══════════•════•••
🟣 زن در اسلام (۱)
زن مسلمان دو ویژگی دارد؛
❖_اول اینکه یک انسان مومن است
❖_دوم آنکه یک همسر شایسته است
ویژگی اول در موارد زیر نمود پیدا می کند؛
⇱ در سخنان و کارهای خود
⇱ رعایت حدود الهی
⇱از حلال و حرام و حدود الهی تجاوز نکند
⇱ و بداند که به اقتضای ایمان، انسان مجاز است، حق خود را از کسی که به او ستم روا داشته است بگیرد.
◾️ اما اگر عفو را پیشه خود کند به تقوا نزدیک تر است و شکیبایی بهتر است و خوب است انسان بدی را با رفتار نیک پاسخ دهد تا دشمنش به دوست تبدیل شود.
🔹این مسیر ایجاب میکند که انسان مومن در رفتار با دیگران هدفش جلب رضایت خدا باشد. به این صورت که به هر آنچه موجب خوشنودی خداوند از انسان می گردد پایبند شود
🟢اما درباره ویژگی دوم که نقش همسر را ایفا می کند این حدیث معتبر جایگاه مناسبی دارد«جهاد زن خوب همسرداری کردن است»
✔️ این سخن بدان معناست که زن هنگامی که وارد زندگی زناشویی میشود احساس کند این زندگی نقش جهادی برای او دارد نقش جهاد از آن رو که زن با تمایلات شخصی و نقاط ضعف خویش که گاه او را به طغیان بر شوهر و بی ادبی نسبت به او یا نسبت به زندگی مشترک وا میدارد مبارزه کند.
منبع؛ اسلام، زن و جستاری تازه ص ۱۴۵
#همسرداری
🖤 @delbarkade
.
دلبرکده
#داستان #فیروزهی_خاکستری16 #ماست_مالی _بالاخره مستأجر خوب پیداکردی برا خونه؟ _آره شهلا جون از دعا
#داستان
#فیروزهی_خاکستری17
#چشم_در_چشم
درست روبروی در، با امیر چشم در چشم شدم. خشکم زده بود. از دیوار چشمانش بالا رفتم و جوشش قلبش را دیدم. دلم لرزید. لرزه بر اندامم انداخت و به رگهایم رسید. خون در رگهایم جوشید و حجم بزرگی از آن به صورتم رسید. تلاش کردم از آن وضعیت خارج شوم اما وجودم در نگاه امیر گره خورده بود. نمیدانم یک لحظه بود یا ساعتها طول کشید. بالاخره توانستم خودم را از قلاب نگاه او جدا کنم. کنار رفتم و سرم را پایین انداختم. دست و پایم را گم کردم. هرچه فکر کردم نفهمیدم چه باید بکنم. نمیخواستم فرار کنم. اصلا نمیخواستم به اتفاقی که برایم افتاد فکر کنم. نباید ضعف نشان میدادم. امیر همیشه برایم مثل برادر نداشته بود. میدانستم او هم به من و خواهرهایم به چشم خواهرهای نداشتهاش نگاه میکند. رابطهی خانوادههای ما به خاطر خواهربودن مادرهایمان و برادربودن پدرهایمان بیشتر از بقیهی فامیل بود.
نفهمیدم امیر کی و چطور از جلویم رد شد. در ساعتهای بعد از آن لحظه، تمام روزهایی که با امیر بودم از ذهنم گذشت. حتی به روزهایی فکر کردم که بعد از تصادف عمو جلال امیر در خانهی ما زندگی کرده بود. هرچند که آن روزها هنوز به دنیا نیامده بودم اما خاطرات فراوان آن را از امیر و فهیمه و مامان بارها شنیده بودم. به روزی فکر کردم که به دنیا آمدم. خاله همیشه میگفت وسط فصل چیدن پرتقال، امیر سه روز گریه کرد تا به تهران بیایند و مرا ببیند.
به آسمان سیاه و پر ستاره نگاه کردم. در مازوبن آسمان به زمین نزدیکتر و پر ستارهتر بود.
دنبال دب اکبر گشتم. از بین ستارههای آن چهار ستارهی همردیف را پیدا کردم.
نفهمیدم چقدر به آسمان زل زدم. با یک نگاه، غرق افکاری شدم که تا آن موقع درگیرشان نبودم.
از گوشهی چشم زنعمو را روی تراس دیدم. از دم پله بلند گفت:
_هان تنهایی داری از طبیعت لذت میبری بلا؟!
زورکی لبخند زدم. اگر از تاریکی شب و جک و جانورهای باغ نمیترسیدم، وسط درختها قایم میشدم.
نزدیک آمد. روی یک کنده درخت کنارم نشست. به آسمان نگاه کرد.
_کدومشون ستارهی توئه؟
به ستارهام نگاه کردم. با دست آسمان را نشان داد.
_اون ستاره آخریه تو دب اکبر رو میبینی؟ اون مال منه.
گفتم:
_فکر کنم نصف مردم دنیا همین ستارهها رو برداشتن.
خندید.
_نکنه مال تو هم همونه؟
_مال من و فرانک و فهیمه اون سه تای دیگهاس.
_پس چهارمی کیه؟!
سرم را پایین آوردم. سعی کردم عادی باشم.
_بچه که بودیم امیر میگفت اون منم.
_هان پس از همون بچگی خودشو بهت میچسبونده.
از این حرف زنعمو چشمان گرد شد. منتظر ادامهی حرفش ماندم. هیچ نگفت. نگاهش کردم. با لبخند ملیحی نگاهم کرد.
_ببین فیروزه چون مطمئنم نظرت در مورد اون پسره، خواستگارت، منفیه اینا رو بهت میگم...
مردمک چشمم بین او و زمین دو دو زد. سعی کردم به صورتش نگاه کنم. ادامه داد:
_ببین فیروزه این انتخاب خودته و هیچکس هم نمیتونه جای تو تصمیم بگیره.
به من زل زده بود و دستانش را در هوا تکان میداد.
_ببین فیروزه جون خودت بهتر میدونی بعد از اینکه امیر باباش رو از دست داد بیشتر از همه بابات به عنوان بزرگتر حمایتش کرد.
بعد از کلی مقدمه چینی بالاخره گفت:
_میدونستی امیر قبل از سربازی در مورد تو با مامانش حرف زده؟!
http://eitaa.com/joinchat/2452357136C6307b8e640
ೋ💘ೋ💘ೋ
.
⭕️ در رابطه با رفت و آمد با خانواده ی همسرم، نکات منفی و رفتارهای بدی از آنها میبینم و همچنین محیط خانواده همسرم فکر میکنم برای تربیت فرزندم خوب نیست ...، چه کاری انجام بدهم و راه حل چیست ⁉️
💡 وقتی زمینه یا نکته منفی را در رفت و آمد با خانواده همسر احساس کردید، نبایست مستقیم به همسر محترم بگوئید که من دوست ندارم برم و یا آنها این رفتار را دارند و شما ... بلکه بایستی با مهارت و درایت از میزان این رفت و آمدها کم کنید.
هرگز مخالفت خود را بارز نشان ندهید در هیچ مسئله ای
بلکه مخالفت خود را با موافقت آغاز کنید.
مثلا، یک ساعت قبل رفتن لباس خود را یا همسرتان را بشورید و بهانه خیس بودن لباس کنید و بگوئید وای یادم نبود، میشه فردا بریم؟
یا از قبل برنامه دونفره ای ، مهمانی، شام و ... با همسرتان تدارک ببینید. زن باید برنامه ریز زندگی باشد، البته با لطافت.
دوم، سعی کنید در همسایه، هم محله ای ها، در مسجد محله، در بین همکاران همسر، فردی که به لحاظ اعتقادی و فرهنگی به خانواده شما نزدیک است، گزینش کنید و شرایط رفت و آمد با آنها را در پایان هفته ایجاد کنید.
برنامه های مذهبی، مثل روضه های کوچک خانگی یا نذری پزان های کوچک در پایان هفته داشته باشید و حتی شما خانواده همسر را گهگاهی دعوت کنید و ...
دقت کنید که هدفتان این است که به همسرتان بفهمانید که با خانواده او سر جنگ و ستیز ندارید تا به شما و عملکرد شما اعتماد کنند. ایجاد اعتماد، این همان برگ برنده شماست در زندگی.
سعی کنید محیط خانه برای همسر، محیطی شاد و پر جاذبه باشد، با اخلاق نرم، با حفظ احترام و آرامش همسر، محبت کلامی، خلوت های گفتگو، و پرهیز از ادبیات تحکمی با همسر و در همه جا و در همه حال شوهرتان را تحویل بگیرید.✅
#ارتباط_با_خانواده_همسر
🖤 @delbarkade
.
.
#همسرداری
اولین چیزی که محبت را از خونه میبره و شیشه محبت را بین زن و شوهر میشکونه
تندخوئــــی هست.
همديگر رو درک كنين و به خواسته هاي هم احترام بگذارين.
تندخویی ممنوع❌❌
🖤 @delbarkade
.
⭕️ #مهارت_های_کلامی
⚠️نگو: حسابی خستهام
بگو: به استراحت نیاز دارم
⚠️نگو: خیلی داغونم
بگو: امروز سرحال نیستم
⚠️نگیم: اگه اشتباه نکنم...
بگیم: از دیدگاه من...
⚠️نگیم: فکر کنم که...
بگیم: به نظر من...
🖤 @delbarkade
.