eitaa logo
حماسه جنوب،شهدا🚩
1.4هزار دنبال‌کننده
7هزار عکس
842 ویدیو
20 فایل
اینجا سرزمین دل است سرزمینی به بزرگی تاریخ از یاسر و سمیه تا دفاع مقدس و تا آخرین شهد عشق گر خواهان درک آنی......... لحظه‌ای با ما بنشین و جرعه ای سرکش ادمین: @Jahanimoghadam
مشاهده در ایتا
دانلود
امام خامنه ای: عكس شهدارا از ديوار خانه هايتان پايين نياوريد. اين زينت هاي هميشگي تاريخ ماست 🌹 https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣️ 🔺 4️⃣0️⃣1️⃣ نوشته: نصرت الله محمودی ━•··‏​‏​​‏•✦❁❁✦•‏​‏··•​​‏━ «در دل سنگر با خدا سخن ميگويم. سنگرم، خانه اميدم، قبله دوم است.اللهم انك يا انس الانسين لاوليائك. خدايا، اي نزديكترين مونس به دوستانت. اگر من در دل سنگرم، تو در دل مني و هر دو در دل سنگر حضور داريم...» غير ازصداي انفجار گلوله كه از دور دست به گوش ميرسيد،صدايي ديگر نميآمد. حسين فارغ از همه چيز غرق دنياي خود شده بود. گاه كه به ستاره‌ها نگاه ميكرد، دل نگران انفجار نوري بود كه از درونش زبانه ميكشد. صداي پاي نگهبان پست بعدي آمد. ساعت سه بامداد را نشان ميداد. جواني بود عرب زبان از اهالي هويزه. حسين سنگر را به او سپرد. كنار رود شروع كرد به قدم زدن تا به ساختمان سپاه رسيد. ديگر صداي همهمه عشاير نميآمد. وارد نمازخانه كه شد، تعدادي از عشاير را ديد كه پتويي روي خود كشيده و درانتظار فردايي بودند كه زمان ملاقات با امام بود. دنبال جايي گشت تا ساعتي استراحت كند. بالاي سر يك مرد عرب كه او را نميشناخت، نشست. ميتوانست به حالت چمباتمه بخوابد. سربر بالين گذاشت و چشم به سقف سياه اتاق كه روزي كلاس درس بود، دوخت. بدخواب شده بود. فكر و خيال رهايش نميكرد. نيم خيز شد و به ديوار تكيه داد«كاش آن سنگر نمور و سرد را ترك نميكردم.» چراغ قوه جيبي را بيرون آورد. نورش را بر صفحات قرآن كوچك خود تاباند. زمزمه قرآنش در دل بود. پتو را روي سرش كشيد، طوري كه كسي متوجه او نشود. هنوز تا اذان صبح ساعتي مانده بود. يكي از زير پتو سر بلند كرد. چشمان خواب آلودش را ماليد و به دور و بر نگاهي انداخت. كاظم برادرش حسين را شناخت. از سر شب كه هويزه آمده بود، چشم انتظار بود تا بلكه او را ببيند. در ميان عشايري كه به خوابي عميق فرو رفته بودند، كنار او نشست و سر حرف را باز كرد. انگار سالها همديگر را نديده بودند. حسين با كاظم احساس آرامش كرد. - شوق ديدار امام خوابت را گرفته است؟ لبخند شيرين برادر كه چهره اش بدون عينك دوست داشتني تر بود، به دلش نشست. حسين خواست حرفي بزند، اما ترجيح داد رازش را فاش نسازد. كمي به سكوت گذشت. كاظم عصر كه وارد هويزه شده بود، آثار فعاليت بيست روز گذشته حسين را به خوبي ميديد. شهر جاني ديگر گرفته بود. مردم به ستاد ارزاق ميآمدند و به راحتي كالاهاي اساسي خود را تحويل ميگرفتند. بعضي كه قصد مهاجرت داشتند، پشيمان شده بودند. با وجود انفجارگلوله در اطراف شهر،غم از چهره مردم زدوده شده بود. كاظم خرسندي حسين را احساس ميكرد. شايد نتيجه آن همه كنكاش او درنهج البلاغه را درهويزه جستجو ميكرد كه درآن سحرگاه زير نور ضعيف از تماشاي چهره اش لذت ميبرد. بزرگان عشاير حسين را خوب ميشناختند و با او مأنوس شده بودند. كاظم رفت تو فكر. «چرا حسين به اين سرعت حركت ميكند؟در چشمانش ميخوانم كه او انتهاي هدف مقدس خود را ميبيند. چرا من كه برادرش هستم، نميتوانم ازاو بپرسم به كجا ميرود؟ آيا هويزه مدينه فاضله اوست؟اين سرزمين چه زود حسين را مجذوب خود كرد. بيشترين افراد سپاه هويزه را نيروهاي بومي تشكيل ميدهند. چگونه ميتوان در مدتي كوتاه اين چنين موفق عمل كرد؟» كاظم در همان حال به حسين گفت:«همه دارند براي تخليه هويزه نقشه ميكشند، جز تو!» اگر هويزه را تخليه كنيم، فردا نوبت سوسنگرد خواهد بود و بعد اهواز. صدام به اين خاطر به هويزه حمله نميكند كه با تصرف سوسنگرد، اين جا نيز در چنگش قرار ميگيرد، اما اگر از تصرف سوسنگرد نااميد شود، آن وقت به سراغ اين شهر خواهد آمد. هويزه براي نظاميان عراقي پايگاه زمستاني خوبي است. اين منطقه پر از آبگرفتگي است. اگر براي دفاع از اينجا فكري نشود، همان طرح تخليه را اجرا خواهند كرد. اينجا با شصت و دو پاسدار كه هنوز بيست و دو نفرشان غير مسلح هستند، محافظت ميشود. دو آرپيجي داريم كه يكي خراب است. يك تيربار و چند قبضه خمپاره انداز و دو دستگاه لودر و بلدوزر كه ميخواهيم دور شهر را كانال حفر كنيم. اگر توپخانه ارتش اينجا را پوشش بدهد و كمي ادوات جنگي به ما برسانند، مقاومت شكل خواهد گرفت. استقامت نيروها خوب است. ملاقات مردم با امام روحيه آنها را بالا خواهد برد. - تو از دنيايي حرف ميزني كه خودت صاحب آن هستي. حتي در اهواز هم از هويزه اين طور صحبت نميشود. اينجا از نظر فرماندهان نظامي منطقه اي فراموش شده است. - تو هم اين طور فكر ميكني؟ - قبل از اين كه به اين جا بيايم، بله، اما جنب و جوش شهر مرا به وجد آورد. اگر برادرم نبودي، با صداي بلند فرياد ميزدم كه تو شايسته ترين مرد منطقه هستي. - تا رسيدن به شايستگي راهي طولاني در پيش است. - پس از شهادت گندمكار عوض شده اي، حسين. او مرا به سرزمين موعود فرا خواند. اين جا بوي او و پيرزاده را ميدهد. - مادرنگران شماست. - مادر يعني نگراني. ━•··‏​‏​​‏•✦❁❁✦•‏​‏··•​​‏━ ادامه دارد...✒️ https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1 ۱۰۴
5.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حی علی العزا فی ماتم الحسین 🏴فرارسیدن ماه محرم ، ماه عزای سیدوسالار شهیدان آقا امام حسین علیه السلام تسلیت باد. https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣️ راه عشقـــــ را از شیــــر حــلال مـــادرم... لقمـــہ‌حلال پـــدرم... انتخـــابـــــ همســـرم بدستــــــ آوردمــــ.... 🖇کلام_شهید ... از همه خواهران و از همه زنان امت رسوال‌الله می‌ خواهم روز به‌ روز حجـاب خود را تقويت ڪنيد ، مبادا تار مويی از شما نظر نامحرمی را به خود جلب ڪند مبادا رنگ و لعابی بر صورتتان باعث جلب توجه شود ، مبادا چـادر را ڪنار بگذاريد ... هميشه الگوی خود را حضرت زهــرا (س) و زنان اهل بيت پيامبـر ﷺ قرار دهيد ، هميشه اين بيت شعر را به ياد بياوريد آن زمانی كه حضرت رقيه (س) خطاب به پـدرش گفت : غصه‌ی حجــاب من را نخوری بابا جان چادرم سوخته اما به سرم هست هنوز 🕊 https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
سلامی بی جواب از جانب خوبان نمی ماند به سمت کربلا هر صبح میگویم سلام آقا از دور ســـلام ... 🌻صَلَّ اللّهُ عَلَیْک یاٰ اَباعَبدٍاللّه https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
نباید منتظر باشیم مرگ ما را فرا بگیرد خودتان را مهیای سفر آخرت کنید فراموش نکنید امام زمانِ شما حضرت مهدی(عج) است لحظه ای از دعا برای سلامتی ایشان غفلت نکنید گرفتاری های خود را بواسطه ی ایشان حل و رفع کنید اطلاعات و معرفت خود را به امام زمان زیاد کنید و سعی کنید دلتان با محبت به امام انس بگیرد. 🕊 https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣️ 🔺 5️⃣0️⃣1️⃣ نوشته: نصرت الله محمودی ━•··‏​‏​​‏•✦❁❁✦•‏​‏··•​​‏━ او حق دارد، اما من وظيفه ديگري دارم. تلاش مادر براي اين است كه ما به اهداف خود برسيم. شايد افراد ديگري نيز باشند كه چشم انتظارند. بعضي از جداييها سخت است. هديه زماني ارزشمند است كه بهترين كالايت را بدهي. كاظم به ظاهر آرام گرفت، اما آن نگراني كه او را به هويزه كشانده بود، بيشتر شد. صداي اذان از محوطه سپاه ميآمد. حسين كه به نماز ايستاد، همه آنها كه در نمازخانه خوابيده بودند، اكنون پشت سرش اقامه بسته و جماعتي را تشكيل داده بودند. كاظم در انتهاي صف بود، هر چند دلش نزديك ترين كس به حسين بود. (4) آهنگ منظم چرخهاي آهنين قطار به گوش ميرسيد. كوپه ها پر بودند از مسافريني كه همگي يك دست لباس محلي پوشيده بودند و چفيه اي دور گردن انداخته بودند. به ايستگاه تهران نزديك شدند. سرعت قطار كه كم تر شد، حسين از كوپه بيرون آمد. آرام و قرار نداشت. از ديروز كه با مشقت مردم را از روستاهاي اطراف هويزه جمع كرده بود، تا حالا يك نفس كار را دنبال كرده بود. حتي همين چند ساعتي را كه استراحت كرد، فكر و خيالش آرام نبود. هنوزمطمئن نبود، اين ملاقات اتفاق خواهد افتاد، يا نه؟ چهره هاي منتظر را كه ميديد، به آنها عشق ميورزيد. «يعني ما ميتوانيم از نزديك امام را ببينم؟» اين جمله حاج طاهر در ذهنش تكرار شد. آهنگران را ديد كه با خود زمزمه ميكرد. شاعري كه براي او شعر ميسرود، كشاورزي است به نام معلمي. او اكنون اولين شعري را كه در مورد شهداي خوزستان سروده بود، تكرار ميكرد. حسين وادارش كرده بود براي ديدار با امام در جماران نوحه اي آماده كند. حسين كنارش نشست. دستي به شانه اش زد و گفت:«كجايي صادق؟» - همانجا كه شما روانه ام كرده اي. اين شعر تأثير عجيبي بر من گذاشته است. - شعرهاي معلمي ازدل برميخيزد. - براي همين هم به دل مينشيند. با توقف قطارهمه ازكوپه بيرون ريختند. حسين غافلگير شده بود. صدايش بلند شد:«صبر كنيد. صبر كنيد.» حواسش به بيرون بود تا قدوسي را پيدا كند.«نشاني حسينيه اي را كه براي اقامت ما در نظر گرفته اند، فقط او ميداند. آيا اتوبوسها آماده اند؟» چشمش به قدوسي كه افتاد، از جا پريد. پياده شد و او را در آغوش گرفت. - همه چيز فراهم شده. نگران نباش. - ميدانستم، اما اين عشاير آداب و رسوم خودشان را دارند. اگر صبر و حوصله نداشته باشيم،همه زحمات ما هدر ميرود. جمعيت كه از قطار بيرون زدند، قدوسي به وحشت افتاد. نگاهي به صف نامنظم آنها انداخت و گفت:«لشكر راه انداخته اي؟» - همين لشكر دربرابر لشكرهاي عراق مقاومت خواهد كرد.سرگروههايي كه از قبل براي خدمات و راهنمايي عشاير تعيين شده بودند، كاروان را حركت دادند. مردم راه باز كرده بودند كه عشاير وارد سالن شوند. شعاربلند كاروان كه در سالن ميپيچيد، دلشان قرص ميشد. چند اتوبوسي كه قدوسي و تعدادي پاسدار مدام در ميان آنها ميدويدند، درميدان راه آهن پارك شده بود. حالا ديگر همه دوستان حسين كاروان را دوره كرده بودند و عشاير را سوار ميكردند. تعدادي پرچم كه شعار «الله اكبر» روي آن نوشته بودند، بربلندي اتوبوس به چشم ميخورد. اتوبوس ها رفتند طرف حسينيه اي كه براي استراحت آنها آماده شده بود. صف اتوبوسها در خيابان ولي عصر چشمها را خيره ميكرد. مسيرشان به سمت شمال شهر بود. به جماران كه نزديك شدند، حسين حالي ديگر پيدا كرد. ظاهرش آرام بود، اما آتشي در درونش زبانه ميكشيد. انگار خود بيش از عشاير چشم انتظار اين لحظه بود. چندمين بار بود كه از نزديك امام را ميديد. اتوبوس كه متوقف شد، به خود آمد. عشاير خيابانهاي تنگ و باريك جماران را پر كرده بودند. حالا ديگر نسبت به سالن ايستگاه راه آهن محكمتر شعار ميدادند. وارد حسينيه جماران كه شدند، تُن صدا بالا گرفت. حسين جلوتر از همه با مشت گره كرده فرياد ميزد:«ماهمه سرباز توايم خميني. گوش به فرمان توايم خميني.» يك بالكن ساده كه ارتفاع آن از دو متر تجاوز ميكرد، به چشم ميخورد. يك صندلي كه ملحفه اي سفيد روي آن كشيده شده بود و ميكروفوني كه مقابل آن قرار داشت. سادگي فضاي حسينيه، توجه حسين را جلب كرده بود. ديگر شعار نميداد. فكر و خيال و آن همه سؤال كه امروز ميتوانست پاسخ آنها را پيداكند. عشاير هم چنان شعار ميدادند كه امام در جايگاه حاضر شود. جواني با محاسن مشكي جلو آمد. حسين به سويش دويد. جوان اضطراب حسين را كه ديد، آرام گفت:«نگران نباش، امام سخنراني خواهد كرد.» - در چه مورد؟ - درمورد مردم منطقه و جنگ تبليغاتي صدام. گزارش شما را آقاي خامنه اي به دفتر منتقل كرده اند. حسين آرام شد، اما هنوز يك كار ديگر داشت. نگاهش به آهنگران بود كه گفت:«اگر اجازه بدهيد ميخواهيم نوحه اي بخوانيم.» ━•··‏​‏​​‏•✦❁❁✦•‏​‏··•​​‏━ ادامه دارد...✒️ https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1 ۱۰۵
یادش بخیر ، در جبهه رقابت بر سر پرچم و علم و کتل و آرم نبود؛ بلکه رقابت بر سر این بود که چگونه دل‌ها آماده شوند تا سیدالشهدا(ع) به مجلس روضه سر بزنند. https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣️ 🔺 6️⃣0️⃣1️⃣ نوشته: نصرت الله محمودی ━•··‏​‏​​‏•✦❁❁✦•‏​‏··•​​‏━ گفت:«اگر اجازه بدهيد ميخواهيم نوحه اي بخوانيم.» و در حالي كه با اشاره آهنگران را نشان ميداد، گفت:«اين جوان صداي خوبي دارد. شايد امام را خشنود سازد. صدايش وقف شهداست.» مرد نگاهش برگشت سوي آهنگران. گفت:«بگو برود پشت ميكروفني كه درانتهاي حسينيه قرار دارد.» حسين به سمت آهنگران دويد. - صادق. صادق. پشت سر من بيا. صادق بي آن كه متوجه موضوع شده باشد، دنبال حسين راه افتاد. محافظين يك فاصله دو متري را خالي نگه داشته بودند. حسين وارد آن محوطه كه شد، به آهنگران گفت:« نوبت شماست. قرار شد امام پس از نوحه شما سخنراني كنند.» - اما من... - بايد صدايت را به گوش مردم ايران برساني. اگر براي شهدا بخواني، ترست خواهد ريخت. بلافاصله حسين او را ترك كرد. انگار غيبش زده بود. با رفتن حسين هول و ولاي صادق بيشتر شد. جمعيت از شعار دست كشيده بودند و منتظر بودند. رفت تو فكر. «تصور چنين لحظه اي را نميكردم. چگونه ميتوانم در مقابل امام و دوربين تلويزيون آن طور كه دلم ميخواهد، بخوانم؟ من هميشه براي دلم خوانده ام، اما حالا چه؟ شايد حق با حسين باشد. اگر شهدا را به ياد بياورم،كمكم خواهند كرد.» جمعيت به او نگاه ميكردند و او به جمعيت چشم دوخته بود.«بايد شروع كنم.» چهره خونين گندمكار و پيرزاده كه روزي با هم در كنار حسين كار ميكردند، در نظرش مجسم شد. جسد گندمكار را كه در خاك و خون غلتيده بود، به ياد آورد. انگار ديگر در جماران نبود. چشمان خود را بست و شروع كرد: «اي شهيدان به خون غلطان خوزستان درود.»
14.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
این ویدئو از بازدید عشایر و سید حسین علم الهدی و یارانش از دیدار با امام خمینی ( ره) است که برای اولین بار حاج صادق آهنگران در حضور ایشان ، مداحی نموده اند. ━•··‏​‏​​‏•✦❁❁✦•‏​‏··•​​‏━ ادامه دارد...✒️ https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣️ آقا ببین که بغض بدی در گلوی ماست بوسیدن ضریح شمـا آرزوی ماست... از دور ســـلام ... 🌼صَلَّ اللّهُ عَلَیْک یاٰ اَباعَبدٍاللّه https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
بسم الله الزحمن الرحیم🌷 به نقل از مادر شهید: ماه محرم که فرا می رسید،جایش در جلسات سخنرانی و عزاداری بود.در مجالسی شرکت میکرد که سخنران آن توانمند و تاثیر گذار بود. بعد از نماز مغرب و عشا با ذوق و شوق از مسجد به خانه می آمد. شام مختصری می خورد و با دوستانش به مسجد می رفت.اگر ماشین نبود پیاده از خانه تا امام زاده میرفتند. یک شب ما به مهمانی دعوت بودیم. از عباس خواستم که با ما بیاید.او گفت اگر بیایم، سلسله درس های اخلاق استاد از دستم می رود.🌷🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1