یاران همه رفتند و
در این بـاغ نمـاندنـد !
بی یار خزان است دلم وقتِ بهاران
#مردان_بی_ادعا
#دفاع_مقدس
@defae_moghadas2
❣
❣
🔻 سردار شهید علی هاشمی
جاسم زرگر
..آن شب ما برای پس گرفتن ضلع غربی جزیره جنوبی به همراه بچه های اطلاعات لشکر المهدی بعد از جلسه ای با فرمانده لشکر, مهدی کیانی و به دلیل مهم بودن آن عملیات به دستور فرماندهی قرارگاه شهید علی هاشمی مبنی بر همراه بودن با شهید سعید جهانی به دلیل تجارب ایشان عازم محور مد نظر شدیم.
بعد از پوشیدن لباس غواصی وارد آب شدیم در آن زمان من به همراه شهید محمود دشتی پور، طلبه شهید عبدالرحمان فریدی فر و استاد شهید حاج علی جمال پور و یکی از بچه های اطلاعات لشکر که همنام شهید علی هاشمی بود( اهل همدان)، در آن سکوت هور باید مسافت زیادی را شنا می کردیم اما با دعا خواندن عبدالرحمان و یا با شوخی کردن های محمود دشتی پور این مسیر برایمان آسان شد تا زمانی که به سیم خاردارها رسیدیم و بعد از گذشتن از سیم خاردار ها و به هلاکت رساندن تیربارچی عراقی جاده را تصرف کردیم و تحویل نیروهای لشکر دادیم و با اسیر کردن یک درجه دار عراقی به قرارگاه برگشتیم.
این برنامه تا ظهر به طول انجامید و ما به همراه برادر عزیزمان سردار نادر دشتی پور اسیر را به قرارگاه خاتم چهار بردیم. همین که رسیدیم شهید علی هاشمی بیرون سنگر فرماندهی ایستاده بود. سردار علی هاشمی با دیدن اسیر که دستش مجروح شده بود ناراحت شد و با دستمال شخصی خودش دست مجروح اسیر را بست آنقدر آن اسیر شیفته این کار فرمانده بزرگ سپاه شد که شروع به گریه کرد و گفت که ، شما مانند جنگاوران صدر اسلام پاک و جوانمرد هستید.
@defae_moghadas2
❣
🌹 #زيارت_نامه_شهـــــــدا🌹
🔹بســــم الله الرحمــــن الرحیم🔹
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبیمُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبیعَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم.
✨التماس دعا
راهیست راه عشق
که هیچش کِناره نیست
آنجا جُز آن که
جان بسپارند چاره نیست...
#حافظ
@defae_moghadas2
❣
❣
تو رختخوابم ولی خوابم نمیبره ..................
33سال پیش
عراق ....
فاو ........
گروهان ذوالفقار (بچه های آغاجاری) دو قسمت شده بوديم...
من همراه رحمن خدری ، غلام امانی ، محمد فارسیمدان و .........در جایی مستقر شدیم برای جلوگیری از تک احتمالی عراقی ها ....
گروه دیگر برای حمله به یکی از مواضع عراقی ها با هدف همراهی نیروهای اصفهانی از سمتی دیگر از ما جدا شدند و ما از اونها خبر نداشتیم ......
برادرم (فرزاد) هم همراهشان بود ....
باران شدید ، صداهای متوالی انفجار، تاریکی مطلق ....
ادامه 👇 👇 👇
🍂
❣ من و علیرضا بهمئی ( برادر دو شهید ) در گودالی کم عمق برای در امان بودن از ترکش ها ... سفت به هم چسبیده بودیم
اون لحظات سخت و نفس گیر و پر التهاب با نگرانی اصلی ماههای اخیر، که سایه بر تمام وجودم افکنده بود "یعنی انتظار عجیب شهادت برادر نازنینم که از مدتها پیش حتمی میدونستمش، بی رحمانه بر من میتاخت و ....
یکی دو ساعت بعد دستور آمد که مواضعمان را ترک کرده برای کمک به بچه های گروهان که در حالت تهاجم بودند به سمتشان برویم ....
حدود ساعت 4 صبح به اونجا، اطراف دریاچه نمک رسیدیم...
کار از کار گذشته بود...
عده ای جا مانده ... مجروح و شهید ... نزدیک عراقی ها ...
و عده ای باز میگشتند!
👇🏽👇🏽👇🏽
❣ جرآت سراغ گرفتن فرزاد از اونها رو نداشتم ...
در تاریکی نشسته بودم...
یکی یکی بچه هارو نگاه میکردم که آشنایی گیر بیارم ....
ناگهان مرتضی زیودار رو دیدم ...
کسی که همیشه همراهش بود و کنارش ...
پشت سرش راه افتادم ...
بعد از طی مسافتی دست زدم پشتش گفتم مرتضی...
برگشت و افتاد تو بغلم
افتادم رو زمین...
رحمن و ......
اومدن بردنم .......
بدترین شب زندگیم بود
بعد از چندین ساعت شب نخوابی و ...
صبح شد برگشتیم فاو ...
همه مثل جنازه افتادن بی هوش ...
خوابم نمیبرد...
میشد دست خالی برگردم امیدیه ...؟
به مادرم چی میگفتم ؟
همه برگشتند ...
اما من موندم سایت...
یاد اون عزیزان
بخیر.....
راوی: دكتر خدری
@defae_moghadas2
❣
❣
تســـــبیح📿
🔻"سید محمد صادق مروج
جانشین گردان"
✨ او را هر گز ندیده بودم ولی وصفش در کلام باسابقه های گردان همیشگی بود. در هر فرصتی کسی از او یادی می کرد و ذکر خیری داشت. شجاعت اش خیلی زبانزد بود و شنیدنی. قاطعیت اش مثال زدنی بود و تقوایش دیدنی.
✨از تسلط اش در تدریس نهج البلاغه شنیده بودیم و از ارادتش به نماز و توسل.
حاج محسن هم از آخرین دیدارش با او در عملیات رمضان می گفت و آن خداحافظی پر سوز که همدیگر را در آغوش فشردند و برای همیشه جدا شدند.
✨ از تسبیح اش می گفت و صدای تیک تیک گذراندن دانه هایش در جلسات که گویی دقایق را رصد می کرد و مزاحی که رد و بدل می شد.
.....و اینک اصرار صادق در آخرین دیدار برای اهدای آن تسیح به حاج محسن و امتناع او از گرفتن.
✨ "چندی پیش فرصتی پیش آمد تا آن تسبیح را زیارت کنیم و عطر "سید صادق" را از آن استشمام نماییم." عطری به خوشی شمیم شهادتش.
جهانی مقدم
@defae_moghadas2
❣