eitaa logo
دلبرکده
27.9هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
2.3هزار ویدیو
16 فایل
🏡💞دلبرکده یک کلبه مهربانی ست آموزش صفر تا صد برای هر چه که یک بانو، نیاز دارد💎 🌺روش های دلبری کردن ملکه از پادشاهِ خود برای داشتن یک زندگیِ سراسر عاشقانه💑 آیدی ارتباط: @admin_delbarkade لینک کانال: http://eitaa.com/joinchat/2452357136C6307b8e640
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
13.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🤍 آیا چشم زخم واقعیت دارد ⁉️ اگر افرادی را دیدیم که چشم زخم دارند چگونه رفتار کنیم !؟ چه حرفهایی نزنیم و چه قضاوت‌هایی نکنیم ⁉️ 💡راه درمان و مقابله با چشم زخم چیست !؟ آیت الله 🎙 http://eitaa.com/joinchat/2452357136C6307b8e640 ❣✿●•۰▬▬▬▬▬▬▬▬▬
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نماز خوندن بچهه عالیه باباهه دیگه نتونست تحمل کنه 😂 http://eitaa.com/joinchat/2452357136C6307b8e640 ❣✿●•۰▬▬▬▬▬▬▬▬▬
⚜️افشای عیوب همسرتون⁉️ فقط برای چندلحظه شما رو آورم میکنه. اونم بخاطر ارضای فوری هیجانات . 👈اما اول از همه اعتبار و شخصیت خودتون رو بین دوستان و بستگان نابود میکنه! تجربه میگه نتیجه این عیب‌جویی‌ها این میشه که زن به طور ناخودآگاه مکدر بشه ، مهر و علاقه‌اش رفته رفته کم بشه، نسبت به زندگی و خانه‌داری و شوهرداری دلسرد بشه ، و پیش خودش (ضمیر ناهشیارش) بگه : چرا توی خونه مردی که دوستم نداره زحمت بکشم؟ و ممکنه به دلیل تقویت این رفتار بیشتر تلافی بکنه و مستقیم و مستمر از شوهرخودش عیب‌جویی کنه ... 👈و اتفاق بدتری که ممکنه بیافته اینه که همسرش هم درصدد همین رفتار بربیاد و موجب عیب جویی و دلزدگی دوطرفه بشه ! ❕چقدر خوبه که بعضی از خانواده های زوجین هم از این کارا دوری کنند و اجازه بدن بحران ها و مشکلات زناشویی رو خودشون حل بکنن یا نهایتا در حد مشاوره باقی بمونه ... 🤨 پس نکن اینکارا رو رفیق ... http://eitaa.com/joinchat/2452357136C6307b8e640 ❣✿●•۰▬▬▬▬▬▬▬▬▬
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🤍 مادربزرگم آخر همه تلفن‌هایش می‌گفت: کاری نداشتم، فقط زنگ زده بودم صداتون رو بشنوم، ما هم که جوان و جاهل چه می‌دانستیم صدا با دل آدم چه می‌کند ...! http://eitaa.com/joinchat/2452357136C6307b8e640 ❣✿●•۰▬▬▬▬▬▬▬▬▬
این زن یکی از عاملان خداست !! 🔸مردى خدمت رسول خدا (ص) آمد و عرض كرد: همسرى دارم كه هر گاه وارد خانه مى شوم به استقبالم مى آيد و چون خارج مى شوم بدرقه ام مى كند و زمانى كه مرا اندوهگين مى بيند، مى گويد: اگر براى روزى (مخارج زندگى) غصه مى خورى، بدانكه ديگرى (خداوند متعال) آنرا به عهده گرفته است و اگر براى آخرت غصه مى خورى ، خدا اندوهت را زياد كند (بيشتر به فكر آخرت باش.) 🔸رسول خدا (ص) فرمود:خداوند در روى زمين عاملان و كارگزارانى دارد و اين زن يكى از عاملان خدا است . او نصف پاداش شهيد را دارد... 📚منبع: وسائل الشیعه ،ج 14 / 17 http://eitaa.com/joinchat/2452357136C6307b8e640 ❣✿●•۰▬▬▬▬▬▬▬▬▬
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دلبرکده
#داستان #فیروزه‌ی_خاکستری6 #اِصرار بعد از ناهار درحال کلنجار با کتاب تاریخ ادبیات بودم. فرانک روبر
سینی چای در دستم می‌لرزید. تمام وجودم می‌لرزید. گلویم تنگ شده بود. آب دهانم پایین نمی‌رفت. دمِ پذیرایی ایستادم. فرانک بازویم را نشگون گرفت. _برو دیگه چایی‌ها یخ کرد. اخمی کرد و چندبار آرام به صورتم زد. _رنگشو... چشمانم را بستم و با صدایی که به زور بیرون آمد گفتم: _قلبم... داره از جا درمیاد _آیة الکرسی رو بخون و برو چشم باز کردم و ابروهایم را بالا دادم. _اول تا آخرش رو اشتباه خوندم. _چار قل بخون. چشمانم گشاد شد. _هیچی یادم نمیاد. _صلوات بفرست بـــرو دیگــــــه مامان جلوی در ظاهر شد. از دیدن ما پشت در، کمی عقب رفت و چشمانش گشاد و تنگ شد. نگاهی به سینی چای انداخت و با دست اشاره کرد بیایم داخل. این پا و آن پایی کردم. زیر لب خیلی تند صلواتی فرستادم. سرم را پایین انداختم و دل را به دریا زدم. صدای ماشاالله و الله اکبر خانم‌ها بلند شد. خدارا شکر کردم که به حرف فرانک گوش دادم! روسری آبی روشن با ترکیب چادر سفید و گلدار، به پوست سبزه‌ام می‌آمد. قلبم گوپ گوپ به سینه می‌کوبید. از اینکه صدایش را بقیه بشنوند تنم لرزید. همه‌ی مهمانان بالای مجلس به پشتی تکیه داده بودند. دو نفر اول مردی با موهای سفید و کم پشت و جوانی لاغر بودند. با همان یک نگاه، راه گلویم سفت شد. تمام تصوراتم از خواستگار رؤیایی شکست. بابا با قد رشید و چهارشانه‌اش مقابلم ایستاد. سینی چای را از دستم گرفت. پیراهن سفید تنش را خودم به فرانک توصیه کرده بودم. دکمه‌های آستینش طبق معمول باز بود. خواستم چشم و ابرویی بیایم تا متوجه شود. برگشت و سینی را مقابل مرد میانسال گرفت. از بین دستان بابا دوباره چشمم به مرد جوان افتاد. از ذهنم گذشت که آه فهیمه مرا گرفت. با اشاره‌ی دست مادر به طرف سه خانم مهمان رفتم. یک نفر دیگر به خانم‌های خواستگار اضافه شده بود. همان زن جوان‌تر سر و زبان دار با لبخندی ملایم معرفی‌اش کرد: _ خواهرِآقا امیده رونوشت دخترانه‌ای از پسر جوان بود. به جز پیوند ابروهایش که برداشته بود و آرایشی تازه عروسانه. در حال نشستن مقابل‌شان بودم که مادرش گفت: _یه دختر و پسر دیگه هم دارم. نگاهش مستقیم روی من بود. _ایمان یه سال و نیم از امید کوچیکتره به پسر جوان بغل دستش اشاره کرد. نگاهم با دست او روی جوان رفت. _بعدش این دخترمه تازه چند ماهه... نگاهم را پایین انداختم. فکر کردم؛ لابد همه جا با این تیپ خواستگاری می‌برندش. بابا با سینی چای توجه خانم‌ها را از من برداشت. به خودم اجازه دادم و یک بار دیگر به پسر جوان نگاه کردم. نگاهم به نگاهش برخورد. خودم را برای این جسارت سرزنش کردم. سنگینی نگاهش روی قفسه‌ی سینه‌ام نشست. احساس خفگی کردم. تمام بدنم داغ شد. _ ولی ما رسم داریم عروس خانم چای بیاره ها این را مادر پسر در حال برداشتن چای گفت. بابا بدون معطلی و با همان اخم بین ابروهایش جواب داد: _ما رسم نداریم حاج خانوم. http://eitaa.com/joinchat/2452357136C6307b8e640 ❣✿●•۰▬▬▬▬▬▬▬▬▬
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا