〰✨〰✨〰✨〰✨〰✨〰
❣دورکعت عشق❣
در دفتر خاطراتش می خوانیم:
جلوسنگر نشسته بودم و به اطراف نگاه می کردم حدود ساعت 6/30بعدازظهر بود آفتاب رنگ خود را باخته بود، محو تماشای غروب دلنشین آفتاب بودم که عبور اتومبیلی مرا به خود آورد . یادم آمد که نیروهای بعثی هر روز غروب این منطقه را زیر آتش خود می گیرند راستی چرا؟! چرا هر روز در این ساعت همین کار را می کنند، پاسخش را می دانستم ، آنان می دانند که نیروهای ما در این وقت مشغول وضو گرفتن و آماده شدن برای نماز هستند، همچنین می دانند هر چند شکست خورده اند از نیروهای ما، در اثر همین نماز و دعاها بوده است.به همین دلیل سعی می کنند که شاید مانع از برگزاری نماز شوند ولی محال است که به هدفشان برسند.
او عارف عابد"شهید غلامرضا غفاری پور" بود که در 65/6/10 به دیدار محبوب رسید و جاودانه شد.
حماسه جنوب - شهدا
@defae_moghadas2
〰✨〰✨〰✨〰✨〰✨〰
📗✨📕✨📗
⚡️ادامه داستان واقعی👇
#بدون_تو_هرگز📚
#قسمت_چهل_و_پنجم: کارنامه ات را بیاور
تا شب، فقط گریه کرد ... کارنامه هاشون رو داده بودن ... با یه نامه برای پدرها ...
بچه یه مارکسیست ... زینب رو مسخره کرده بود که پدرش شهید شده و پدر نداره ...
- مگه شما مدام شعر نمی خونید ... شهیدان زنده اند الله اکبر ... خوب ببر کارنامه ات رو بده پدر زنده ات امضا کنه ...
اون شب ... زینب نهارنخورده ... شام هم نخورد و خوابید ...
تا صبح خوابم نبرد ... همه اش به اون فکر می کردم ... خدایا... حالا با دل کوچیک و شکسته این بچه چی کار کنم؟ ... هر چند توی این یه سال ... مثل علی فقط خندید و به روی خودش نیاورد اما می دونم توی دلش غوغاست ...
کنار اتاق، تکیه داده بودم به دیوار و به چهره زینب نگاه می کردم که صدای اذان بلند شد ...
با اولین الله اکبر از جاش پرید و رفت وضو گرفت ... نماز صبح رو که خوند، دوباره ایستاد به نماز ... خیلی خوشحال بود ... مات و مبهوت شده بودم ... نه به حال دیشبش، نه به حال صبحش ...
دیگه دلم طاقت نیاورد ... سر سفره آخر به روش آوردم ... اول حاضر نبود چیزی بگه اما بالاخره مهر دهنش شکست ...
- دیشب بابا اومد توی خوابم ... کارنامه ام رو برداشت و کلی تشویقم کرد ... بعد هم بهم گفت ... زینب بابا ... کارنامه ات رو امضا کنم؟ ... یا برای کارنامه عملت از حضرت زهرا امضا بگیرم؟ ... منم با خودم فکر کردم دیدم ... این یکی رو که خودم بیست شده بودم ... منم اون رو انتخاب کردم ... بابا هم سرم رو بوسید و رفت ...
مثل ماست وا رفته بودم ... لقمه غذا توی دهنم ... اشک توی چشمم ... حتی نمی تونستم پلک بزنم ...
بلند شد، رفت کارنامه اش رو آورد براش امضا کنم ... قلم توی دستم می لرزید ... توان نگهداشتنش رو هم نداشتم ...
@defae_moghadas
🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷
📗✨📕✨📗
#بدون_تو_هرگز📚
#قسمت_چهل_و_ششم: گمانی فوق هر گمان
اصلا نفهمیدم زینب چطور بزرگ شد ... علی کار خودش رو کرد .. اونقدر با وقار و خانم شده بود که جز تحسین و تمجید از دهن دیگران، چیزی در نمی اومد ... با شخصیتش، همه رو مدیریت می کرد ... حتی برادرهاش اگر کاری داشتن یا موضوعی پیش می اومد ... قبل از من با زینب حرف می زدن... بالاخره من بزرگش نکرده بودم ...
وقتی هفده سالش شد ... خیلی ترسیدم ... یاد خودم افتادم که توی سن کمتر از اون، پدرم چطور از درس محرومم کرد ... می ترسیدم بیاد سراغ زینب ... اما ازش خبری نشد...
دیپلمش رو با معدل بیست گرفت ... و توی اولین کنکور، با رتبه تک رقمی، پزشکی تهران قبول شد ...
توی دانشگاه هم مورد تحسین و کانون احترام بود ... پایین ترین معدلش، بالای هجده و نیم بود ...
هر جا پا می گذاشت ...
از زمین و زمان براش خواستگار میومد ... خواستگارهایی که حتی یکیش، حسرت تمام دخترهای اطراف بود ... مادرهاشون بهم سپرده بودن اگر زینب خانم نپسندید و جواب رد داد ... دخترهای ما رو بهشون معرفی کنید ...
اما باز هم پدرم چیزی نمی گفت ... اصلا باورم نمی شد ...
گاهی چنان پدرم رو نمی شناختم که حس می کردم مریخی ها عوضش کردن ... زینب، مدیریت پدرم رو هم با رفتار و زبانش توی دست گرفته بود ...
سال 75، 76 ... تب خروج دانشجوها و فرار مغزها شایع شده بود ... همون سال ها بود که توی آزمون تخصص شرکت کرد... و نتیجه اش ... زنیب رو در کانون توجه سفارت کشورهای مختلف قرار داد ...
مدام برای بورسیه کردنش و خروج از ایران ... پیشنهادهای رنگارنگ به دستش می رسید ... هر سفارت خونه برای سبقت از دیگری ... پیشنهاد بزرگ تر و وسوسه انگیزتری می داد ... ولی زینب ... محکم ایستاد ... به هیچ عنوان قصد خروج از ایران رو نداشت ... اما خواست خدا ... در مسیر دیگه ای رقم خورده بود ... چیزی که هرگز گمان نمی کردیم ...
#ادامه_دارد ....
@defae_moghadas2
🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷
حماسه جنوب،شهدا🚩
🍃🌸 #شهید_علی_حساموند🕊🌹 تولد:۱۳۴۵/۰۸/۰۱ شهادت:۱۳۶۴/۱۲/۰۳ #والفجر8 #امام ( ره ) ، #رهبری و #انقلاب ر
🍃🌸
✍نقل است #شهیدی افضل تر است که همانند #سیدالشهدا بدنش قابل شناسایی نباشد.
✍و روایت است اگر مسلمانی با وضو بمیرد اجر #شهید دارد....
✍و نقل است #بهترین مردن برای مسلمان از شب جمعه تا روز جمعه است که اجر #شهید دارد......
#شهید_علی_حساموند ،
هرسه مورد را هنگام #شهادت برای آسمانی شدن دارا بود......
✨بدنش هنگام شهادت پاره پاره شد.
✨با وضو و مطهر بود .
✨و روز جمعه به شهادت رسید .
ونام #افضل_شهید را برای آخرتش لقب گرفت....
@defae_moghadas2
#کتاب_حاجت_روا 📚
زندگینامه و وصیتنامه #شهید_علی_حساموند🕊🌹
مؤلف: طاهره ولیپور
ناشر: آوان جنوب
#پیشنهادی_برای_مطالعه❣
@defae_moghadas2