روزه ایم....
اما....
با لب روزه هر روز حسرت می خوریم.....
حسرت اخلاص پاکتان
حسرت دل آسمانیتان
حسرت پریدنتان
حسرت شهادتتان
میبینید !
وجودمان پر شده از هوای زمین....
و هنوز....
دست دلمان ،
امیدوار نگاهتان....
با دیدن هوای شماست
که هوایی آسمان می شویم گاهی....
دست دلمان را بگیرید
که پایمان از هوای زمین دل بکند....
ولی نعمتان ما!
محتاج دعایتان هستیم...
@defae_moghadas2
🍃🌸
#شهید_رمضان
با اعتقاد و ایمان کامل به اسلام و انقلاب و اصالت مکتب خود پا در قتلگاه امام حسین گذاشتهام و برعکس عملیات گذشته خیلی آرامتر و هرگز مضطرب نیستم و امیدوارم که خداوند بیشتر مرا در انتظار نگذارد .
و اگر مردم (انسانها) بدانند که در جهان ابدی چه نعمتهایی وجود دارد خدا گواه ست بلادرنگ و بدون دغدغه شهادت را طلب میکردند .
#شهید_علیرضا_جعفرزاده 🕊🌹
#عملیات_رمضان❣
@defae_moghadas2
🍃🌸
#شهید_رمضان
ميگفت:
بهترين پاداش يك جهادگر #شهادت است ،
و شهادت نزديكترين راه براي رسيدن به خداست.
#جهادگر_شهید_فرید_فریدنیا🕊🌹
#عملیات_رمضان❣
@defae_moghadas2
🔹🌸🍃 🍃🌸🔹
🖋 #خاطرت_شهدا
من حدود دو ساعت با ابوحامد ملاقات داشتم....
او برای ما یک برادر و یا یک پدر بود ...
خاطره ای از سیلی زدن یک پسر به ابوحامد دارم
اما او رزمنده را ناز کرد و به او بوسه می زد...
و می گفت :
مرد دلاوری به من سیلی زده !
همواره اهل گذشت بود.
زمانی که بچه ها شهید می شدند ؛
خودش می رفت و آنها را بر می گرداند ...
یک بار 500 متر طناب گرفت
و 13 یا 14 شهیدمان را از 300 متری دشمن آورد .!
یکبار سر غذا بودیم سربازی گفت :
هنوز گرسنه ام ..!
ابوحامد غذای خودش را آورد و به او داد ...
پسر شرمنده شد ؛
من در طول 26 سال زندگی ام مانند او را ندیده ام..
کسی می گفت :
دو تا از بچه ها دعوا کرده بودند ، رفته بود بین آنها گفته بود :
من و بزنید ولی با هم دعوا نکنید ...
دو پسر خجالت کشیده بودند و وقتی شهید شد بچه ها خیلی ناراحت بودند ...
#شهید_مدافع_حرم
علیرضا توسلی
#فرمانده_لشگر_فاطمیون
پا کشیدن مشکل است
از خاکِ دامنگیر عشق ..
هر که را
چون سرو ؛
اینجا ..
پای در گل ماند ،
ماند .. .
باید رفت تا ماند...
@defae_moghadas2
🍃🌸
#شهید_رمضان
آن روز غروب با داود نشسته بودم و غروب خورشید را تماشا می کردیم، ناگهان داود به حرف آمد که: «به نظر تو بازهم ما طلوع آفتاب را می بینیم؟»
گفتم این چه حرفی ست می زنی؟ اگر منظورت شهادت است ، من که لیاقت این حرف ها را ندارم. راستی نظر خودت چیست؟
داود درحالی که حال عجیبی داشت و به قول معروف توی خودش بود، با تبسمی سربلند کرد و گفت: «از خدا خواسته ام که دیگر طلوع آفتاب را نبینم و احساس می کنم این آخرین غروب دنیا را دارم تماشا می کنم.»
اری، دلاور مرد بسیجی، مرد حماسه و عشق «داود صفری» همان شب در عملیات رمضان به خدا رسید و سراسر نور شد.
#شهید_داوود_صفری🕊🌹
#عملیات_رمضان❣
@defae_moghadas2