فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💕
گفت ننه هی میگی آمریکا آمریکا
من مـادرتـم😭❤️🔥
#روز_مادر🕊
#روز_زن
#ولادت_حضرت_فاطمه_زهرا(س)
❥❥❥ @delbarkade
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️
واکنش مادر شهید رضا پریمی😥
بــــعد از دیدن لبخند فرزندش
با کمک هــــــوش مصـــــــنوعی
#روز_زن
#روز_مادر
#ولادت_حضرت_فاطمه_زهرا(س)
❥❥❥ @delbarkade
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💫
🏷 حاشیه دیدار مداحان اهلبیت با رهبر انقلاب به مناسبت ولادت #حضرت_زهرا علیهاالسلام ۱۴۰۳/۱۰/۲، حسینیه امام خمینی(ره)
#روز_زن
#روز_مادر
#ولادت_حضرت_فاطمه_زهرا(س)
❥❥❥ @delbarkade
دلبرکده
#داستان #زادهی_مهر20 #چوب_خدا برای نجات شرکت، از باقی مانده پساندازم گذشتم. تصمیم گرفتم خودم برا
#داستان
#زادهی_مهر21
#نجات
پاهایم نای ادامه دادن نداشت. به دیوار پیادهرو تکیه زدم. کفشم را از پا درآوردم. انگشت کوچکم از فشار کفشهای ورنی و مجلسی زخم شده بود. فکر چشمهای سبز روزیتا، یک سال بعد از او، افسردگی و قرصهایی که میخوردم، بیماری مادر و کُری خوانیهایم برای خدا و بحثهایی که با اجلال داشتم، ولم نمیکرد. مقصر همه اینها الان در چنگم بود. به دنبال مجازاتی مناسبِ گناهش بودم.
_ سيدي، هل تريد المساعدة؟
از لهجه و کلماتش حدس زدم ایرانیست:
_ممنون.
ابروهایش را بالا برد و خندید:
_اِ ایرانی هستین؟
پلک روی هم گذاشتم و سر تکان دادم.
_شما هم دارین میرین جشن؟
فقط نگاهش کردم.
_حالتون خوبه؟!
_چیزی نیست شما بفرمایید.
_ای آقا خدا رو خوش میاد تو کشور غریب یه هموطن نیاز به کمک داره، همینطوری ولش کنم؟!
فارسی حرف زدنش هم مثل عربی حرف زدنش کتابی بود. از این فکر لبخندی گوشه لبم نشست. آن را نشانه خوشحالیام از کمکش دید. زیر بغلم را گرفت. خواستم بگویم جشن نمیروم که پرسید:
_توریستین؟ نکنه گم شدین! البته من خودم هم هیچ جا رو بلد نیستم...
خندید.
_اما خب تو مسجد، ایرانیهای مقیم دبی کم نیستن. کجایی هستین؟
دوباره خندید.
_البته فرقی نداره! تو کشور غریب، همهمون ایرانی هستیم. این مهمه.
داخل خیابان پیچید. نمای با ابهت مسجد پیدا شد. کاشیکاریهای آبی فیروزهای و پنجرههای مشبک چوبی نمایی دلنشین و آرامش بخش به دیوارههای بلند آن بخشیده بود. حس و حال عجیبی بر قلبم حاکم شد. در هر قدم خواستم برگردم و جلو نروم. اما مرد ایرانی همراهم مرا به دنبال خودش برد. داخل مسجد پر بود از نورهای رنگی و کتیبههایی که به عربی و فارسی و انگلیسی نوشته شده بود.
_به به! فکر نمیکردم نیمه شعبان اینجا اینقدر گرم و دوستداشتنی برگزار بشه.
چشمم به نام «منجی عالم بشریت، مهدی صاحب الزمان (عجﷲتعالیفرجهالشریف)» روی کتیبه سبز و بزرگ سر در شبستان، افتاد. وسط حیاط ایستادم. سرم را پایین انداختم. مرد دست به سرش کشید و زیر لب سلام داد. نگاهش کردم:
_آقا دستتون درد نکنه. شما بفرمایید به جشنتون برسید. زحمت دادم. من همینجا میمونم.
_نه آقا جان این چه حرفیه؟! چه زحمتی؟!
صدایش را پایین آورد:
_اگه برا تجدید وضو میخواین برین، خودم میبرمتون.
از این حجم پیله کردنش، زبانم بند آمد. قبل از اینکه چیزی بگویم به طرف سرویس بهداشتی رفت.
_آقا منم میخوام تجدید وضو کنم.
زیر ذرهبین نگاهش وضو گرفتم. مثل یک نگهبان مراقب زندانیاش بود. بعد از نماز مغرب، به سجده رفتم:
«کار خودته؟ برام مأمور فرستادی؟ من نمیدونم این دولا، راست شدن من چرا اینقدر برات مهمه؟! باشه... تو برنده شدی...»
بغضم وا شد و گریهام گرفت. مرد همراهم دست روی کمرم کشید. خودم را جمع کردم. نشستم. کنار گوشم گفت:
_آقا التماس دعا...
در تمام مراسم از کنارم جم نخورد. بعد از شام، با او دست دادم:
_ممنونم ازتون. بنده با اجازه کار دارم؛ باید برم.
با دهان باز نگاهم کرد:
_بلدین؟ گم نشین؟ اجازه بدین ببرمتون.
_نه نه گم نشدم...
یک لحظه به حرفم فکر کردم. لبخندی زدم و گفتم:
_یعنی شما کمکم کردین راهم رو پیدا کنم... الان میدونم کجام و کجا باید برم.
خندید:
_نه بابا شما خودتون همه راه رو اومده بودین آقا.
چند قدم از او جدا شدم. دوباره برگشتم. برق چشمانش را دیدم.
_من عذرخواهی میکنم اسمتون رو نپرسیدم!
باز از آن خندههای هاهاهایش کرد:
_کوچیک شما میکاییل هستم.
نفهمیدم اسم کوچکش است یا فامیل. متوجه نگاهم شد:
_مهدی میکاییل.
یکی از ابروهایم را بالا بردم:
_بَه از این اسم و به به از این فامیل! خدا حفظتون کنه.
تا خانه پیاده رفتم. اینبار با قلبی آرام. نقشهای را که برای روزیتا داشتم، چند بار مرور کردم. سوار آسانسور شدم. حدس زدم اجلال او را خانه خودش برده باشد. طبقه دوم ایستادم. رؤیا در را باز کرد. با دیدن من چشم درشت کرد و صدای بلندی از گلویش بیرون آمد. قبل از اینکه حرفی بزنم، رفت. صدای حرف زدنش با تلفن آمد:
_آقا مهرزاد برگشته... آره الان اینجاس... همین که حالش خوبه خدا رو شکر کن... خیلی خب حالا پاشو بیا... نه خوابه.
تازه یادم افتاد گوشی را بیصدا کرده بودم.
«پانزده تماس بیپاسخ اجلال. پنج تماس رؤیا خانم. ده تماس عَبِد...»
به طبقه سوم رفتم و در خانه منتظرش ماندم. به تمام اتفاقات این یک سال فکر کردم. صدای زنگ در بی امان بلند شد. در را باز کردم.
_مرد حسابی تمام بیمارستانهای شهر رو زیر و رو کردم. دیگه کم مونده بود برم پزشکی...
حرفش کامل نشد. بغلش کردم و گردنش را بوسیدم:
_حلالم کن داداش.
همین که این کلمه را از زبانم شنید ساکت شد. نقطه ضعفش را خوب بلد بودم.
🍃🍂🍃🍂🌱
زتمامبودنیها،
تـــو♡
همینازآنمنباش،
کهبهغیربا
‹ تـــو♡ ›
بودن،
دلمآرزوندارد!💍🌸💕
❥❥❥ @delbarkade
🍳
نیمرو کی سفارش داده بود ... 😋
#فرزندآوری
❥❥❥ @delbarkade
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👶🏻
کوفت بخوره اون پشه که تورو زده😍😁
انگشت قرضی میاره برای خاروندن😂
#فرزندآوری
❥❥❥ @delbarkade
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😅
➖ بدون شرح...
#فرزندآوری
❥❥❥ @delbarkade
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺
آیتالله مکارم شیرازی:
✔️ بیحجابی، جرم است.
✔️ حکومت باید جلوی بیحجابی را بگیرد.
✔️ تعبیر #حجاباجباری مغالطه است.
#روز_مادر
#روز_زن
#حجاب
❥❥❥ @delbarkade
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💯
آقای پزشکیان یوسف پزشکیان
می شناسید؟!
⚠️ چه کسانی شما را از اصالتتان دور میکنند؟!!!
#روز_زن
#روز_مادر
#حجاب
❥❥❥ @delbarkade
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💯
👌🏻تمثیل طنز استاد قرائتی😁
#روز_مادر
#حجاب
❥❥❥ @delbarkade
دلبرکده
#داستان #زادهی_مهر21 #نجات پاهایم نای ادامه دادن نداشت. به دیوار پیادهرو تکیه زدم. کفشم را از پا
.
#ارسالی_اعضاء
خیلیممنون از اظهار لطف شما عزیزان...🌺
و خداقوت و دست مریزاد به نویسنده داستان...❤️
📍مخاطبانی که تازه به جمع ما پیوستند، داستانمون رو از دست ندین ...☺️
❥❥❥ @delbarkade
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💞
یک مرد چگونه میتواند زنش را خوشحال کند...؟ 😎😁🙂
#روز_زن
#روز_مادر
❥❥❥ @delbarkade
🌹
🍃 وقتی مامانم میگه من چیزی نمیخوام یه شاخه گل برام کافیه...🙂
#روز_زن
#روز_مادر
❥❥❥ @delbarkade
‼️
📌شیوه انتقاد از همسر:
▪️زمان انتقاد:
زمانی انتقاد کنید که همسر، آمادگی روحی و ذهنی لازم برای شنیدن انتقاد را داشته باشد.
▪️مکان انتقاد:
هیچگاه در جمع، انتقاد، نکنید.
▪️زبان انتقاد:
با رویی گشاده و گفتاری دوستانه و لحنی مهربانانه، انتقاد کنید.
▪️انتقاد غیر مستقیم:
تا حد ممکن انتقادها را به صورت غیرمستقیم بگویید.
▪️میزان انتقاد:
انتقادهای پشت سرهم موجب میشود که همسرمان احساس کند ما فردی عیبجو هستیم و فقط به دنبال نقصهای او میگردیم.
❥❥❥ @delbarkade