eitaa logo
دلبرکده
24.1هزار دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
2.2هزار ویدیو
16 فایل
🏡💞دلبرکده یک کلبه مهربانی ست آموزش صفر تا صد برای هر چه که یک بانو، نیاز دارد💎 🌺روش های دلبری کردن ملکه از پادشاهِ خود برای داشتن یک زندگیِ سراسر عاشقانه💑 آیدی ارتباط: @admin_delbarkade لینک کانال: http://eitaa.com/joinchat/2452357136C6307b8e640
مشاهده در ایتا
دانلود
YEKNET.IR - vahed 2 - shahdat imam sadegh - 1400.03.15 - banifatemeh(1).mp3
4.82M
🔳 شهادت امام جعفر صادق(ع) تسلیت باد 🌴ببین سرو و لاله و شقایق 🌴ای فدای غربت بقیعت یا حبیبی یا امام صادق 🎙 👌بسیار دلنشین ❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎@delbarkade
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میدونی چرا بعضی وقتا اسرار زندگیت فاش میشه !؟ ❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎@delbarkade
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴فرزندی تربیت کنید که پس از مرگ برایتان طلب مغفرت کند شرح حديثی از امام صادق سلام الله علیه از زبان رهبر معظم انقلاب ❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎@delbarkade
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✍امام علی (ع) : اي جابر! كسي كه نعمتهاي فراوان خدا به او روي آورد، نيازهاي فراوان مردم نيز به او روي آورد، پس اگر صاحب نعمتي حقوق واجب الهي را بپردازد، خداوند نعمتها را بر او جاودانه سازد. و آن كس كه حقوق واجب الهي در نعمتها را نپردازد، خداوند آن را به زوال و نابودي كشاند. 📚 نهج البلاغه؛حکمت 372 روزتون بخیر و به عشق❤️🌷☕️ ❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎@delbarkade
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دلبرکده
#داستان #فیروزه‌ی_خاکستری58 #صحنه‌ی_جَدل مامان شب را پیش خاله در بیمارستان ماند. ما به مازوبن رفتی
_کدوم جنگ؟! حرف جنگ و صلح نیست امیر. _همین دیگه عین خیالت نیست تو... از حرف‌هایش سر در نیاوردم. _من یه تنه جلو همه می‌ایستم نوبت جنابعالی که می‌شه فقط می‌گی «نمی‌دونم»! «نمی‌دونم» را با دهان کج و کوله گفت. صدایش نازک شد. مردمک چشمانش را بالا داد. غیظم گرفت: _انتظار داشتی تو چشم مامانم و مامانت نگاه کنم و بگم یا امیر یا هیچکس؟! _آره. مگه غیر از اینه؟! در جوابش، چند ثانیه ماندم. بریده گفتم: _امیر... من... نمی‌تونم _نمی‌تونی چی؟! نمی‌تونی به گزینه‌های دیگه فکر نکنی؟! سریع به چشمانش نگاه کردم: _امیر... _بچه‌ها... هر دو به طرف در اتاق چرخیدیم. زنعمو شهلا سرش را از لای در بیرون آورد: _ما خیلی تلاش می‌کنیم که نشنویم اما... صداتون کامل تو اتاقه. سرم را پایین انداختم. امیر بلند شد. زنعمو آرام گفت: _ببخشید هان! امیر هیچ نگفت. از پله‌های چوبی تند پایین رفت. صدای در اتاقش آمد. سر جایم نشستم. زنعمو هنوز همانجا بود: _نمی‌خواستم خلوت‌تون رو خراب کنم ولی ترسیدم حرف‌هاتون به جاهای باریک بکشه. بلند شدم. بی‌خیالِ رفتن امیر، گفتم: _مهم نیست. ببخشید نذاشتیم بخوابید. از کنار زنعمو وارد اتاق شدم. فکر امیر، فکر خاله، فکر آینده، فکر شنیده‌های زنعمو و عمو جمال و حتی فکر امید، خواب را از چشم‌هایم دزدید. مطمئن بودم منظور امیر از گزینه‌های دیگر، امید است. از بی‌پناهی خودم بغضم گرفت. از اینکه امیر هر وقت دلش بخواهد من را به امید نسبت دهد، دندان‌هایم به هم سابید. رود اشکم در حال جاری شدن بود. زنعمو دست به بازویم کشید: _بیداری فیروزه؟! بدون حرف به سمتش چرخیدم. _نمی‌خوام دخالت کنم اما به عنوان بزرگ‌تر یه چیزی می‌خوام بگم... سکوتم را به حساب رضایت گذاشت: _تو و امیر خیلی خیلی خیلی خوبین اما هر دوتون هنوز فرصت‌های زیادی دارین منظورش را گرفتم. _این آینده‌ای که جلو روتونه یه خطره. می‌تونید خطر کنید اما... بی‌گُدار به آب نزنید. حرف‌های زنعمو را آویزه‌ی گوشم کردم. خاله سودی از بیمارستان ترخیص شد. من و مامان برای مراقبت از او، مازوبن ماندیم. عمو جمال و زنعمو صبح زود به تهران برگشتند. امیر برای رفتن به شالیزار آماده شد. برای خداحافظی به طبقه بالا آمد. ظرف‌های صبحانه را می‌شستم. پر از هیجان صدا زد: _خانم خانما چیزی لازم داری بگو بخرم. برگشتم. برق چشمان مشکی‌اش تپش قلبم را زیاد کرد. نگاهم را دزدیدم. به شستن ظرف‌ها ادامه دادم. لحن صدایم را کنترل کردم: _ممنون فکر نکنم چیزی لازم باشه. ❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎@delbarkade
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به همین راحتی؛ پیراهنی که دیگه کهنه شده رو کاربردی کن😍🧳🪡🧵👕 ❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎@delbarkade
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 به بهانه ی هفته معلم☺️✨ شما معلمان به دانش‌آموزتان نگاه ملّی بدهید. کلاس شما یکی از خانه‌های جدول پیشرفت کشور است. ✍ مرور تصویری بیانات رهبر انقلاب در دیدار معلمان. ۱۴۰۳/۲/۱۲  💻 Farsi.Khamenei.ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قرار نیست همیشه صد باشیم گاهی لازمه که صفر نباشیم... از اندک و همین حالا شروع کنیم...☺️💪 🌞صبحتون بخیر دوستان😀 🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻 به جمع دلبران بپیوندید🥰👇 http://eitaa.com/joinchat/2452357136C6307b8e640
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♥️ 💌 وقتی سر کاره بفرست براش: چندتا مسکنِ بی ضرر میخوام که حالمو خوب کنه میشه لطف کنی برام بیاری؟ 🤕 📞زنگ میزنه یا 📧 پیام میده حالتون رو بپرسه بگین اسم مسکن ها رو بنویس: - چشمات - صدات - دستات ◠‿◕ ◠‿◕ ◠‿◕ ◠‿◕ ◠‿◕ ❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎@delbarkade
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چندتا کاربردی که توی نظافت بیشتر کمکت میکنه و باعث میشه تو وقتت صرفه جویی کنی😍 ❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎@delbarkade
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فیلمی تاسف برانگیز از استفاده حیوانی از زنان در غرب⛔️❌ 💢فرض کنیم که اینها به اختیار و اراده خود چنین عمل غیرانسانی را مرتکب میشوند؛ ‼️چرا هیچ دستگاه و سازمان بشردوستانه ای نیست تا آنها را محکوم کند؟! ‼️چرا هیچ حد و مرز و ضابطه ای برای وجوب "انسان بودن" ندارند؟! 🛑《من یک وقتی گفتم؛ از من سؤال کردند که شما در مقابل آنچه که غربی‌ها درباره‌ی مسئله‌ی زن در کشور میگویند، چه دفاعی دارید؟ من گفتم: ما دفاع نداریم، ما هجوم داریم! ما در مسئله‌ی زن، از غرب طلبکاریم؛ ما مدعی غربیم؛ آنها هستند که دارند به زن ظلم میکنند، زن را تحقیر میکنند، جایگاه زن را پائین می‌آورند؛ به اسم آزادی، به اسم اشتغال، به اسم مسئولیت دادن، آنها را مورد فشارهای روحی، روانی، عاطفی و اهانت شخصیتی و شأنی قرار میدهند؛ آنها باید جواب بدهند. 🔸بیانات رهبری در دیدار بانوان نخبه ۱۳۹۰/۳/۱ 》 http://eitaa.com/joinchat/2452357136C6307b8e640
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام🌼 صبـح بـهـاری تون بـا طـراوت 🍃🌸 امروزتون سرشار از آرامش🍃🌼 الهـی نگـاه پـر مـهر خــدا🍃🌸 هـمراه لحـظه‌هــاتـون 🍃🌼 ❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎@delbarkade
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
«بهت میگم جهانِ کوچک من.. 🪐💗» چون از وقتی که دیدمت 🙈 همه‌ی دنیا جمع شد 🌍 توی وجودت ❣ توی حضورت 🤍 واسه همین بهت میگم جهانِ کوچک من... 🫀🌱 ❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎@delbarkade
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امروز پیش مامان خانم بودم. هماهنگ کرد برای رفتن به دیدار یک معلم. بارها از مقامات این معلم، با آب و تاب برای‌مان گفته بود. علم و ذوق شعری‌اش را هم خودم در کتاب‌هایش دیده بودم. در رودربایسی مامان خانم رفتم. خانه‌شان در کوچه پس کوچه‌های قدیمی شهر بود. درِ کوچک و قدیمی که باز شد؛ با استقبال گرم خانمی جوان روبرو شدیم. سریع فهمیدم دختر ایشان هستند. یک سالن کوچک با مبلمان راحتی و فیروزه‌ای با کوسن‌های طرح اسلیمی. پنجره بزرگ رو به حیاط پر از گلدان‌های زیبا، حس خوشی به اتاق داده بود. گوشه‌ی سالن، تخت یکنفره‌ای بود که بانویی لاغر و تکیده رویش نشسته بودند. صورت پر از لبخند و چشمان پر از شوق ایشان از ما استقبال کرد. دست‌شان را برای بوسیدن گرفتم. انگشتان کشیده و بدون گوشت با بندهای متورم و رگ‌های بیرون زده، جان فشردن دستی را نداشت. در همان بدو ورود کتابی دست گرفت و نیایشی به شعر از سروده‌های خودش خواند. معلمی از سر و رویش می‌بارید. حتی موقع خواندن ابیات، معنای هر کلمه و مصراعی را که فکر می‌کرد برای ما گنگ است، توضیح می‌داد. عشق به آموزش در انگشتان حالت گرفته‌اش پیدا بود. انگشتان یک دست حالتِ گرفتن کتاب و قرآن داشت و انگشتان دست دیگر از تایپ کردن زیاد به هم ریخته بود. خاطره‌ای از حیات همسر گفت که ذهنم را درگیر کرد. تعریف کرد از زمانی که سالها از آن گذشته بود و همسرش هنوز در قید حیات بود. از روزی گفت که تب کرده و از اشتیاق جلسه بعدازظهر با شاگردانش، به روی خودش نمی‌آورد. همسر به حال او شک می کند و به شوخی می‌گوید: «ببین الان بی‌حالی. فقط کافیه که یه خانمی زنگ بزند و یا از در وارد شه با سر می‌دوی براش.» خانم می‌خندد و می‌گذرد از کلام شوهر. بعد از کلاس شوخی همسر را برای خانم‌ها مطرح می‌کند. همه می‌خندند و ماشاالله و ای والله می‌گویند به جز یک نفر. عاقله زنی با تأمل می‌گوید: «شب که همسر آمد، لباسش را بچسب. تا اعتراف نکرده دلیل این حرف چه بوده ولش نکن! حتماً کنایه‌ای در حرف او بوده.» خانم همین کار را می‌کند و ماجرای جلسه و حرف آن زن را برای همسر بازگو می‌کند. مرد تأملی کرده و حرف زن را تأیید می‌کند. بانو به فکر فرو می‌رود. قول می‌دهد از فردا جلسات را تعطیل کند و دل از عمل مستحب کَنده و فقط درگیر واجب خود که اطاعت از همسر است؛ شود. وقتی برای لغو کلاس فردا گوشی را برمی‌دارد، مرد او را به صبر دعوت می‌کند. می‌گوید:«عجله نکن! به خاطر خانم‌ها که مجبور به دریافت پاسخ سؤالات خود و یادگیری شرعیات‌شان از نامحرم نشوند، من تا آخر عمرم راضی به این جلسات هستم...» گفتند که بعد از مرگ این سید بزرگوار، خوابش را دیده‌اند که در کوچه خانم ها را برای کلاس همسرش دعوت می‌کرده. لبخندی زد و گفت: «بعد از این خواب، فهمیدم که هنوز هم به برگزاری کلاس‌های من راضیه.» با خودم گفتم درست است که می‌گویند از دامن زن، مرد به معراج می‌رود. اما همان زن از رضایت همسر چنین دامنی بدست می‌آورد که صدها نفر را تربیت کند و آموزش دهد. فقط دو ساعت آنجا بودم اما می‌توانم ساعت‌ها در مورد آن بنویسم... یادم رفت بگویم بانوی سیده‌ی عالمه‌ی شهر ما، مادر دو شهید هم هست. ای کاش چنین بزرگانی را در کوچه پس کوچه‌های شهرمان پیدا کنیم قبل از اینکه دیر شود! شما هم از بانوان بزرگ شهرتان بگویید🔰🔰🔰 @admin_delbarkade
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا