فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یه فیلم زیر خاکی....😍🥺
ما اون سالها ویژه برنامه باشکوهی تو فردیس و کرج برای دختران برگزار میکردیم و ...
بعدش خادمها راهی خونه ی حاج اصغر میشدیم...
38.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آقای مهربانم....
گفتی،هر جا نام عمویم برده شود من می آیم...
امشب شب ولادت عموجانت عباس است
و فقط این دعا را میخوانم تا خودت آمینش را بگویی...
#یا_کاشف_الکرب
#دهکده_تربیت
@dehkadetarbyat
بحق العباس اللهم عجل لولیک الفرج
امروز هم افتتاحیه باشگاه دختران
در
بوشهر
بزن کف قشنگه رو👏
#آکادمی_ورزشی_کفیل
#دفاع_شخصی_جودو
#نوجوان
#دهکده_تربیت
به دهکده تربیت بیپوندید🌱
@dehkadetarbyat
8.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
امام زاده عبدالمهمین از نواده های حضرت عباس.ع....
قدیمی هااااا
هزار و خورده ی سال اینجا قدمت داره
5.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ساقیا...
تشنه لبانت همگی صف شدند...
تشنه ایم...
حضرت آب
#بوشهر
#ساحل_ریشهر
#دهکده_تربیت
به دهکده ی تربیت بپیوندید🌱
@dehkadetarbyat
25.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ورزش....امام رضا.ع.
جواب همه ی مساله هاست...👌
#دهکده_تربیت
@dehkadetarbyat
معطل نباید ماند...
غافل بمانیم
آینده را از دست میدهیم...
آینده دست نسلی است که مادرانشان
#دختران_امروز هستند
زمان نداریم
و فرصت ها چونان ابری از دست میروند...
با دقت
با سرعت
ورزش بهترین بهانه است برای جمع کردن دختران
تقویت اراده ها
عزت نفس و ...
و برای انتقال مفاهیم تربیتی
و انسانی
برای تعالی شخصیت
#نهضت_ورزشی_تربیتی
#آکادمی_ورزشی_کفیل
#آکادمی_ورزشی_امام_رضا_جان
#دهکده_تربیت
@dehkadetarbyat
5.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خاله زنک نباشیم
البته که این پدیده منحصر در زنان نیست
متاسفانه گاهی مردان هم دچار این عارضه اجتماعی میشوند....
دقت کنیم
چه میگوییم....
گاهی یه کلام بیخود و اضافه ممکنه شیرازه زندگی خانواده ایی رو از بین ببره...
ماهها کدورت بوجود بیاره...
که حتما تاوان داره
شک نکنید👌
#دهکده_تربیت
@dehkadetarbyat
هدایت شده از بغض قلم
هنوز حاجی نشده میخواستیم سر جوانی درست نمازخواندن را یاد بگیریم. قبل ماه مبارک رمضان برای بچههای خزانهی تهران و شاهدشهر شهریار کلاس صحیحخوانی نماز گذاشتیم که از همین جوانی قرائت نمازمان درست و حسابی جلو برود.
بچهها مُهر دخیل هم تدارک دیده بودند که بعد کلاس، هدیه بدهیم.
استاد کلاس از بچههای قدیمی مجموعه است که مشغول نوشتن رسالهی دکتری قرآن و حدیث است.
علاوه بر این، سالهاست به زبان انگلیسی، عربی و عبری هم مسلط شده و از رفقای قدیمی و مهربان خودم هم هست.
همیشه از این همه پشتکارش غبطه میخورم که ما همسن و سال هستیم او کجاست و من کجا؟!
صبح که از خانه زدم بیرون از برف نشسته روی ماشینها هم ذوق زده شدم و هم شاکر نه به دلیل برف باریدن. از یک ماه قبل که برنامهی اردو را بستیم، مسئول اردو، پیگیر اردوگاهی در تهران بود.
چندبار رفت و آمد و پول درخواستی اردوگاهها به جیب مجموعهی خودجوش ما که جز از درگاه الهی درآمدی ندارد، نمیخورد، دست آخر با ترس و لرز حسینیه هماهنگ کردیم. آن هم کمی از پول یک جلسهی ختم را گرفت و رضایت داد چون حسینیه محلی برای برگزاری ختم است نه انسانسازی.
صبح که برف را دیدم خدا را شکر کردم که توی این سرما بچهها را نبردیم اردوگاه.
صبح رفتم سراغ استاد کلاس صحیحخوانی و باهم راهی تهران شدیم. چند روزی ست که نای حرف زدن هم ندارم چون مریضی بدی گرفتارم کرده و بچهها میگویند به خاطر نمیری دختر چشم خوردی. ولی بیشتر حرص خوردم این چند وقت تا چشم. وگرنه کدام بیکاری من را چشم میزند. خلاصه که بد مریضم این روزها و برای کلاس دوم، سه تا استاد سطح لالیگا هماهنگ کردیم و نشد. و دست آخر چون هیچکس نبود؛ بچهها گفتند به جهنم خودت بیا موضوع کتابخوانی و مطهریشناسی را مطرح کن. پس این همه کتاب میخوانی برای چی؟!
رفیق جان خیلی باکلاس مخارج حروف را یادمان داد و از اهمیت نماز اول وقت و حرف آیتالله قاضی گفت که اگر اهل نماز اول وقت باشیم، لیموشیرین نمازمان تلخ نمیشود و به عاقبت بخیری و آنجا که باید برسیم میرسیم. حتی شوهر و کار خوب که بچهها این یک تیکه را در آرزوی اسب سفید، دقیق دقیق گوش دادند.
ح را باید از ته حلق ادا کنیم و بچهها هی بعد استاد ح را از حلق بیرون میریختند و ضاد را که سخت و بد بدن بود به زبان جاری میکردند.
بعد کلاس و نماز ظهر که داغ داغ بعد به روز رسانی با تنظیمات صحیحخوانی ادا کردیم، دوتا تیم شدیم و زو بازی کردیم.
مادرم میگفت دوتا کلاس از صبح تا غروب طول میکشد؟ برای مامان توضیح دادم برای بچههای نوجوان اردو یعنی نشاط، بازی و خنده و کمی هم کلاس.
اصرار مربی دلسوز اردو بود که بعد ناهار همه خوابشان میگیرد و من هم استاد کلاس دوم بودم که حال حرف زدن نداشتم، به پیشبینی کادر اردو همه حتما چرت میزدند.
توی آشپزخانه که از سقفش آب میچکید نشستیم و تصمیم گرفتیم؛ به قول بچهها انگار زیر باران جلسه گرفته بودیم. همین قدر رمانتیک که نم سقف را باران میدیدیم.
مربی جان پیشنهاد نسکافه داد و هر پنج دقیقه پیشنهادش را پیگیری میکرد که نسکافه چی شد؟. هی پیگیر آبجوش و نسکافه بود و همین سوژه کادر اردو شده بود برای خنده.
اردوهای ماه همیشه ۸ اش گره ۹ است، حساب و کتاب کردیم و یکی را فرستادیم نسکافه بخرد.
بعد ناهار، نسکافه دادیم و مولودی خواندیم و کف زدیم که خواب بچهها بپرد ولی من خودم حال نداشتم و خوابم میآمد. یکی باید من را بیدار میکرد کارم با سرم نسکافه هم راه نمی افتاد.
دور تا دور حسینیه پر بود از پرچم امام حسین، وسط مولودی خواندن بچهها، شبیه نم سقف آشپزخانه، نم اشکی چکید روی چشمم و گفتم: امام حسین من حال حرف زدن ندارم اصلا مریضی برایم نا نگذاشته، با معرفت خودت یک کاری کن.
کلاس شروع شد و اول از همه گفتم: بچهها با این گوشی و عصر هوش مصنوعی بیاید همه باهم بیخیال کتاب بشویم و اصلا از این به بعد کتاب نخوانیم!
یک دفعه چرت بچهها ترکید که چی میگی کتاب نخوانیم؟! خودشان یکی یکی شروع کردن از آرامشی که از کتاب گرفتند تا تمرکزی که به دست آوردند و تجربههای دیگرشان گفتند. همهی آنچیزی که من اگر میگفتم شاید سخت قبول میکردند.
گاهی مریضی هم نعمت است و خوب است گاهی جای حرف زدن اجازه بدهیم بچههای نوجوان بهتر از ما حرف بزنند و گوش کنیم.
امروز از جور نشدن اردوگاه تا مریض شدن خودم برایم درس بود که توی کار فرهنگی ما هیچ کارهایم و همه دستِ صاحبکار ماجراست و ما هیچ هیچ هیچ خیلی خودمان را جدی گرفتیم.
به قول مولانا:
دنیا همه هیچ و اهل دنیا همه هیچ
ای هیچ برای هیچ بر هیچ مپیچ
#خاطرات_فعال_فرهنگی
#روزنوشت