eitaa logo
دلبرکده
23.3هزار دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
2.2هزار ویدیو
16 فایل
🏡💞دلبرکده یک کلبه مهربانی ست آموزش صفر تا صد برای هر چه که یک بانو، نیاز دارد💎 🌺روش های دلبری کردن ملکه از پادشاهِ خود برای داشتن یک زندگیِ سراسر عاشقانه💑 آیدی ارتباط: @admin_delbarkade لینک کانال: http://eitaa.com/joinchat/2452357136C6307b8e640
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی میگی انقد این گوشی رو دستت نگیر🙄😂 ❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎@delbarkade
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چه خوبه تو این دنیای پر از دغدغه های مادی و اقتصادی مرهم و سنگ صبور همسرت باشی🌱❤️ اصولا مردها در هنگام‌مشکلات، به جای برون ریزی و حرف زدن، درون ریزی میکنند و به فکر فرو میروند... ❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎@delbarkade
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
27.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چقدر این کلام امیرالمومنین زیباست...💖🌿 🎥گذر عمر انسان که توسط هوش مصنوعی ساخته شده... 🕯قدر لحظات عمرمون رو بدونیم... عمرمون رو در چه راهی صرف میکنیم...⁉️ ❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎@delbarkade
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کفگیرهای چوبی رو به همین آسونی تمیز کن🧼🚿 ❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎@delbarkade
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خلاقیت های کوچیک آشپزی🤌🏻😍 ❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎@delbarkade
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️ ماجرای کشف حجاب یک خانم جوان تا رابطه حرام و در نهایت خودکشی و متلاشی شدن خانواده... ⚠️ لذت گناه، لحظه ای و فانی است و رنج و اندوه آن پایدار و باقی! ❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎@delbarkade ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دلبرکده
#داستان #فیروزه_خاکستری112 #دهلیز سینا با چشم گریان تلفن را برداشت. دستانش می‌لرزید. _عمو امیر ماما
یک چادر رنگی زشت سرش کردند. دستبند به دست، با خانم مأمور انتظامی پشت در دادگاه نشست. خانواده امید زودتر از همه رسیدند. آرزو با آرایش غلیظ همیشگی، روبروی فیروزه نشست. دندان‌هایش را به هم سابید و به او زل زد. آقای توکل سلام کرد و کنار فیروزه نشست: _خانم بهادری حواستون به چیزایی که گفتم باشه. حرف دیگه‌ای نزنید. ان شاءالله این جلسه به نفع ما تموم بشه. نگاه فیروزه به انتهای راهرو بود. توجهی به حرف‌های وکیل نداشت. دنبال چهره‌ای آشنا بود. نوبت دادرسی او شد اما نه از امیر خبری بود نه فرانک و فهیمه. با خانواده امید و هر دو وکیل داخل رفت و نشست. در باز شد. فیروزه به طرف در برگشت. فرانک و فهیمه داخل شدند و با سر به او سلام کردند. مادر فیروزه دست پیرزنی را گرفته بود. توجه فیروزه جلب شد. خاله سودابه با عصا به داخل قدم برداشت. از سر فیروزه گذشت: «حتماً اومده شاهد حکم اعدام من باشه و دلش خنک شه!» سودابه ایستاد. دنبال فیروزه گشت. نگاهش با نگاه او گره خورد. سر تکان داد. دستش را از دست سهیلا آزاد کرد. چادر به صورت کشید. شانه‌هایش تکان خورد. فیروزه نگاهش را پایین انداخت و برگشت. صدای آشنایی در گوشش پیچید: _عمه تو رو خدا، دستتون رو می‌بوسم، پاتون رو می‌بوسم... فیروزه سمت راستش را نگاه کرد. سینا بود. با چشمان از حدقه درآمده نگاهش کرد. سینا به پای آرزو افتاد. آرزو با اخم به او بی‌توجهی کرد. گریه جمع بلند شد. امیر بالای سر سینا حاضر شد. صدای فیروزه درآمد: _اینجا چی‌کار می‌کنی؟! سینا به او نگاه کرد. به طرف مادرش رفت. همدیگر را بغل کردند. صدای گریه‌شان تمام اتاق را پر کرد. قاضی با اخم وارد شد: _چه خبره؟! خانم مأمور شانه‌های فیروزه را کشید. _می‌خواین جلسه امروز رو لغوش کنم؟! پرسنل تلاش کردند تا جو دادگاه آرام شود. امیر سینا را بیرون برد. همه سر جایشان نشستند. قاضی طرفین دعوا را خطاب قرار داد: _اگر صحبتی باقی مونده می‌شنویم. وکیل فیروزه اجازه خواست: _جناب قاضی همونطور که در اظهارات موکل بنده در پرونده مستحضرید؛ روز حادثه خانم بهادری توسط مرحوم شاهقلی تهدید به مرگ شدن و تهمت ناروایی بهشون زده شده. بنده اینجا شاهدی دارم که اجازه می‌خوام به محضر دادگاه بیان... در باز شد. حاج آقا درستکار و خانم محسنی وارد شدند. چشمان فیروزه گرد شد. آقای توکل عکس امید را به آن‌ها نشان داد: _خانم محسنی این عکس رو می‌شناسید؟ محکم جواب داد: _بله. ایشون دوبار به مرکز مشاوره ما اومدن. _میشه بگین برای چی اومدن؟ سرش را تکان داد: _بله. دفعه اول چند تا سؤال‌ پرسیدن مثل اینکه: خانم بهادری اینجا چی کار داشت؟ و چند بار اومده اینجا؟ نیم نگاهی به فیروزه کرد: _براشون توضیح دادم که اینجا یه مرکز مشاوره و درمان طبی هست. اما در مورد خانم بهادری گفتم که نمی‌تونم اطلاعات ایشون رو بگم. عصبانی شدن و با داد و بی‌داد بیرون رفتن. آقای توکل رو به حاج آقا درستکار کرد: _حاج آقا شما برامون توضیح می‌دین که کی و چطور این آقا رو دیدین؟ _ حدود پنج ماه پیش، دقیقاً بیست و سوم مهرماه، ساعت یازده و نیم، خانم بهادری مرکز مشاوره رو ترک کردن. دفتری نشان داد: _دقیق می‌گم چون بنده ساعت شروع و پایان جلسات مشاوره رو در دفترم یادداشت می‌کنم. آقای توکل دفتر را گرفت و به قاضی نشان داد. قاضی به حاج آقا گفت: _ادامه بدین _بنده بیرون از اتاقم سر و صدا شنیدم. اومدم بیرون. دیدم این آقا که اولین بار بود می‌دیدمشون، سالن انتظار مرکز رو بهم ریختن... به خانم محسنی اشاره کرد: _خانمم داشت باهاشون حرف می‌زد تا آرومشون کنه. یکدفعه چشمش به من افتاد. همینکه گفتم: «آقای محترم چه خبره؟!» یکدفعه صورتش سرخ شد و بهم حمله کرد. من اصلا نفهمیدم جریان چیه! ایشون کلی منو زد و تهدید به مرگم کرد و معذرت می‌خوام تهمت‌های بدی زد و فحش‌های ناموسی و ناجوری داد. صدای حاج آقا پایین آمد و سرش را زیر انداخت. فیروزه برای اولین بار این ماجرا را می‌شنید. به یاد نور امیدی افتاد که با حرف‌های حاج آقا در دلش سوسو زده بود. اشکش ریخت. خانم محسنی ادامه داد: _زنگ زدیم به صد و ده اما همینکه متوجه شد فرار کرد. آقای توکل گزارش نیروی انتظامی را به قاضی داد. آرزو بدون اجازه گفت: _خب حالا که چی؟! قاضی نگاه چپی به او کرد. آقای توکل لبخند زد: _سؤال خوبی پرسیدن. دقت کنید تاریخی که مرحوم شاهقلی با حاج آقا درستکار دعوا کردن و تهمت‌هایی که به ایشون زدن همون تاریخ حادثه هست و نشون می‌ده مرحوم با یک دید غلط و حال عصبی خونه اومدن و دعوا رو راه انداختن و به خانم بهادری حمله کردن... قاضی دستور پایان دادرسی را صادر کرد. سهیلا و دخترها فیروزه را دوره کردند. آرزو چپ چپ نگاه‌شان کرد: _برید ببینیدش که دیگه دفعه آخره...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
الهی! تو بساز که دیگران ندانند و تو نواز که دیگران نتوانند الهی! بساز کار من و منگر به کردار من خدایا شکرت 🌱❤️☀️ ❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎@delbarkade
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✍موقع دعوا باید احساس و رفتارت رو مدیریت کنی اگه با همسرت دچار اختلاف و مشکل شدی و کارتون به بحث و دعوا کشید باید احساس و رفتارت رو مدیریت کنی❌ 😱مبادا تلفن رو برداری و کل جریان رو برای خواهر و مادر و جاری و مادرشوهرت و... تعریف کنی⛔️ چراکه: ⬅️ والدین ما، از سر دلسوزی نابجا، ممکنه آدرس و راهنمایی های نادرستی بهمون بدن‼️ ⬅️و اقوام همسر هم ممکنه خودت رو مقصر بدونن و شروع کنن به دخالت های بی مورد📛 ❇️حتی اگر در حین این دلخوریا هم مهمون داشتی؛ با همسرت صحبت کن که فعلا اختلافاتمون رو به روی اونها نیاریم و اجازه ندیم متوجه بشن🚫 💠یادتون باشه که اجازه ندید کسی وارد حریم خصوصی زندگیتون بشه حتی فرزندانتون‼️ 📞و اگر خواستید مشکل رو با کسی مطرح کنید حتما مشاور آگاه و دلسوز و متدین باشه💯 خلاصه از ما گفتن بود🙃☝️ بیا اینجا حرفهای درگوشی بشنو↙️ http://eitaa.com/joinchat/2452357136C6307b8e640
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حاج‌میثم_مطیعی_آه_از_غم_گلدستۀ_غربت_نصیبت_.mp3
7.43M
دلتنگم آه ای سامرا...🖤🏴 ⚫️مداحی با صدای میثم مطیعی در وفات سوزناک امام حسن عسکری علیه السلام ❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎@delbarkade
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 مهدی جان! در این عزا ما را هم شریک درد و غمت حساب کن...🖤 ❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎@delbarkade
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌ 1⃣ تو اصلا همسرداری بلدی!؟؟ نه محبتی نه آغوشی نه چیزی! آدم بی توجه و بی درکی هستی...به دلم موند یه بار خودت بیای سمتم و بهم محبت کنی😏 2⃣ وقتی بغلم میکنی خیلی آروم میشم نیاز دارم بیشتر ازین بهم توجه کنی چون بودن باهات خیلی حالمو خوب میکنه محبت های یهوییت واقعا روزمو میسازه😍 اگر همسرت بهت اینا رو بگه با کدوم مدل ترغیب میشی بهش محبت کنی!؟؟؟ یک یا دو!؟ ❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎@delbarkade
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی زن داداشت رو خیلی دوست داری😂😅 ❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎@delbarkade
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آقامبارڪ‌است‌ردای‌امامتت ای‌غائب‌ازنظربه‌فداےامامتت.. سالروز امامت حضرت صاحب الزمان(عج) مبارک 🌺 ❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎@delbarkade