eitaa logo
دلبرکده
30.3هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
2.4هزار ویدیو
16 فایل
🏡💞دلبرکده یک کلبه مهربانی ست آموزش صفر تا صد برای هر چه که یک بانو، نیاز دارد💎 🌺روش های دلبری کردن ملکه از پادشاهِ خود برای داشتن یک زندگیِ سراسر عاشقانه💑 آیدی ارتباط: @admin_delbarkade 🚨تبادل، تبلیغات نداریم.
مشاهده در ایتا
دانلود
دلبرکده
#داستان #فیروزه‌ی_خاکستری20 #آرامش_قبل_از_طوفان بعد از صبحانه عمو و زنعمو را بدرقه کردیم. امیر به ش
_خاله جان بگین ناهار چی درست کنم؟ بعدش می‌خوام برم بازار با اجازتون. این را موقع خوردن صبحانه گفتم. خاله نگاهی به من انداخت و گفت: _ناهار رو خودم درست می‌کنم عزیزم ولی بذار عصر برو بازار. برایم سؤال بود اما به گفتن چشم اکتفا کردم. از ترکیب کدو سبز و گوجه و سیب زمینی فهمیدم ناهار کدوبره داریم. زرنگی کردم و به خاله گفتم: _خاله جون من کدو بره بلدم بپزم البته نه به خوشمزگی شما یک چاقو برداشتم و ادامه دادم: _شما پاتون درد می‌کنه بشینید من انجام میدم. سرش را دور داد و از بین لب‌های غنچه شده‌اش فوت کرد. _چشم حسودت زیر پام میدونم کدبانویی این چند روزه حسابی خسته شدی توجهی به تعارفش نکردم. مشغول پختن غذای مورد علاقه‌ی بابا شدم. هر وقت می‌خواستم خودم را برای بابا لوس کنم کدوبره را خودم می‌پختم و با تزیین جلویش می‌بردم. با به به و چه چه می‌خورد اما بعد از لقمه آخر، انگشتانش را لیس می‌زد و می‌گفت: _کدو بره فقط کدو بره مامانت. این را موقع خوردن ناهار برای ننه و خاله تعریف کردم. بعداز ناهار خاله نخوابید. از لای کتاب حواسم به او بود. ساعت چهار رفت آشپزخانه. دنبالش رفتم. _کتری چای رو بذارم؟ زیر تابه‌ی کدو بره را روشن کرده بود. با لبخند نگاهم کرد. _الانه امیر می‌رسه. زحمتی بکش سینی غذا رو براش ببر دستی به زانویش مالید. _بگو غذاشو خورد بیاد بالا کارش دارم. سعی کردم از گرد شدن چشمانم جلوگیری کنم. خیلی عادی گفتم چشم. حالا من بودم که چشمم دنبال عقربه‌های کُند ساعت بود. با صدای قیــــــژ نیسان آبی صورتم را از کتاب برداشتم. نگاهی به خاله انداختم. دوباره کتاب را جلوی صورتم گرفتم. وانمود به خواندن کردم. سلانه به ایوان رفت. با گویش مازنی سلام و خسته نباشیدی به امیر گفت. منتظر بودم به او بگوید بیا بالا و مأموریت من تمام. برگشت و سینی و غذا را حاضر کرد. صدای ضربان قلبم بلند بود. جملات کتاب را چند بار خواندم. سعی کردم تمرکزم از روی قلب بی‌قرارم برداشته شود. می‌خواستم وقتی خاله صدایم می‌زند آرام باشم. به خودم نهیب زدم اصلا چه معنی داره که اینقدر هیجان زده شدی؟! بس کن. خجالت بکش... _خاله فیروزه جان زحمت می‌کشی سینی رو ببری؟ 🖤 @delbarkade .