━•··•✦❁🌹❁✦•··•━
❣از #وصیتنامه شهید
غلامحسین ارباب رشید
"با مردم برخورد اسلامی
داشته باشید، در راه اسلام
و قرآن قدم بردارید و
مواظب باشید که شیطان
باعث دوری شما
از خدا نگردد."
━•··•✦❁🌹❁✦•··•━
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
❣ اردوی جهادی بودیم ساعت نه صبح بود که به روستای تلمادره رسیدیم.
به خاطر باریدن برف هوا به شدت سرد بود.
متوجه شدم که محمد بلباسی در حال باز کردن بند پوتین است.
با تعجب پرسیدم : چکار می کنی؟
گفت : می خواهم وضو بگیرم.
گفتم : الان نه صبح، چه وقت وضو گرفتنه؟! اونم توی این سرما؟!
محمد وضو گرفت و همینطور که داشت جورابش را می پوشید گفت:
علامه حسن زاده میگه: تموم محیط زیست و تموم موجودات عالَم مثل گیاهان و دریاها همه پاکن و مطهرن، پس ما هم که داریم به عنوان یک موجود زنده روی این کره خاکی راه می ریم باید پاک و مطهر باشیم و به زمین صدمه نزنیم.
✍🏻 راوی: علیرضا نوروزی
از دوستان شهید
مدافع حرم محمد بلباسی
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
❣از #وصیتنامه شهید
شهید مجید پازوکی
━•··•✦❁🌹❁✦•··•━
صلاح دنیا و آخرت ما
در پیروی از ولایت فقیه
می باشد. فعالانه در مسائل
انقلاب شرکت نمایید.
حضور گسترده و آگاهان
مردم ضامن انقلاب و
اصول آن است.
━•··•✦❁🌹❁✦•··•━
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
❣ نامه را از پستچی تحویل میگیرم و نگاهی به پشت آن میاندازم. از طرف بنیاد شهید است.
آن را که باز میکنم داخلش یک کاغذ با مضمون تبریک شهادت است و یک یادداشت ضمیمهاش که نوشته:
«کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا... امروز پنجمین روز است که محاصرهایم... آتش سنگین است... تشنگی امانمان را بریده... شهدا آن طرف، گوشه کانال آرام خوابیدهاند... چند نفر از بچهها زخمی هستند. اما حسرت یک آخ را روی دلمان گذاشتهاند... آب قمقمهها را که جیرهبندی کرده بودیم، دیروز تمام شد... فدای لب تشنهات پسر فاطمه(سلامالله علیها)... شلمچه، لشگر 23 انصار الحسین، گردان 2 تخریب، بسیجی حمید ابراهیم فر»
در را میبندم و نامه را بو میکنم. پشت به در میدهم و با گوشهی چادر اشکهایم را پاک میکنم.
***
نوشته : حمزه علی پور از تهران
#داستان
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
❣
🔻از #وصیتنامه شهید
محمود دایه علی
━•··•✦❁❣❁✦•··•━
نگذارید خون این شهیدان پایمال شود ما هرچه خون بدهیم انقلابمان پایدارتر می شود، این آمریکای خائن با کمک منافقین دارند شاخ و برگ این نهال انقلاب را می ریزند ما باید نگذاریم که این ابرقدرتها، بواسطه های داخلی آنها به این انقلاب ضرور و زیان برسانند. اگرچه همه ما را بکشند، باید تا آخرین قطره خونمان را به پای این نهال انقلاب بریزیم و آن را آبیاری کرده و رشدش بدهیم.
در زمان امام حسین (ع) امام را تنها گذاشتند حالا که امام خمینی راه او را می رود ما نباید اورا تنها بگذاریم.
━•··•✦❁🌹❁✦•··•━
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
❣
🔻 شهید باکری:
من چیزی از این مردم دزفول می دانم که شما نمی دانید!
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
در دوران جنگ یک وقتی همسفر شدیم با جانشین شهید باکری فرمانده لشکر سی و یکم عاشورا، از نظر ایشان سئوال کردم: چه شد که از مناطق مختلف خوزستان، دزفول و شمال آن را جهت مقر لشکر انتخاب کردید؟ با توجه به اینکه از جبهه ها دورتر شده اید و تدارکات شما مشکل تر می شود. ایشان گفت: زمانی که ما می خواستیم مقر لشکر را پیدا بکنیم. از اهواز شروع به گشتن نمودیم و مناطق مختلف را زیر پا گذاشتیم. ولی مورد موافقت شهید باکری قرار نمی گرفت تا اینکه از اهواز به طرف شمال خوزستان راهی شدیم. و به شوش رسیدیم. ولی در شوش نیز جایی را پیدا نکردیم و به دزفول آمدیم.
در نهایت این مقر فعلی را پیدا کردیم و ایشان این محل را تایید کرد و گفت: اگر سپاه دزفول این مکان را به ما بدهد بسیار خوب خواهد شد. از شهید مهدی باکری سئوال کردم: چرا این محل را انتخاب کردید و چرا دزفول؟ ایشان گفت: من چیزی از این شهر می دانم که شما نمی دانید. من آن موقع نفهمیدم که منظور ایشان چه بود تا اینکه زمانی رسید که هواپیماهای عراق مقر لشکر را بمباران کردند و شرایط بسیار بدی در پادگان بوجود آمد. عده ای به شهادت رسیده و تعدادی مجروح و بسیاری نیز شوکه شده بودند. واقعا اوضاع از دست ما خارج شد. در همین بین، با کمال تعجب دیدیم. تعداد زیادی وانت بار و ماشین های شخصی و موتور سیکلت از شهر برای کمک رسانی به پادگان آمدند و تا ما بخواهیم خودمان را سامان بدهیم مردم دزفول تمام شهدا و مجروحین را به بیمارستان افشار منتقل کردند. بعد از اینکه اوضاع را آرام کردیم به همراه تعدادی از نیروها سریع خودمان را به بیمارستان رسانده تا اگر احتیاج به اهداء خون باشد بتوانیم کمک بکنیم.
در بیمارستان با صحنه ها ی بسیار عجیبی مواجه شدیم. صف طویلی از مردم دزفول، درب بیمارستان ایستاده و آماده ی اهداء خون بودند و انتظار می کشیدند تا هرچه سریعتر خون بدهند. به همین خاطر و با توجه به ازدحام جمعیت، نیروها را که از بمباران شوکه شده بودند به لشکر بازگرداندیم. سالن بیمارستان و حتی حیاط، مملو بود از مجروحین، و هر مجروحی که روی زمین قرار داشت مردان و زنانی در کنار و بالای سر آنها و مواظب آنها بودند و می دیدم سرم در دست داشته و بالای سر آنها ایستاده بودند. با چشم خود می دیدم که تعدادی از آنها سر مجروحین را بر دامن گذاشته و با کمال ملاطفت آن ها را نوازش می کردند. با دیدن این صحنه ها یاد صحبت شهید باکری افتادم که می گفت: من چیزی از این مردم دزفول می دانم که شما نمی دانید و بعدها می فهمید که دزفولی ها چه مردمانی هستند.
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
راوی: بهرام صالحی
نگارنده: ناصر آیرمی
برگرفته از کتاب
جغرافیای حماسی شهر نمونه دزفول
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
از همان کودکی بارها شنیده بود که، صندلی وفا ندارد.
بیست و دو سالش نمیشد که یک صندلی قسمت او شد.
او، حالا بیست و هفت سال است که با آن صندلی اخت شده است.
گویا این بار آن قانون همیشگی میخواهد نقض شود و این صندلی چرخدار تا روز شهادتش با او بماند...
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
چشمهای هر دو به هم خیره مانده بود.
سالهاست یکی تبخیر میشود
و یکی میبارد.
دریا، آسمان...
امروز تمام دریا تبخیر شد
و آسمانی ماند همیشه ابری.
و پدری که دیگر شیمیایی نیست
و مادری که ...
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣