eitaa logo
دلبرکده
24.8هزار دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
2.2هزار ویدیو
16 فایل
🏡💞دلبرکده یک کلبه مهربانی ست آموزش صفر تا صد برای هر چه که یک بانو، نیاز دارد💎 🌺روش های دلبری کردن ملکه از پادشاهِ خود برای داشتن یک زندگیِ سراسر عاشقانه💑 آیدی ارتباط: @admin_delbarkade لینک کانال: http://eitaa.com/joinchat/2452357136C6307b8e640
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اسلام سراسر نظمه، سراسر تمیزیه نظافته، سراسر قشنگیه امام صادق (ع) رسید به یک جوانی که موهاشو تراشیده بود... ❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎@delbarkade .
آه از غمی که تازه شود با غم دگر...🖤 انا لله و انا الیه راجعون❤️‍🩹 حزب الله در بیانیه ای رسمی شهادت سید حسن نصرالله، بزرگ مرد مقاومت را تایید کرد💔 ❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎@delbarkade
⚫️⚫️ بیانیه حزب الله: (تأیید شهادت سید حسن نصرالله 😭) بسم الله الرحمن الرحیم «پس کسانی که زندگی دنیا را به آخرت مبادله می‌کنند، در راه خدا بجنگند و هر که در راه خدا بجنگد و کشته شود یا پیروز شود، پاداش بزرگی به او می‌دهیم.» خداوند متعال راست گفته است جناب استاد، سرور مقاومت، بنده صالح، به عنوان شهیدی بزرگ، رهبری شجاع، دلاور، مؤمنی حکیم، بصیر و مؤمن در جوار پروردگار و رضای او حرکت کرده و به قافله جاویدان شهدا پیوسته است. کربلای نورانی در سفر الهی ایمان در رکاب پیامبران و امامان شهید. جناب سید حسن نصرالله دبیرکل حزب الله لبنان به شهدای بزرگ و جاویدالاثر خود پیوست که قریب به سی سال در راه آنان بود و در این مدت آنان را از پیروزی تا پیروزی رهبری کرد و جانشین سرور و سالار شهیدان مقاومت اسلامی در سال ۱۹۹۲ شد. آزادی لبنان در سال ۲۰۰۰ و تا پیروزی الهی پایدار در سال ۲۰۰۶ و سایر نبردهای افتخار و رستگاری تا نبرد حمایت و قهرمانی در حمایت از فلسطین، غزه و مردم مظلوم فلسطین. مصیبت وارده را به صاحب عصر و زمان (رضوان الله تعالی علیه)، ولی امر مسلمین حضرت سید علی خامنه ای (مدظله العالی) سایه اش بلند، مراجع عظام، مجاهدین، مؤمنین، تسلیت عرض می نماییم. به ملت مقاومت، مردم صبور و مجاهد ما، همه ملت اسلام، همه آزادگان و مستضعفان جهان و خانواده محترم و صبور ایشان، به جناب آقای سید حسن نصرالله رضوان، دبیرکل حزب الله لبنان تبریک می گوییم خداوند متعال به او به عنوان شهید راه بیت المقدس و فلسطین تسلیت عرض می نماییم، فرمان امام حسین علیه السلام را برآورده سازد همرزمان شهیدی که در پی یورش خائنانه صهیونیست ها به حومه جنوبی به موکب پاک و مقدس او پیوستند. رهبری حزب الله به بالاترین، مقدس ترین و گرانقدرترین شهید در سفر پر فداکاری و شهید عهد می بندد که به جهاد خود در مقابله با دشمن، حمایت از غزه و فلسطین و دفاع از لبنان و استوار و شریف آن ادامه دهیم. مردم و به مجاهدان سرافراز و دلاوران پیروز و پیروز مقاومت اسلامی و شما امانت شهید عزیز هستید و شما برادران او هستید که سپر تسخیر ناپذیر او و تاج دلاوری و رستگاری رهبر ما بودید با اندیشه و روح و خط و رویکرد مقدسش همچنان در میان ماست و در عهد وفاداری و پایبندی به مقاومت و فداکاری تا پیروزی هستید. شنبه ۲۸/۰۹/۲۰۲۴ ۲۴ ربیع الاول ۱۴۴۶ ق
سلام بر حسین و یاران با وفایش🖤😭 در مکتب حسین و زینب علیه السلام عاشق شهادت می شویم و جز زیبایی نمیبینیم...✨ ❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎@delbarkade .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فدای اون گریه‌هات! سید حسن نصرالله🌷 و چه زیبا گفتی! دنیا هیچ ارزشی نداره🥲 امیرالمومنین علی (ع) چه زیبا فرمودند: بهترین نوع مرگ، شهادت در راه خداست💖 پس هرکس نتواند شهید شود، باید بمیرد!🍂 ❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎@delbarkade .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💚 پنج دقیقه گوش بسپاریم به صدای آرامش‌بخشِ سید شهید بزرگوار سیدحسن نصرالله؛ که در لحظاتِ سخت، چه کنیم به آرامش برسیم ؟ ❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎@delbarkade .
. 🔴 برای خواهران ... سید حسن نصرالله: من فتوا نمیدهم اما نظرم را میگویم خواهرانی که عکس خود را در شبکه های اجتماعی میگذارند، این از آموخته های مدرسه حضرت زهرا (س) نیست! که هر کس بر روی کره زمین بتواند چهره شما را تماشا کند.. ❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎@delbarkade .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دخترها هم شهید میشوند ..🥲 😭چه حسرت خوردنیه که رزقِ شهادت به دست حرامزاده ترین موجودات زمین برات رقم بخوره... ❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎@delbarkade .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⁉️چرا از چادر می ترسند؟ ✅ما چیزهای زیادی می توانیم از زنان مسلمان بیاموزیم : ارزشهایی همانند : تحمل، همکاری، حس کمک ،اتحاد و همبستگی 👌 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🧕 🌱 ❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎@delbarkade .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وداع جانسوز فرزندان سید حسن نصرالله با پیکر پدر و پدر بزرگ... 💔 ❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎@delbarkade .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اینقدر قسم نخور! استاد ❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎@delbarkade .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مهدی رسولی در خیابان ولیعصر: آی مردم ایران.. تاریخ امروز نظاره گر ماست.. آی شیرزنان بی بی مریم آی شیرزنان آذربایجان که جلوی روس ایستادید .. ❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎@delbarkade .
. 🔴 لبیکِ زنان غیور ایران، به فرمانِ جهاد رهبر انقلاب اسلامی ..✨ ❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎@delbarkade .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🚫خرید این محصولات،شرعاً حرام است. ❌امام خامنه ای در بیانات چند روز پیش،دوباره امر کردند که امت اسلام، باید شریان اقتصادي اسرائیل را، قطع کند. حکم جهاد یعنی همین! ❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎@delbarkade .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻 تمسخر گنبد آهنین رژیم صهیونیستی توسط کاربران شبکه‌های اجتماعی😂 ❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎@delbarkade
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کاربران مجازی با اصابت موشک به یکی از اهداف اینجوری شوخی کردند: 😄😆 ❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎@delbarkade
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دلبرکده
#داستان #فیروزه_خاکستری121 #ملاقات ستیا را در بغلش فشار داد. قدش ده سانتی بلندتر و گوشت تنش آب شده
با فیروزه چشم در چشم شد. چمدان به دست، سر جایش ماند. سرش را پایین انداخت. زمان برای او و فیروزه متوقف شد. کت و شلوار دیپلمات تنش را با وسواس انتخاب کرده بود. دستی به بغل موهایش کشید. متوجه امیر نبود. امیر با عجله به طرف او رفت. فرار چشم‌هایش را دید. به عقب برگشت. متوجه نگاه فیروزه شد. فیروزه آرام به جلو قدم برداشت. به امیر رسید: _چرا نگفتی آ... آقا مهرزادن؟! امیر شانه‌هایش را بالا برد: _نمی‌دونستم میشناسیش... فیروزه چشم‌هایش را از امیر قایم کرد. مهرزاد نزدیک شد. فیروزه به نشانه سلام سرش را تکان داد. برجستگی گلوی مهرزاد پایین و بالا رفت و صدا به زور از گلویش بیرون آمد. امیر بی پروا پرسید: _شما همدیگه رو می‌شناسید؟! مهرزاد لبخند زد. فیروزه سریع جواب داد: _خب... آ آره... پسرعموی آقا مصطفی هستن. امیر چشم و ابرویی بالا انداخت و دسته گل را به طرف مهرزاد گرفت. نگاه مهرزاد روی دسته گل قفل شد. _از طرف فیروزه خانمه. مهرزاد متوجه شد هنوز دسته گل را نگرفته: _آهان... بله ممنونم. راضی به زحمت نبودم. فیروزه سرش را زیر انداخت و لب پایینش را گاز گرفت. _من می‌گم یه جا بشینیم مراسم قدردانی رو برگزار کنیم. فیروزه از شیرین زبانی‌های امیر لجش گرفت. _بفرمایید اون طرف یه کافی شاپ هست. به پیشنهاد مهرزاد دور یک میز چهارنفره چوبی نشستند. صندلی‌های دونفره با چرم مشکی روبروی هم قرار داشت. امیر به فیروزه و مهرزاد نگاه کرد: _تا شما حرف‌هاتون رو شروع کنید من میرم یه چیزی سفارش می‌دم. منتظر نظر آن‌ها نماند. فیروزه با نگاه امیر را دنبال کرد. _دسته گل قشنگیه زحمت کشیدین. آب دهانش را قورت داد و به گل‌های رز دسته گل نگاه کرد: _از طرف سینا و ستیاس. دوست داشتن خدمت‌تون برسن اما متأسفانه چون روز اولی بود که پیش من بودن؛ نمی‌شد از مدرسه غیبت کنن. _اصلاً نیازی به این کارها نبود. با روبان روی دسته گل بازی کرد: _بهترین چیز برای من اینه که الان بچه‌هاتون کنارتونن و همگی خوشحالید. فیروزه یک لحظه به او نگاه کرد. تک و توک موهای خاکستری بین موهایش پیدا می‌شد. چادرش را مرتب کرد: _من نمی‌دونم با چه زبونی از شما تشکر کنم... فقط خواستم ببینم‌تون تا بگم که تمام تلاشم رو می‌کنم تا از زیر دِین‌تون بیرون بیام... کمی آهسته‌تر گفت: _هرچند می‌دونم که حتی اگه تمام پول‌تون رو برگردونم، جبران لطف شما نمی‌شه. یک لحظه نگاه هر دو با هم تلاقی پیدا کرد. مهرزاد لبخندی یک طرفه زد: _به خاطر همین نمی‌خواستم هیچ وقت منو بشناسید. امیر با یک سینی کیک و بستنی آمد: _خیلی خب مذاکرات به کجا انجامید؟ خیلی زود ساعت پرواز مهرزاد رسید. امیر و فیروزه از او جدا شدند. فیروزه در راه برگشت به یاد روزی افتاد که امیر او را در خیابان تنها گذاشت و مهرزاد از دست مرد مزاحم نجاتش داد. یکدفعه پرسید: _خانمش نبود؟! امیر از سؤال بی‌مقدمه او جا خورد. چشمانش را این ور و آن ور کرد. لب‌هایش را بالا برد: _لابد نبود دیگه وگرنه... لبخند زد و بقیه حرفش را خورد. عرق سردی روی پیشانی فیروزه نشست. چادرش را جمع و جور کرد. سرش را به طرف پنجره چرخاند. فکر کرد بیش‌تر مراقب افکار و حرف‌هایش باشد. از فردای آن روز دنبال کار سراغ کارگاه‌های تولیدی رفت. _یک ماه اینجا کار می‌کنید اگر از کارتون راضی بودیم که متناسب با ساعت کاری و تحویل کار بین پونزده تا بیست تومن می‌گیرید... فیروزه به سر تاس مرد پشت میز نگاه کرد. فکر کرد با این پول ماهانه چقدر می‌تواند پس انداز کند. _اگر هم از کارتون راضی نبودیم که از قرارداد خبری نیست. هر خسارتی هم به کارگاه، ازتون کم میشه. بعد از چند روز سر زدن به کارگاه‌های خیاطی مختلف، تصمیم خودش را گرفت: _ از فردا کارم رو شروع کنم؟ مرد بدون اینکه به صورت فیروزه نگاه کند، جواب داد: _از همین الان می‌تونید شروع کنید. امیر تقریباً هر هفته به خانه فیروزه سر می‌زد. هر بار دست پر می‌آمد و حتماً مینا همراهش بود. اکثر اوقات زمانی که فیروزه کارگاه بود، به بهانه دیدن خاله سهیلا، مایحتاج روزانه آن‌ها را تهیه می‌کرد. _امیر خودت میای این وسایل رو ببری یا با تاکسی بفرستم؟ _من برا خاله‌ام آوردم. بگو ببینم چه خبر از سینا؟ فیروزه نگاهی به اطراف انداخت. صدایش را پایین آورد. دهنی تلفن را به دهانش چسباند: _پاشو کرده تو یه کفش که نمی‌رم مدرسه. _هر چی بزرگ‌تر می‌شه، بیشتر شبیه عمو کمال می‌شه. چشمان فیروزه گرد شد: _یعنی تو تأییدش می‌کنی؟! صدای خنده امیر از پشت گوشی آمد: _نه. ولی قدرش رو بدون؛ بچه با غیرتیه. _حالا درسته نره مدرسه؟! _من باهاش حرف می‌زنم. اما تو هم اجازه بده کنار درسش بره سر کار. نذار غیرتش از دست بره. فیروزه ساکت ماند.