eitaa logo
کانال کتاب دین
104 دنبال‌کننده
117 عکس
95 ویدیو
2 فایل
باغبانی که به نجار دهد باغش را فصلهایش همه رنگ زمستان بشود
مشاهده در ایتا
دانلود
کانال اخبار سوریه: اس-۴۰۰ سال‌هاست در ایران حضور دارد و در حال خدمت است...  سال‌هاست که خیلی از تسلیحات دیگر هم در ایران حضور دارند اما با یک روز یکی باید بیاید و آن را اعلان کند... اما می‌دانید زیبایی داستان کجاست؟! آنجا است که تا همین الان هم عده زیادی فکر می‌کردند سامانه‌های اس ۳۰۰ یا اس ۴۰۰ در اختیار پدافند ارتش است و سپاه چنین سامانه در اختیار ندارد. اما همانگونه که در یکی از گزارش‌های کانال در مورد دروغ انهدام سامانه‌های پدافندی اس ۴۰۰ کشور توسط جبهه شرارت گفتیم سال‌هاست که نیروی هوافضای سپاه هم این سامانه را در اختیار دارد اما مدل و ویرایشی که پدافند سپاه از این سامانه در اختیار دارد با پدافند ارتش متفاوت است...
🍃جنگ به روستای ما آمد 🍃 قسمت اول از صبح همه فهميده بوديم كه امروز شبيه روزهاي ديگر نیست.‌ تا ديروز جنگ فقط در مناطق مرزی بود و مردم زندگی عادی شان را می کردند. بچه ها مدرسه می رفتند. مردها سر کار. زن ها قهوه حاضر می کردند و شب ها شب نشینی بود و اخبار جنگ. فقط روستاهای مرزی خالی شده بود و مردم جای دوری نرفته بودند. مثلا از روستای میس الجبل یا خیام رفته بودند دیر قانون یا نبطیه. اما حالا صدای جنگنده ها و بمباران یک لحظه قطع نمی شد. منتظر بودیم که شاید آرامتر بشود. نشد. با هر انفجار خانه ما انگار که دینامیت زیر پایه هایش گذاشته باشی می لرزید و انفجارها تمامی نداشت. حالا شوهرم هم تلفنش را جواب نمی داد و من نمی دانستم که باید چکار بکنم. از پنجره بیرون را نگاه کردم هر کس که می توانست برود زندگی اش را برداشته بود و می رفت. شوهرم جواب نمی داد. مشغول تلفن بودم كه دختر کوچکم چهار دست و پا رفت روی بالکن خانه و با انفجاری بزرگ نزدیک خانه ما صدای جیغش بلند شد. تمام شیشه ها ریخته بود و با وحشت بدون اینکه به فکر شیشه های شکسته باشم دویدم روی بالکن و محکم بغلش کردم. قلبش مثل گنجشکی کوچک می زد و وحشت زده نگاهم می کرد. فقط دعا می کردم که سالم باشد و دستم را که از صورتش بر می دارم خونی نباشد. حتی متوجه نشدم که شیشه پاهایم را بریده. تمام بالکن و سالن خانه جای پای خونی شده بود. دوباره زنگ زدم به شوهرم. نمی دانستم باید چکار کنم. من بودم و چهار دختر بچه کوچک و خواهرهایی که شوهرهایشان در جبهه بودند. همه نگاه ها به من بود. دوباره زنگ زدم این بار جواب داد. گفت خودمان را برسانیم تا شهر صور . گفت آنجا منتظرمان است. حالا باید هر چه که لازم بود بر می داشتم. این وقت هاست که می فهمی خیلی چیزهایی که برایت روزی مهم بوده است دیگر مهم نیست. اینکه دوست داشتی رنگ اتاقت صورتی باشد یا کرمی. پرده های سالن چه شکلی باشد. حالا فرقی نمی کرد دیگر. حالا که قرار بود همه چیز را پشت سرت بگذاری و بروی. حالا که قرار بود شاید همه چیز بماند زیر آوار. چند تکه لباس برای بچه ها. چند لقمه نان و پنیر. چیز دیگری هم می خواستیم؟ حتى آب را هم فراموش كرديم. ذهنم یاری نمی کرد. چادرهايمان را سر كرديم آخرین لحظه که می خواستیم سوار ماشین بشویم دیدم خواهر بزرگترم نیست. به سرعت به خانه برگشتم و صدایش زدم‌ - منال ... نشسته بود توی اتاق و گریه می کرد. می گفت نمی آید. می گفت اینجا خانه ماست. چرا باید خانه هایمان را رها کنیم. می گفت می خواهد همینجا بمیرد. در جنوب. نه اینکه حرف هایش را نمی فهمیدم. می فهمیدم. من هم عاشق جنوب و سكوتش بودم. همانقدر كه عاشق ضاحيه و شلوغي هايش. شاید اگر وضع بهتری بود می نشستم کنارش و با هم گریه می کردیم. اما حالا وقتش نبود. صدای انفجار دیگری بلند شد و دود و گرد و خاک خانه را برداشت داد زدم اینبار - اینجا موندن تو چه کمکی به مقاومت می کنه؟‌ فکر می کردی مقاومت خوشحال میشه جنازه تو از زیر آوار بیرون بیاید؟ خواست حرفی بزند. نگذاشتم. می دانستم که می خواهد راضی ام کند که بماند. داد زدم - جون بقيه رو به خطر ننداز . چادرت رو سرت کن ... باید بریم ... همین حالا اینبار حرفی نزد. با گریه راه افتاد . دلم می خواست بغلش کنم. دلم می خواست با هم بنشینیم و گریه کنیم. برای خانه ای که شاید تا ساعتی بعد دیگر نبود. خانه اي كه دوستش داشتم. برای روستایی که داشت خالی می شد. اما حالا وقت این حرف ها نبود. باید خودمان را به صور می رساندیم. شوهرم آنجا منتظر بود ... ادامه دارد ... راوی : زنی از جنوب لبنان
🍃جنگ به روستای ما آمد 🍃 قسمت دوم با دست پاچگی ماشين را از خانه بيرون آوردم. تمرکز نداشتم. حالا ديگر همه داخل ماشین بودند و فقط منتظر من بودند تا در خانه را ببندم. اصلا نمی دانم چطور خودشان را جا کردند توی ماشین. آن هم چه ماشینی. در حالت عادی هم به زور می رفت و جانم را گاهی به لبم می رساند. بنزین هم درست و حسابی نداشت و می ترسیدم که تا صور ما را نرساند و مجبور بشویم وسط راه ماشین را رها کنیم و پیاده برویم ... از ماشین که پیاده شدم تازه فهمیدم که روستا دیگر آن روستا نیست. خانه همسایه ویران شده بود و حالا دیگر نه بوی مناقیشش کوچه را روی سرش می گذاشت و نه عطر قهوه اش صبح ها تا خانه ما می آمد فقط بوی دود بود و دود. بعضی از آواره های سوری را می دیدم که حالا دوباره آواره شده بودند. ماشین هم نداشتند و نمی دانم چطور می خواستند از روستا بیرون بروند. در را که بستم زیر لب با خانه خداحافظی کردم. باز پشیمان شدم. سرم را تکانی دادم و گفتم: به زودی برمی گردیم. جنوب برای من فقط یک تکه از جغرافیای کشورم نیست. جنوب برای من شبیه یک انسان است. روح دارد. جنوب برای من مثل مادری صبور و آرام بود. ضاحیه هم مثل نوجوانی بازیگوش ... پر از شور زندگی. حالا من زیر لب با جنوب حرف می زدم. با مادری که حالا زخمی شده بود دوباره. با خانه ام که کلیدش را محکم در بین انگشتانم گرفته بودم. خواهرم بوق زد. یعنی معطل نکن. نمی توانستم. می گویند وقتی که می خواهی بروی باید عزیزترین چیزهایت را با خودت ببری. من مگر می توانستم تمام جنوب را در ساک کوچکم جا کنم و با خودم ببرم؟ بی اراده اشک هایم جاری شده بود. حالا که رو به روی خانه ام ایستاده بودم و شاید برای آخرین بار می خواستم در آن را قفل کنم. می دانستم که دوباره بر می گردیم ... شک نداشتم. اینجا خانه ما بود. اصلا اگر می دانستم باقی ماندن ما سودی برای مقاومت دارد از خانه بیرون نمی رفتیم. اگر می دانستم که حتی مرگ ما کمکی به مقاومت می کند همانجا می ماندیم. همانجا می مردیم. برای یک لحظه همه چیز را دوباره مرور کردم. از روزی که به عنوان عروس این خانه بسم الله گفتم و پایم را به این خانه گذاشتم تا حالا که برای خداحافظی رو به رویش ایستاده ام لبخندی زدم و زیر لب گفتم‌ - حتی اگه خونه های ما رو ویران کنید. تا جنگ غزه را تمام نکنید نمی گذاریم به شمال فلسطین برگردید. این ماییم که تصمیم می گیریم نه شما. حسرت شمال فلسطین رو به دلتون می گذاریم. خواهرم سرش را از ماشین بیرون آورد - یه در بستن اینقدر مگه طول می کشه؟ زود باش. کلیدش رو اشتباه آوردی شاید اشتباه نياورده بودم. كليد را به در انداختم و قفلش كردم. دوباره با خانه حرف مي زدم - اگر برگشتم و نبودي اشکالی ندارد. فدای سر مقاومت ... اگر هم تو بودی و ما برنگشتیم ... باز هم فدای مقاومت خواهرم دوباره صدایم کرد . - زود باش الان ماشین رو می زنند. داري چکار می کنی؟ جنگنده ها بالای سرمان بودند و صدای انفجار یک لحظه قطع نمیشد اشکهایم را پاک کردم و به سمت ماشین رفتم . ماشینی کوچک با ۹ زن و بچه کوچک که روی هم نشسته بودند. ماشینی که نمی دانستم تا صور خواهد رسید یا با تمام زن ها و بچه ها شکار جنگنده ها می شود. چند زن و بچه های قد و نیم قد. هفت ماهه ... دو ساله . ۵ ساله . بعد هم حتما اعلام می کردند که ماشین یکی از فرماندهان را زده اند. نگران بودم. نگران بچه ها ... نگران ماشین . نگران شوهرم که منتظرمان بود و شاید قبل از رسیدن ما شهید میشد. شاید هم ما قبل از رسیدن به او شهید می شدیم. نمی دانم. هیچ چیز دیگر قابل پیش بینی نبود . فقط باید توکل می کردی سوار ماشین که شدم برای آخرین بار نگاه خانه ام کردم. کلید در را محکم بین دست هایم فشار دادم. می دانستم که سرنوشت کلیدهای ما به سرنوشت کلید خانه فلسطینی ها دچار نمی شود. زنگ نمی زند. ما حتما بر می گشتیم. با پیروزی . هر چند واقعا نمی دانستم این جنگ وحشی کی ممکن است به آخر برسد . اما از شیشه ماشین برای آخرین بار نگاه خانه کردم و زیر لب گفتم‌ - دوباره برمی گردیم ادامه دارد ... راوي : زنی از جنوب لبنان نوشتهء: سرکار خانم كريمي
95.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شهدای مسجد در عملیات طریق القدس
🔴سخنرانی سیدحسن نصرالله در نهم محرم سال ۱۴۳۶ ه.ق_ ۲۰۱۴/۱۰/۲۹ م ⚡️ امروز بعضی افراد می‌آیند و به برادران و بچه‌های ما می‌گویند شما دارید در سوریه با سفیانی می‌جنگید! نه هیچ معلوم نیست. به خاطر این که نیرو بسیج کنیم یا برای نبردمان مشروعیت بسازیم؟ نه، ما اصلا به چنین چیزی نیاز نداریم. مشروعیت نبرد ما نیز مبتنی بر مبانی فقهی، شرعی، واقع‌نگرانه و خارجی است. نیازی هم به مشروعیت‌ها یا بسیج‌هایی از این جنس نداریم. ⚡️ما برای حفظ سوریه، لبنان، فلسطین، منطقه و ملت‌های منطقه در برابر سلطه آمریکا و اسرائیل و تکفیریان در سوریه می‌جنگیم. تکفیریانی که اگر سوریه یا غیر سوریه به دستشان بیفتد همان کاری را می‌کنند که امروز ابوبکر بغدادی در عراق با عشیره بوالنمر کرد. ⚡️ما نیازی نداریم به خاطر این که جوانان را بسیج کنیم بگویم بلند شوید برویم با سفیانی بجنگیم! آخر این چه حرفی است؟ این حرف غلط است. اگر کسی این گونه رفتار کند در اشتباه است. این‌ها فریب دادن مردم است. درست نیست. ⚡️برادران ما عقل، منطق، علم، قواعد، اصول، مبانی، قرآن، سنت نبوی، ادله، روش استدلال، اجتهاد و استنباط و اصولی مستحکم داریم که جنبش، رفتار و درک‌مان از احکام و تکلیف شرعی‌مان را بر اساس آن پایه‌ریزی می‌کنیم. ⚡️نیازی هم به همه این حرف‌ها که مبتنی بر ظن، احتمال و توهم هستند نداریم. الحمدلله ما به اندازه کافی وحی داریم. قرآن و سنت رسول الله. به اندازه کافی هم عقل، علم و معرفت داریم. پس ان شاء الله در این زمانه بسیار دقیق و مراقب باشیم.
معاون قرارگاه خاتم‌الانبیا: بشاراسد، از ایران کمک نخواست، حتی نگران بود مبادا کمک بفرستیم سردار محمد جعفر اسدی معاون قرارگاه خاتم الانبیاء در مورد وقایع اخیر سوریه : 🔻گفته خود بشار اسد است که نظامیان من واقعا یا قاچاقچی شده اند و یا دزد و یا حاجز یعنی نگهبان سرپستی که رشوه می گیرد و رد می کند. اینها نتوانستند از من دفاع کنند و وقتی من خواستم حتی دمشق را حفظ کنم دیدم اینها قادر به حفظ دمشق هم نیستند. 🔻بشار اسد اجازه نمی داد که ما به کمک آنها برویم، اگر چه دوره قبل درخواست کمک از ما کرد ولی این دوره نه تنها درخواست نکرد بلکه برای رفتن ما نیز نگران بود و می گفت اگر شما بیایید اسرائیل ما را خواهد زد. اسد را تهدید می کردند فلذا این شد که دیدیم. 🔻با توجه به ورود اسرائیل به خاک سوریه گفتنی است که اگر دست اسرائیل برسد همه کشورهای اسلامی منطقه را عاری از سلاح می کند تا نتوانند به آن ضربه بزنند. الان دست اسرائیل رسیده و تمام منابع زیربنایی و سلاح هایی که در سوریه است را حتما از بین خواهد برد. 🔻ترکیه بخشی از ناتو است و نباید این کشور را خارج از آمریکا و اروپا ببینیم. ترکیه بخشی از آنهاست و با همین منش برای آمریکا نوکری می کند. آمریکا هم در پشت صحنه است و هزینه می کند. 🔻بنظر می رسد گروه هایی که در سوریه حضور دارند بر سرسهم خواهی و منافع خود با یکدیگر درگیر خواهند شد. شاید تجزیه خواست ترکیه باشد چرا که این کشور از قدیم چشم طمع به بخشی از سوریه را داشته است. 🔻بنظر می رسد آن کس که بیشتر به مسائل منطقه آگاه است شخص حضرت آقا رهبری معظم انقلاب هستند که انشالله فردا مطالب را تا حدی روشن می کنند. 🔻منطقه خاورمیانه بسیار غنی است و اگر وحدتی بین کشورهای اسلامی ایجاد شود آنها می توانند غرب را تحریم کنند. کافی است کشورهای منطقه فقط یک هفته شیرهای نفت خود را ببندند و ببینند در دنیا چه اتفاقی می افتد. 🔻هر چشم بینایی می بیند که آمریکا و اروپا در منطقه طراحی می کنند و کشور ها را به جان هم بیندازند. همانطور که در سال ۱۴۰۱ آن همه هزینه کردند و اگر هر کشور دیگری بود که ولی فقیه بالای سر آن نبود، معلوم نبود چه می شد
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بنکسی هنرمند اهل انگلیس درخت کریسمس
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
با تأسف و تأثر درگذشت مرحوم مغفور دکتر محمد حسین مسرتی فرزند علیرضا را به اطلاع می رسانیم. مراسم هفتمین روز درگذشت آن مرحوم در تهران از ساعت ۱۵ تا ۱۶/۳۰ جمعه ۲۱ دیماه در مسجد پیامبر اعظم واقع در مینی سیتی، شهرک شهید محلاتی برگزار می شود. از طرف خانواده های مسرتی، بهمئی، نیله چی، جمشیدی و سایر بستگان
روبه روی عکسهای یادگاری خانواده در مشهد ایستاد و گفت: مامان، فقط عکس من توی اینا نیست. مامان گفت: خب از وقتی ازدواج کردی نشده با هم بریم زیارت. بیا یه سفر مشهد با هم بریم تا عکس توهم داشته باشیم... حالا عکسش با یک نوار مشکی بزرگترین عکس یادگاری خانه است.