eitaa logo
دلبرکده
20.3هزار دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
3هزار ویدیو
16 فایل
🏡💞دلبرکده یک کلبه مهربانی ست آموزش صفر تا صد برای هر چه که یک بانو، نیاز دارد💎 🌺روش های دلبری کردن ملکه از پادشاهِ خود برای داشتن یک زندگیِ سراسر عاشقانه💑 آیدی ارتباط: @admin_delbarkade 🚨تبادل، تبلیغات نداریم.
مشاهده در ایتا
دانلود
دلبرکده
#داستان #زاده‌ی_مهر16 #تُهی نفهمیدم کی و چطور اجلال همراه رؤیا آمد. مادر روزیتا ماجرا را اینطور تع
قرار بود یک قرارداد نان و آب‌دار برای واردات پسته انجام دهیم. طرف ایرانی قیمت خوبی داده بود. توانستیم با قیمت‌مان این طرف را راضی کنیم برای معامله. یک جشن دو نفره با اجلال گرفتیم. به رستوران درجه یکی دعوتش کردم. _هَله اینجا رو از کجا پیدا کردی شیطون؟! خانم پیشخدمت لیست غذا را با عشوه جلوی اجلال گذاشت. رنگش سرخ شد. نگاهی به من انداخت و نگاهی به لیست کرد. چشمانش از حدقه بیرون زد. به پیشخدمت گفت: _شما بفرمایید. وقتی انتخاب کردیم صداتون می‌کنیم. سینه‌اش را جلو آورد. با اخم به من نگاه کرد: _هان خیره... به لیست بی‌قیدی‌هات دخترای رنگارنگ و گوشت خوک هم اضافه شده؟! با اخم جوابش را به فارسی دادم: _زر الکی نزن! چی کار به این چیزا داری؟ دستش را طبق عادت در هوا چرخاند. او هم به فارسی ادامه داد: _چی کار داری؟ چی کار داری؟ اَلعان بیشتر از یک سال هی می‌گی چی کار داری! من برادر تو نداری اصلاً ابداً! از جایش بلند شد. جلویش ایستادم: _خیلی خب حالا... من که نگفتم گوشت خوک بخور. یه چلو گوشت خوشمزه داره خوشت میاد. دستش را ول کردم: _حالا یه بار هم ما حالمون خوبه تو بیا بزن تو حال ما... کوتاه آمد. هنوز سفارش‌مان نیامده بود که گروه موسیقی روی سن آمد. دخترهایی با لباس‌های نامناسب و یک خواننده‌ی زن شروع کردند به زدن و خواندن و رقصیدن. اجلال نگاه چپی به من کرد. خندیدم: _باور کن در جریان نیستم. احتمالاً فهمیدن ما جشن گرفتیم غافلگیرمون کردن... پیشخدمت با لبخند غذا را آورد. یکدفعه اجلال رو به او پرسید: _گوشت چیه؟ دختر انتظارش را نداشت اما با قر و فر جواب داد: _اِم... گوساله اعلی. سؤال بعدی اجلال من را غافلگیر کرد: _ذبح حلال؟ به لب‌های قرمز دختر زل زدم. مکثی کرد: _آ... اجازه بدین باید بپرسم... اجلال به من نگاه کرد. سرش را تکان داد: _چشم مادرت روشن. _خیلی خب شلوغش نکن رفت بپرسه دیگه. بلند شد. در شلوغی صدای موسیقی دم گوشم گفت: _فرقی نداره چه جوابی می‌ده این غذا برا من شبهه داره. چند روز بعد، شرکت طرف قرارداد، اولین بار پسته را تحویل گرفت. شیخ اُسامه از بسته بندی و کیفیت کار رضایت داشت. علاوه بر مبلغ قرارداد هدیه‌ای برای ما گذاشت: _من از بالا سر شما سود خوبی کردم. اینم برای اینکه شما راضی باشین. داخل دفتر سر این مبلغ هدیه با اجلال بحث‌مان شد: _من می‌گم اینو بذاریم رو سهم فقرا. _نه مهرزاد بذار تقسیم کنیم برا کارگرها. _کارگرها پاداش خوبی گرفتن اینو بذار اون ور خرج کنیم. اجلال نگاه عاقل اندر سفیهی کرد: _خداروشکر این یه مورد رو هنوز بهش پایبندی! نگاه تندی به او کردم: _چته تو؟! چند وقته باز شروع کردی. کس دیگه‌ای نیست بهش گیر بدی؟ کاغذ و خودکار را روی میز انداختم: _بیا این تو، اینم خُدای مهربونت. هر کاری دوست داری بکن. به دنبالم آمد. کنار در جلویم ایستاد: _خیلی خب خودتو لوس نکن. من میگم تو که داری کار خیر انجام می‌دی، دیگه این قهر کردنت با خدا چه معنی داره؟ از گوشه چشم نگاهش کردم. خواستم برای بار آخر جوابش را بدهم: _من برا خدا انجام نمی‌دم. اون که به پول من نیاز نداره. برا اون بدبخت‌هایی که به این پول نیاز دارن، انجام می‌دم. _آفرین! پس خودت هم قبول داری که خدا به پول ما و کارهای خیر و خوب ما نیاز نداره؟! شانه‌هایش را بالا برد: _خدا که منتظر نماز و روزه ما نیست که یه چیزی گیرش بیاد... صبرم تمام شد: _نخیر. ولی انگار از دیدن بدبختی ما چیزی گیرش میاد. _استغفرالله... _استغفرالله نداره... نگاه کن هر کی بی‌خداتره زندگیش هم بهتره. بدیخت‌ترین آدم‌های دنیا مسلمونان. از اونا بدبخت‌تر شیعیان. خودِ من، اونوقتی که نماز ساعتی بودم چه عذاب‌هایی که نکشیدم. الان که بی‌خیال شدم... وسط حرفم پرید: _چی؟! الان خوبی؟ نامرد نباش دیگه... یادت رفته وقتی قرار گذاشتیم نمازهامون رو اول وقت بخونیم، گره شرکت باز شد؟ اصلاً تو خودت گفتی! _من بی‌خود گفتم. الان حرفم رو پس می‌گیرم. اگه برا خدا مهم بودم جواب اون خوب بودن‌ها رو باید می‌گرفتم. _الانم اگر اینجایی به خاطر جواب خوبی‌هاته. وگرنه باید گیر یه دختر بی‌قید و بند می‌افتادی و هر روز جنگ اعصاب داشتی. تو اینو می‌خواستی؟! _آره تو راست می‌گی. به خاطر خوبی‌هام از سه سالگی یتیم شدم و مثل بدبخت‌ها خودمو تو غربت کشیدم بالا. صدایم را بالا بردم: _این خدا کجا بود وقتی من این همه سختی کشیدم؟! همیشه با این حرف‌ها گول‌ خوردیم و روی بدبختی‌هامون مهر امتحان الهی زدن... من که فکر نمی‌کنم خدا و قیامت و بهشت و جهنمی وجود داشته باشه... همه‌اش برای اینه ما رو بشونن سر جامون و تو سرمون بزنن. جلو رفتم. اجلال را کنار زدم: _تو هم گول این حرف‌ها رو نخور. تا زوده از زندگیت لذت ببر. این را گفتم و از شرکت بیرون زدم.