه حالی برای ما نگذاشته بود .
✍مسئولین تصمیم گرفتند که گردان را جهت سازمان دهی مجدد به عقب برگردانند ، توی وانت لنکروز که نشسته بودیم دیگه شب شده بود ، اکبر نام تک تک شهدارا می برد و می گفت کو فلانی ، فلان شهید کجاست ،فلانی چی شد وقتی که نگاهش به من افتاد از آنجائی که من آرپیجی زن بودم به من گفت نیروی کمکی تو کجاست بیژن غلامی چی شد من در پاسخ به او گفتم شهید شده .
⤵
🍃🌸
✍چند روزی گذشت مجددا" گردان سازماندهی شد و به منطقه برای یک مرحله دیگر از عملیات برگشتیم شب عملیات فرمانده دسته ما شهید امین شحیطات بود من پشت سر و چسبیده به او راه می رفتم چند باری امین به من گفت که از من فاصله بگیر ولی من برای اینکه در تاریکی شب او را گم نکنم توجهی نشان نمی دادم
✍تا اینکه از کوره در رفت و مشتی به شکمم کوبید و به من گفت که فاصلتو حفظ کن وقتی این بزرگوار به شهادت رسید حکمت آن مشت را فهمیدم گویا او میدانست که در این عملیات به شهادت خواهد رسید و برای اینکه به من آسیبی نرسد تاکید می کرد که از او فاصله بگیرم .
✍هرجا تو دل آن تاریکی یک از بچه ها مجروح می شد #علی_اکبر_شیرین را می دیدم که بالای سر او رسیده و با وجود اینکه او امداد گر نبود به مداوای مجروحین می پرداخت .
⤵
حماسه جنوب،شهدا🚩
🍃🌸 به عاشقان نرسد دستِ تیغِ عزراییل که پیش از آمدنش،خویش را فدا کردند بهشت را که تماشای طرزِ عشّاق
🍃🌸
✍بعد از اینکه به خاکریز مورد نظر رسیدیم و مدتی را در آنجا ماندیم ولی حجم آتش بقدری سنگین بود که لحظه به لحظه به تعداد شهدا و مجروحین افزوده می شد، دیگه تعداد افراد سالمی که می توانستند راه بروند تعداد قابل توجهی نبودند بر همین اساس فرمانده گروهان که در آن زمان حمید تبری بود در حالی که از ناحیه سر مجروح شده بود و باندی بر سر داشت دستور داد که اسلحه هارا رها کنیم و مجروین را برداشته و به عقب برگردیم
✍در بین #شهدا و مجروحین یکی که خیلی جلب توجه می کرد #علی_اکبر_شیرین بود که به شدت از ناحیه دست و پا مجروح شده بود و هر کدام از بچه ها که می خواست به او کمک کند متوجه می شد که شدت جراحت بقدریست که به راحتی نمی شود این مجروح را جابجا نمود .
⤵
🍃🌸
✍ با وجود جراحت شدید روحیه عجیبی داشت و از بچه ها می خواست تا او را رها کنند و بروند و مدام در حال ذکر بود و تا آخرین لحظه هوشیاری خود را از دست نداده بود و به بچه ها که راه خود را در آن تاریکی شب گم کرده بودند راه را نشان میداد.
✍ سر انجام ما به همراه تعدادی از مجروحین به عقب باز گشتیم و در فردای همان روز متوجه شدیم شهید علی اکبر شیرین به همراه تعداد دیگری از مجروحین و تعدادی از دوستان که جهت کمک به آنها مانده بودند به دست نیروهای عراقی افتاده و شهید شده بودند .
کو علی اکبر ، #علی_اکبر_شیرین کجاست ، و ما کجا هستیم ، خدایا دست ما را بگیر.
#راوی_همرزم_شهید
@defae_moghadas2