فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دلم هوای بقیع دارد وغم صادق😔
عزاگرفته دل من زماتم صادق💔😔
دوباره بیرق مشکی به دست میگیرم🏴
زنم به سینه که آمد محرم صادق😔
#شهادت_امام_صادق (ع )
تسلیت باد🙏🏴
#امام_صادق
http://eitaa.com/joinchat/2452357136C6307b8e640
❣✿●•۰▬▬▬▬▬▬▬▬▬
مناجات زیبای دکتر چمران
✨خدایا
از بد کردن آدمهایت شکایت داشتم به درگاهت
اما شکایتم را پس میگیرم ...
من نفهمیدم!
فراموش کرده بودم که بدی را خلق کردی تا هر زمان که دلم گرفت از آدمهایت، نگاهم به تو باشد ..
گاهی فراموش میکنم که وقتی کسی کنار من نیست ،
معنایش این نیست که تنهایم ...
معنایش این است که همه را کنار زدی تا خودم باشم و خودت ...
با تو تنهایی معنا ندارد !
مانده ام تو را نداشتم چه میکردم ...!
✨دوستت دارم ، خدای خوب من❤️
http://eitaa.com/joinchat/2452357136C6307b8e640
❣✿●•۰▬▬▬▬▬▬▬▬▬
💚
⚜ بهترین مردان امت رسول خدا چه کسانی هستند ⁉️
🌹پيامبر اکرم صلی الله عليه و آله و سلم :
✍ بهترين مردان امت من، آن كسانی هستند كه نسبت به خانواده خود #خشن و متكبر نباشند و با آنها مهربان هستند و به آنان ستم نرساند.
📚مکارم الاخلاق، ص ۲۱۶
#حدیث_ناب
http://eitaa.com/joinchat/2452357136C6307b8e640
❣✿●•۰▬▬▬▬▬▬▬▬▬
وقتتون بخیر 🌱
امیدوارم با برنامه ریزی از لحظاتتون نهایت استفاده رو برده باشین ✨
خانوما حتما ناهارای خوشمزتون رو هم بار گذاشتین دیگه !؟😋
دوست عزیز ، راستی ..!
فراموشتون نشه که روزی یک صفحه قرآنتون رو هر روز بخونینا ..
چون هم روحتون رو نورانی میکنین و هم اینکه تلاوت قرآن برکت و نور میاره به زندگیتون ✨
اگر امروز روضه رفتین یاد ما هم باشین 🙏
💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🤍
⭕️ راز دلت را به هر کسی نگو❗️
🔸 چه حرف هایی رو به اطرافیانمان نباید بگوییم !؟
حجتالاسلام #علوی_تهرانی
#تقویت_باورها
#راز
http://eitaa.com/joinchat/2452357136C6307b8e640
❣✿●•۰▬▬▬▬▬▬▬▬▬
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💚
⁉️ چرا با وجود امیرالمؤمنین و سایر ائمه مذهب شیعیان به مذهب جعفری معروف شد؟
#تقویت_باورها
#شهادت_امام_جعفر_صادق علیهالسلام
حجتالاسلام #حامد_کاشانی
http://eitaa.com/joinchat/2452357136C6307b8e640
❣✿●•۰▬▬▬▬▬▬▬▬▬
31.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🤍
به وقت نهار 😍😋
آشپزی در دل طبیعت
☘☘☘☘🌿🌿🌿🌿🌿🌿
#اشپزی
#طبیعت
http://eitaa.com/joinchat/2452357136C6307b8e640
❣✿●•۰▬▬▬▬▬▬▬▬▬
🤍
💢 نابود کننده های بنیان خانواده
🔸دعوای والدین در حضور فرزندان
🔹شکایت از همسر به فرزند
🔸توهین و فحاشی زن و شوهر نسبت به هم
🔹تحقیر کردن همسر در جمع
🔸بی کفایت جلوه دادن همسر نزد فرزندان
🔹تهدید کردن همسر به #طلاق در عصبانیت
#خانواده
http://eitaa.com/joinchat/2452357136C6307b8e640
❣✿●•۰▬▬▬▬▬▬▬▬▬
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دوبلورهای دهه شصت
#نوستالژی
http://eitaa.com/joinchat/2452357136C6307b8e640
❣✿●•۰▬▬▬▬▬▬▬▬▬
#آقایان بدانند 👇
"زنان از راه گـوش #تحریـک و #عاشـق میشونـد"
🍃 زن با داشتن طیف وسیعتری از گیرندههای #حسی، تمایل به شنیدن واژههای شیرین دارد.
👈 #حساسیت زن به شنیدن تعریفهای بینظیر، چنان قوی است که حتی بعضی از زنها هنگام شنیدن نغمههای عاشقانهی محبوبشان، چشمان خود را میبندند. مانند:
👈 خانومم تو بهترینی
👈 از صمیم قلبم عاشقتم
👈 من بهت افتخار میکنم
👈 ممنون بابت فهم و درکت
👈 خانومم تو خوشگلترینی
http://eitaa.com/joinchat/2452357136C6307b8e640
❣✿●•۰▬▬▬▬▬▬▬▬▬
دلبرکده
🔴۴ کتابی که امروز آیت الله خامنهای از نشر معارف در نمایشگاه کتاب خریداری کردند: «قاره سبز» «ستار
.
📑واکنش و تکذیب سایت رهبر انقلاب درمورد خبر اشتباه خرید کتاب توسط آقا...
منبع
https://farsi.khamenei.ir/news-content?id=52829
http://eitaa.com/joinchat/2452357136C6307b8e640
❣✿●•۰▬▬▬▬▬▬▬▬▬
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹اگر چهل سال است نماز میخوانی ولی درجا میزنی و در معنویات ترقی و رشد نمی کنی با خودت خلوت کن!
🎙استاد #فاطمی_نیا
http://eitaa.com/joinchat/2452357136C6307b8e640
❣✿●•۰▬▬▬▬▬▬▬▬▬
دلبرکده
#داستان #فیروزهی_خاکستری8 #ناامید در جمع کردن وسایل پذیرایی به فرانک و مامان کمک نکردم. به اتاقم
#داستان
#فیروزهی_خاکستری9
#یکقدم_به_عقب
دمِ درِ سوپرمارکت روبروی مدرسه منتظر مرجان بودم. بعد از چند روز ابری، خورشید بهاری از وسط آسمان، میتابید. دیدن آسمان آبی با لکههای حجیم ابر همهی وجودم را از آرامش پر میکرد. مرجان چیپس سرکهای را به بازویم کوبید.
_فلفلی نداشت.
لبهایم را بالا بردم. چیپس را گرفتم. داخل کیفم گذاشتم. مرجان پاکت چیپسش را باز کرد و با چشم گشاد به من نگاه کرد.
_چرا برداشتی؟!
به چشمان قهوهای مرجان نگاه کردم و با لبخند کوچکی گفتم:
_تو خیابون زشته. میبرم خونه با فرانک و فهیمه میخوریم.
دست در پاکت کرد. چند ورقه چیپس بیرون آورد و به دهانش نزدیک کرد.
_ای بابا ولمون کن
نخواستم بحث کنم. با مرجان به طرف خیابان اصلی هم قدم شدیم.
_دقت کردی امروز خانم ها همش از امتحانا حرف زدن؟
از خوردن چیپس دست کشید. با ابروهای بالا رفته نگاهم کرد.
_وای نگــــو! من که هر چی میگذره استرسم بیشتر میشه.
_چرا؟!
چیپس دیگری در دهانش گذاشت.
_حواست نیست سال دیگه باید کنکور بدیم؟
تلاش کرد با دست تمیز مقنعهاش را جلو بکشد. موهای قهوهای و لختش را زیر مقنعه محکم بسته بود.
_میخوام از تابستون برا کنکور بخونم. رو پیشدانشگاهی نمیشه زیاد حساب کرد.
نفسم را بیرون دادم و با لبخند گفتم:
_من که از هفت دولت آزادم. احتمالا برم خیاطی.
_فیروزه تو درست خوبه. حیف نیست آخه؟
شانههایم را بالا بردم.
_دیگه وقتی میدونم بابام اجازه نمیده چرا خودم رو اذیت کنم.
یک ابرویش را بالا برد. ادامه دادم:
_اما از بابام قول گرفتم برام چرخ خیاطی صنعتی بخره برم کلاس خیاطی.
لبهایش را به هم فشار داد و به روبرو نگاه کرد.
_بابای من اصلا براش مهم نیست من چی دوست دارم فقط میگه باید حقوق قبول شی.
بااخم گفتم:
_چرا آخه؟! معلمی هم که خوبه.
از بغل چشم نگاهم کرد. نفس عمیقی کشید.
_ای بابا میگه معلمی وقت تلف کردنه. پول فقط تو حقوقه
دوست داشتیم به صحبتمان ادامه دهیم. مرجان باید از خیابان رد میشد. با هم دست دادیم. دهانش را با دست تمیز کرد و از هم جدا شدیم. یک خیابان دیگر تا کوچهیمان مانده بود. سرم را پایین انداختم و در پیاده رو جلو رفتم. جلوی ورودی کوچه پرایدی خاکستری ایستاده بود. صدای موسیقی بلندش جلب توجه میکرد. بدون اینکه سرم را بلند کنم از کنارش رد شدم. صدای موسیقی قطع شد. راننده از ماشین پیاده شد. با صدای زیر و آرامی سلام کرد.
بدون توقف وارد کوچه شدم. بلندتر صدا زد:
_فیــ... روزه خانوم
با شنیدن اسمم ایستادم. کنارم آمد. دوباره سلام کرد.
با وجود قد بلندم، برای دیدن چهرهاش سرم را بلند کردم. چشمانم گرد شد. با صدای خشدار گفت:
_خوبین؟
دور و برم را پاییدم.
_خـ خوا خواستم چـ چند کلمه باتون حـ حرف بزنم... اَ...گه اِ جازه بدین.
قفسهی سینهام تند تند بالا و پایین شد. به چشمانش زل زدم. چشمان ریز و کم مژهاش مشکی بود.
_اینجا؟!
شانههایم را بالا بردم. با همان چشمان گرد ادامه دادم.
_فکر نمیکنید تو در و همسایه ما آبرو داریم؟!
با دست به ماشین اشاره کرد.
_مـ میـ شینی تو ماشین؟
چشمانم گشادتر شد. با اخم گفتم:
_من حرفی ندارم آقا.
به طرف خانه حرکت کردم. صدای کشیده شدن کفشهایش مثل زنگ در مغزم صدا میداد. قدمهایم را تندتر کردم. از جیب کوچک کیفم کلید خانه را بیرون آوردم. قبل از اینکه کلید را در قفل بگذارم، در باز شد. کمی عقب رفتم. مادرِ امید آن طرف در با لبخند بزرگی به من نگاه کرد.
_به به حلالزاده هم اومد.
مامان از پشت در سرک کشید. نگاهم را پایین انداختم و بیجان سلام کردم.
_علیک سلام خوشکلـــم ماشاالله ماشاالله...
آرام داخل رفتم. مادر امید جلو آمد و در یک حرکت ناگهانی مرا بغل کرد. دستانم در فشار دستانش قفل شد. همینطور ادامهدار میگفت:
_... ماشاالله ماشاالله...
در همان حالت به مامان نگاه کردم. لبهایش را به هم فشار داد. ابرو و شانههایش را بالا برد.
همین که ولم کرد، گفتم:
_با اجازتون...
هنوز قدم اول را برنداشته بودم که گفت:
_امید رو سر کوچه ندیدی؟!
آب دهانم را پایین دادم. سرم را پایین انداختم. نمیدانستم چه جوابی بدهم.
_من از همون روز اول که دیدمت دلم پیشت گیر کرد. حق بده امیدم با یه نه خشک و خالی نتونه ازت بگذره.
پلک روی هم گذاشتم. فکر کردم خدا شانس بدهد. یک نفر هم که دلش پیش ما گیر کرده، نه قیافه دارد نه تیپ.
_حداقل اجازه بده چند کلمه باهات حرف بزنه شاید تو هم دلت باهاش نرم شد.
آرام نفسم را بیرون دادم. از ذهنم گذشت شاید اینجوری بتوانم آب پاکی را روی دستشان بریزم. به مامان نگاه کردم.
_من نمیدونم هر چی مامانم بگن
انگار دنیا را به او دادم. چشمانش برق زد و به طرف مامان رفت.
_دیدی حاج خانم گفتم بذار من باهاش حرف بزنم.
مامان سرش را آرام تکان داد. لبم را گاز گرفتم. فهمیدم که سوتی دادهام.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدا زن ها را فرشته آفرید
تا عشق، زیبایی و عدالت
را به قد و قواره ی دنیا بدوزند!
من یقین دارم روزی خورشید هم
اعتراف خواهد
کرد که گرمایش را
از تپش قلب زن ها گرفته است
زن ها خوشبختی را بر تن زمین می پوشانند.
http://eitaa.com/joinchat/2452357136C6307b8e640
❣✿●•۰▬▬▬▬▬▬▬▬▬