حـوالے چشمـانـت
همه چیـز آرام است
تو تمـام مُسڪن هـا را
به چالـش ڪشیده اے .
#عاشقانه
❥❥❥@delbarkade
مصرف کننده یا تولید کننده⁉️
بعضی آدما
شخصیتی مصرف کننده دارن
یعنی همیشه از دیگران متوقع اند
همیشه از بقیه طلبکارند
همیشه از دیگران انتظار دارند جوریکه " اون دلش میخواد" باهاش رفتار کنند!
این آدما همیشه در حال مصرف کردن احساسات موجود در محیط هستند
و اگر احساسی از اطراف نگیرن ناراحت و عصبی میشن...❌
اما دسته ی دوم😌
افرادی هستند که خلاقیت بالایی دارند
و مدام در حال خَلق احساسات و تزریق انرژیِ سالم به اطرافشون هستند👌
این افراد در کنار استفاده از احساسات آدمای اطرافشون، تولید کننده ی احساسات هم هستند
ابتکار عمل و حالِ خوب متعلق به دسته ی دومه...😉
🅾شما جزء کدوم دسته هستین؟🤔🤗
ارسال نظرات:
@admin_delbarkade
5.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
صابون جمع و جور🧼
ایده ای خوب برای مسافرت ها 👌😊
#ترفند
❥❥❥@delbarkade
دلبرکده
#داستان #فیروزه_خاکستری116 #تنها_سرپرست _یه هفته است خاله... آخه یه نفرتون نباید به من خبر بده؟!
#داستان
#فیروزه_خاکستری117
#دست_خالی
_فیروزه باور میکنی؟! دزدهای خونه سلطانزاده رو گرفتن...
فیروزه جیغ کشید و از جا پرید. ملیحه در بین گریه، خندید. همدیگر را بغل کردند. فیروزه دستان یخ زده ملیحه را گرفت. هر دو نشستند.
_باورت میشه عشرت اعتراف کرده که من هیچ کاره بودم؟!
اشکهایش را پاک کرد:
_فکر میکردم بعد از پنج، شیش سال همسایگی خوب میشناسمش. خواستم یه چیزی بهش برسه. به خانم سلطانزاده گفتم یکی رو میارم کمکم برا بله برون دخترش. اونم رو حساب دو سالی که منو شناخته بود، بهم اعتماد کرد.
_طلاها و دلارا چی شدن؟
چشمان ملیحه برق زد:
_ترسیدن آبشون کنن! فقط یکم از دلارا خرج کردن که همونم گیرشون انداخته. گفتم عشرت این کاره نبود. ناکس چشمش به اون همه طلا و دلار افتاده، دستش لرزیده...
_حالا تو رو آزاد میکنن؟!
لبخند بزرگی زد:
_گفتن احتمالا عید فطر آزادم.
روز قبل از عید فطر، ملیحه و فیروزه با هم از قزلحصار بیرون رفتند. خواهر ملیحه همراه سه بچه او به استقبالش آمدند. فیروزه با دیدن بچهها در بغل ملیحه نتوانست جلوی بغضش را بگیرد.
_فیروزه...
فرانک و شهنام به استقبال او آمده بودند. او را به خانه فهیمه بردند. سهیلا با دیدن فیروزه، به سینهاش کوبید:
_اومدی دخترم، اومدی فیروزه من...
سه خواهر و مادرشان همدیگر را بغل کردند. چند دقیقه بعد، مصطفی با سینا رسید.
_هر کاری کردم عمه نذاشت ستیا رو از خونه بیرون ببرم. زورشون به من که نمیرسه اما ستیا رو مثل گروگان نگهداری میکنن. اگه به خاطر ستیا نبود پامو اونجا نمیذاشتم.
_قربونت برم مامانی کار خوبی میکنی. یه عکس ازش نداری من ببینم؟
سینا گوشیاش را درآورد. در گالری گشت. آخرین عکسی که از او داشت را باز کرد.
_بمیرم موهاشو چرا کوتاه کردن؟!
گوشی را از سینا قاپید. صفحه گوشی را بوسه باران کرد. اشک همه درآمد.
بالاخره طاقت فیروزه تمام شد. سینا را دم خانه آرزو بردند. سینا دم در، با آرزو حرف زد. آرزو اخم کرد و با انگشت برای سینا خط و نشان کشید. فیروزه از ماشین پیاده شد. جلوی در به پای آرزو افتاد:
_تو رو ارواح خاک بابات... آرزو التماست میکنم... بذار فقط چند دقیقه ستیا رو ببینم...
_تو اینجا چی کار میکنی؟! بیخود از زندون آوردنت بیرون... ستیا اصن اینجا نیس... پول دیه رو ریختی یا نه؟!
سینا از داخل خانه آمد:
_ستیا نیست. کجا بردینش؟!
التماسهای فیروزه به جایی نرسید. به خانهی عموی بچهها رفتند. ایمان، سیگار گوشه لبش را در مشتش قایم کرد:
_من چی میدونم کوجاس زن داداش! بچه که پیش من نیمیمونه یا پیش آرزوئه یا آزاده.
از جلوی در کنار رفت:
_باور نیمیکونین بیاین تو بیگردین. والا منم از دست آرزو و کاراش آسی شدم. یه روز میگه بیا حضانت بچهها رو بیگیریم، یه روز میگه نیمیتونم بچه رو بیگیرم...
هنوز حرف میزد که فیروزه و فرانک سوار ماشین شهنام رفتند. آزاده در را هم به رویشان باز نکرد.
ناامید و دلشکسته به خانه امیر رفتند. فیروزه با دیدن امیر، غمهای عالم روی سرش خراب شد. شروع کرد به زار زدن...
کمی برای خاله سودابه، کمی برای دل امیر داغ دیده و بیشتر برای حال خودش.
دو روز مرخصی خیلی زود تمام شد! کشیکهای روز و شب او و سینا برای دیدن ستیا بیفایده بود.
همه به جز سهیلا برای بردن فیروزه به زندان، آماده شدند. سهیلا دخترش را بغل گرفت و بوسید:
_مامان من نمیتونم تو رو اون تو ببینم. نمیام تا خودت بیای.
فیروزه به صورت خواهرها و شوهرهایشان نگاه کرد:
_راضی نیستم هیچ کدومتون بیاین.
دم در جمال و امیر هم رسیدند. جمال از فیروزه خواست در ماشین او بنشیند.
_ببین عمو اگه من این یه دونگ حجره رو بیگدار به آب بزنم، ممکنه یه آدم غریبه بیاد بخره و دردسر بشه.
فیروزه در سکوت گوش کرد.
_ میخوام ازت خواهش کنم کمی طاقت بیار تا لااقل یه مشتری دست به نقد آشنا...
امیر وسط حرف جمال پرید:
_عمو این بنده خدا محکومیتش تمومه. معطل پوله.
صدای جمال بالا رفت:
_میدونم خودم. دارم میگم دنبال مشتری دست به نقدم چرا نمیفهمی. هرکی اومده یا میخواد با یه ملکی تو شلنگ آبادعلیا معاوضه کنه یا یه زمین تو قمقمه آبادسفلی. حالا تو میخوای بری اونو پول کنی؟!
امیر اخم کرد و صورتش را برگرداند. فیروزه فرصتی برای حرف زدن پیدا کرد:
_ببین عمو اصلاً نگران نباشید! من راضی به ضرر هیچ کس نیستم.
بغض گلویش را فشار داد:
_من تنها غصهام بچههامه. تا اونا رو نداشته باشم دنیا برام زندانه...
اشکهای بیامانش را با گوشه روسری پاک کرد. امیر به عقب برگشت:
_شرمندتم فیروزه! نظر آقای توکل اینه منم باشم تو جلسهای که قراره برا بچهها بگیره. منم که...
جمال تأکید کرد:
_عمو، فیروزه جون، خیالت راحت یه مشتری خوب براش پیدا میکنم. بالاخره از این جیب به اون جیبه.
امیر غر زد:
_دیگه نهصدتومن شده یک و دویست چه کاریه عجله کنیم؟!
جمال چپ چپ نگاهش کرد.
9.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هفته وحدت گرامی باد.
#هفته_وحدت
#امت_اسلامی
#هویت_اسلامی
❥❥❥@delbarkade
.
18.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌺 انتشار به مناسبت #هفته_وحدت
📹 رهبرانقلاب: بعضیها به نام شاد کردن دل حضرت زهرا سلام الله علیها، در دوران ما کاری میکنند که انقلاب را - که محصول مجاهدات فاطمهی زهراست - در دنیا لَنگ کنند!
❥❥❥@delbarkade
.
11.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#عاشقانه
#تولدت_مبارک عزیزترینم😘🥳
واسه خانمایی ک تولد همسرشون
نزدیکه🎈😍☝️
.❥❥❥@delbarkade
.