#درد_دل_اعضا
سلام به همه ی دوستای خوبم علی الخصوص لیدر محترم گروه -
من پسرم ، اسمم عامریا هستش.
زمستون سرد و برفی سال93 ، بعد اون تصادف وحشتناک ، عشقمو ع دست دادم 😔کسی ک 6 سال تموم با همه چیم ساخت .همه دلخوشیم بود ، سخت بدست آوردمش ، خیلی راحت ع دستش دادم . همیشه میگف عشق واقعی آخرش نرسیدن و جداییه .هرچی عاشق تر باشی دردناک تر حدا میشی. همینم شد !! بعده اون اتفاق دیگه نتونستم کمر راس کنم . همه لحظه هام شد درد و عذاب و حسرت یه بار دیگه دیدن و خندیدنش . حسرت اینکه یه بار دیگه پیشونیمو ببوسه و بگه عاشقتم 😔 بابام هیچوخ نخاس اون بیاد تو زندگیمون .چون فک میکرد سوگند لول خونوادگیش به ما نمیخوره . فک میکرد همه چی فقط پوله . الان یه ساله ع خونه زدم بیرون و اومدم کیش. هیشکی ازم خبر نداره . کارم شده لب دریا قدم زدن و سیگارو الکلی که همدم تنهایی اینروزامه. بعده سوگند من همه چیمو باختم . دوستامو پس زدم ، ع فوتبالم کنار رفتم ،خونوادمو بهم ریختم و الان ک به آینه که نگاه میکنم دیگه اصلا خودمو نمیشناسم ..
نه جرات خودکشی دارم نه میتونم از فکرش درآم . دارم دیوونه میشم . 😞
بچه ها ، توروخدا قدر این کنارهم بودناتونو بدونین . اگه دوسش دارین همیشه بهش بگین . یادتون تره :خیلی زود دیر میشه .
همیشه فک میکردم پول خوشبختی و عشق میاره . اما وقتی سوگتد رفت، تازه فهمیدم این عشقه که خوشبختی میاره .
من خوشبختم ، چون عاشقم . عاشق اوتیکه دیگه هیچوخ نمیتونم ببینمش 💔😔
ببخشید ک انقد طولانی شد .. همینکه بدونم یکیتون میتونه حالمو بفهمه برام کافیه .
ممنون💙
💕 @Delbarongi 💕
#درد_دل_اعضا🌹👇🏻
سلام فاطمه بانو
میخام داستان زندگیمو بگم
۳۹ سالمه از مشهد
من ۲۲ سال پیش ازدواج کردم تک فرزند بودم خواستگارم خیلی داشتم ولی خب خیلی هم ناز میاوردم..از اول بچگی به اسم پسر داییم بودم بزرگ که شدم با اینکه فوق العاده از همه لحاظ پسر خوبی بود بخاطر اینکه تو روستا بودن گفتم نمیخام ...دیپلم گرفتم بعد مدرک تایپ لاتین و فارسی رو گرفتم رفتم سرکار .یه روزخواهرناتنیم اومد سرکارم با یه آقایی گفت این اقا شرکت داره و میخواد ببرتت تو شرکتشون فردا شب بیا خونه ما و مدارکتم بیار ..منم خوشحال .فرداشبش که رفتم خونه خواهرماین اقا که عموی شوهرمه با خانومش و دخترش اومدن و منم از همه جا بی خبر خلاصه خواستگاری و هزار تا دروغ که پسر برادرم اله و بله فرداشم با خانواده شوهرم اومدن و نمیدونم چطوری بله رو از من گرفتم و من شدم عروس این خانواده ...نه مراسم عقد برام گرفتن نه خرید عروسی و نه هیچی ...دوسال توعقد بودیم و بعد عروسی کردیم از دوهفته بعد عروسی کلا شوهرم شد یه شیطان به تمام معنی😞 هرشب کتک هرشب غذاهام پخش توخونه فحش بدو بیراه انگار جنون داشت همش صورتم کبود بود ...دومته حامله نشدم اونقد منو میزد که تو اجاقت کوره ماه سوم حامله شدم بچم تو شکمم بود نگم که چقد کتک و چقد لگد تو شکمم خورد پنج ماهه حامله بودم سنگ کلیه گرفتم در حد مرگ درد داشتم منو نبرد دکتر ..با موتورمنو برد انداخت در خونه بابام و رفت بردنم بیمارستان و اینم گذشت ..بابام گفت بیاین خونه خودمون بشینین که اجاره ندین اومدم خونه بابام ولی بدتر شد
ادامه دارد....
💕@Delbarongi 💕
💕دلبرونگی💕
#درد_دل_اعضا🌹👇🏻 سلام فاطمه بانو میخام داستان زندگیمو بگم ۳۹ سالمه از مشهد من ۲۲ سال پیش ازدواج
#درد_دل_اعضا... 🌹👇🏻
دیگه جلو بابامم همین رفتارا ادامه داشت دخترم دنیا اومد بد از بدتر شد ..هرشب مست میومد خونه و بهانه گیری میکرد و شروع میکرد به کتک .یه شب با میل پرده اونقد منو زد که میل پرده از وسط شکست یه شب با ته مگس کش یه شب به انبر دست داغ میخواست چشمو کور کنه یه شب با چاقو میخواست صورتمو خط بندازه با التماس از دستش خلاص شدم..سرتونو درد نیارم بابام طاقت نیاورد یه شب که خیلی منو زد حالش بد شد و از فرداش دیگه بابام افتاد رو جا ..یکسال بعدم دق کرد و مرد😔دخترم ۶ سالش بود که فوت کرد .بعدش خونه بابامو فروخت و مادرم قرار شد با ما زندگی کنه اونقد منو مامانم و اذیت کرد که مادرم طاقت نیاورد رفت روستا پیش فامیلاش .اونم هرروز زنگ میزد و بخاطرمن گریه میکرد اونم پارسال فوت کرد ..الان دخترم ۱۸ سالشه و یه پسر ۳ ساله دارم ولی همچنان باهمین مرد دارم زندگی میکنم هنوزم فحش میده هنوزم ازارم میده معتادم هست مشروبم میخوره .اگه بخوام این ۲۲ سال زندگی رو بگم یه کتاب میشه .نمیگم هیچوقت خوب نبوده .چرا گاهی خوب بوده ولی انقدر خوبیاش کم بوده که زیر اونهمه بدی گم شده ...
حتما میگین چرا طلاق نگرفتی..میخواستم بگیرم ولی تهدیدم میکرد میگفت میکشمت اونقد ازش میترسم که حتی جرات همین کارم ندارم ...خیلی خسته ام خیلی خیلی ولی بخاطر بچه هام تحمل میکنم و هنوز ناامید نشدم 😔
💕@Delbarongi 💕
#درد_دل_اعضا🍃🌹
سلام یه مشکلی دارم که داغونم کرده وزندگی را برام جهنم کرده. از ازدواجم میگم. اسمش اسماعیل هست. ذکر یک نکته مهم اینکه اسماعیل خیلی غیرتش زیاده وتمام مسائل بخاطر همین غیرت بوده. قبل از ازدواجم شوهرم برای مادرشوهرم همه جوره پایه بود.چون عاشق مادرش بود. . ینی پول میخواست میگفت اسماعیل، بنایی داشت اسماعیل، جوشکاری داشت اسماعیل. راننده میخواست اسماعیل. بادیگارد برا دختراش یا پسراش برا شیر کردن جلو همسراشون میخواست اسماعیل. خونه یدکی میخواست خونه اسماعیل(شوهرم روبرو خونشون یه خونه ساخته بود). خلاصه هرکاری داشتن اسماعیل. اسماعیل ۲سال نامزد کرد، انقدر مادر ببروبیار کرد واز دختر مردم که دختر داییش هم بود بدگویی کرد تا بهمش زد. یکسال بعد اسماعیل یه دخترغریبه را عقد کرد ولی بازهم مادر نگذاشت واینبار هم بعد ۲سال بهم خورد. وحالا اینبار مادر میگه قحطی دختر اومده وهرجا میریم خواستگاری قبول نمیکنن. ویا دخترایی را نشون میدن که دقیقا خط قرمز اسماعیل بودن یعنی یا حجاب درستی نداشتن یا اسماعیل از زن قدبلند یا چاق متنفر بود ومعتقد بود باید خانواده سالم داشته باشه واین مادر دختر قدبلند یا تپل نشونش میداد ویا خانواده اش دزدو معتاد و... بودن وطبیعتا اسماعیل هم قبول نمیکرد باسماعیل اینبار ازطریق مافوقش دختری بهش معرفی میشه که میبینه همه جوره سازگاره وچون از قوم بختیاری هست خیالش راحت میشه که بختیاریها نجابت دارن وشوهردوست. چندجلسه میره صحبت میکنه میبینه این دختر همه جوره اهل زندگیه وهمه ملاکهای ایشون را داره. بعدمیره به خانواده میگه. مادر دعوا راه میندازه وقبول نمیکنه. خلاصه به هرصراطی بود مادرش را راضی کرد. ازدواج کرد. دختر تنها شرط ازدواجش این بود که از اصفهان بیرون نمیرم واسماعیل قبول کرد. اما اسماعیل بخاطر مادرش همسرش را میبره شهرستان توی همون خونه ای که روبروی مادرش بود.....
ادامه دارد....
💕@Delbarongi 💕
#درد_دل_اعضا
سلام
امیدوارم حال همتون خوب باشه.
لطفا پیام من رو هم داخل کانال قرار بدید🙏
من یه عمه داشتم که به خاطر کم خونی وقتی باردار شد از دنیا رفت 😭یه خاله دارم که مشکل بارداری داره. یه دختر خوشگل با موهای طلایی داره که خیلی هم درس خونه.۴سال پیش شوهر خالم از دنیا رفت.برا همین با داداشش ازدواج کرد.خالم چندین بار باردار شد اما هیچکدوم قلبش تشکیل نشد😞دفعه قبل که کارش به خونریزی و کورتاژ رسید و خیلی خون از بدنش رفت😢الان هم باز قلبش تشکیل نشده و باید کورتاژ کنه و خیلی میترسم خدای نکرده مثل عمم بشه😭😭😭😭لطفا برای خالم دعا کنید🙏🙏🙏
💕@Delbarongi 💕
#درد_دل_اعضا🍃🌹
سلام ممنونم از کانال خوبتون میخواستم با شما درد دل کنمّ زنی ۴۵ ساله هستم من از کودکی هیچ کس دوستم نداشت خانواده من بی نهایت پسر دوست بودن وهستن ششمین فرزند هستم واولین دختر میگن در کودکی مریض بودی ما فکرمیکردیم میمیری ولی نمردی تا ه سالگی راه نمیرفتم ولی بعدش راه افتادم به من میگقتن چلاق نتها پدر بزرگم منو میخواست وهوامرو داشت همیشه تنها بودم اجازه با کسی دوست بشم گاهی دزدکی میرفتم بازی میکردم با بچه های همسایه وگاهی هم سرزنش میشدم بعصی وقت ها فکر میکنم شاید بچه اونا نباشم مادرم هفت سال هست که به رحمت خدا رفته تو این مدت بابام به تعداد انگشت های یه دست هم خونه من نیامده وقتی هم آمده حدود۱۰ دقیقه بیشتر نمونده درصورتی خونه پسرها زیاد میره من یه خواهر دارم که همیشه همه از من بیشتر دوستش دارن زمانی هم که اولین نفری که بخواستگاریم آمد منو به زور بدون اینکه تحقیق کنن شوهر دادن با جهیزیه خیلی خیلی کم وبی کیفیت که من مرتب سرکوفت شنیدم از مادر وخواهر شوهرام درضورتی که به خواهرم برای جهیزیه اش سنگ تمام گذاشتن وهنوز که هنوزه به او کمک میکنن حتی برادرام تواین دوران کرونا یه سخت کرونا گرفتم هیچ کدوم از برادرام یه زنگ هم نزدن حالمو بپرسن جز چندتا عروس ها...
ادامه دارد...
💕@Delbarongi 💕
#درد_دل_اعضا.... 🌹🍃
فاطمه زهرا:
سلام فاطمه بانو
لطفاً درددل منو بذار دلم داره از درد تکه میشه میخوام حرفهام بزنم شاید سبک بشم
فقط خواهشا لطفاً بذار تا شاید همدردی پیدا کنم چون بعضی از کانالا دلاشون از سنگه... بگذریم
ما خانواده پرجمعیتی هستیم چهار تا پنج تا هم بردار
دو تا خواهرای بزرگم بیست و پنج سال پیش ازدواج کردند به جز دخالت خانواده های شوهر مشکل دیگه ای ندارند زندگیشون خوبه مشکلی هم ندارند
خودم سی و یک سالمه و همسرم دو سال ازم کوچکتره و یک دختر ده ماهه دارم
همسرم از بچگی مادرش فوت شده با سختی بزرگ شده
رفتار خانواده همسرم همچین باهام گل و بلبل نیست ولی بدم نیست
مشکلی که میخوام تعریف کنم مربوط به سال نود و نه هست که من باردار بودم
همسرم برای روز مادر خونه پدرم برنامه داشت گفت میخوام جشن بگیرم و مرغ بخرم و جوجه درست کنیم از این برنامهها به مادرم گفتم زیر بار نرفت تا حتی بهش گفتم ناراحت میشه گفت که نه شما درآمد درستی ندارید
ولی از اون طرف به خواهر دومم که شهر دیگه هستند یک ساعت با شهرمون فاصله هست گفتند برای روز تولد حضرت فاطمه زهرا کیک درست کن بیار
البته شوهر منم از شهر دیگه هستند ولی شهر من زندگی میکنیم
برای اون روز شوهرم از محل کارش مرخصی گرفتند این مادرمم میدونست ولی بازم گفت این کار نکنید اصراف هست و از این جور مسائل
خواهرم و بچه هاش اومدند کیکی آوردند ناهار اون روز خواهر و برادرا بجز دو تا از بردارا که سر کار بودند بقیه همه خونه مادرم بودیم منم کلی خواهش و التماس شوهرم کردم که مادرم میگه اصراف و راضی به زحمت نیستم از این جور حرفها تا به اصطلاح راضی شد
بعد از ناهارم کسی به شوهرم کیک چیزی تعارف نکرد خیلی ناراحت شد
یعنی به قول خودش کسی بهش اعتنایی نذاشته
منم واقعیتش مراقبت و آمپول داشتم رفتم بهداشت
میره به خواهرم پیام میده من فلان برنامه داشتم شما کیک آوردید برنامه های من بهم خورده ولی اشکال نداره من و شمایی نداریم از این جور حرفها
دو روز بعدش شوهر خواهرم تب میکنه بعد معلوم میشه کرونا داره که بعد دختر بزرگش و خواهرمم مبتلا میشند چون بچه کوچک خواهرم تو دوران نوزادی عمل قلب باز داشته شرایط خیلی سختی داشتند
خواهرم و خانوادش معتقد بودند شوهرم اونها رو چشم زده این مسائل نه برای یک بار بلکه چند بار از زبون مادرم خواهرای دیگم به صورت غیرمستقیم به من میرسید ولی من میگفتم اشتباه میکنم اینجوری نیست
تا اینکه زایمان کرده بودم برادر معتادم اومده بود خونمون کمک شوهرم کنه شوهرم اون رو در حال مصرف مواد میبینه چون پیش شوهرم خیلی قپی اومده بوده میخواسته کم نیاره برمیگرده خونه چیزهایی که تو خونه در مورد شوهرم شنیده بوده به زبون خودش به زبون میاره که فلانی گفته برو به مادرت بگو من حسود نیستم خودتون حسودید و یک سری صحبت در مورد شوهر خواهرم.....
💕@Delbarongi 💕
#درد_دل_اعضا🍃🍃🍃🍃🍃🌼
سلام فاطمه بانو عزیزم منم خواستم دردل کنم راستش دیروز فهمیدم همسرم که اینقدردوستش داشتم و همه جوره براش بودم و به اعتراف خودش حتی براش کم نذاشتم با همسر دوست صمیمی اش ارتباط گرفته
بخدا متنفرم از این چنین زنانی که با داشتن شوهر و بچه میان به مردای متاهل پیام میدن و دوست میشن اصلا دلیل این کارشون را نمیتونم درک کنم چون خودم هیچ وقت هیچ وقت به چنین چیزی حتی فکر هم نکردم بخدا داغون شدم چه پیام هایی که شوهرم این همه پیام و اینجور پیام های عمرا برای من بفرسته
در طول روز حدود چهل تا بیشتر پیام بیشتر بینشون رد بدل شده به هر دوتاشون هم گفتم اعتراف کردن که اشتباه کردن و دوتایی به غلط کردن افتادن
حتی به خانمه که زنگ زدم صداشو پر کردم که چقدر بهم میگه آبروم نبرچون گفتم به شوهرت و مادرشوهرت و برادر شوهرت پیام هاتو میفرستم منم گفتم باشه بخاطر خدا ابروت را نمیبرم ولی فکر زندگی خودت باش شوهرم هم گفت اشتباه کردم و دیگه پشتش را نیار وازمن توقع داره که مثل قبل باشم باهاش
نمیتونم بخدا حتی یک شماره دیگه بنام حسن هم سیوبود که فهمیدم اونم زنه ولی گفت سر طلب و چیزی نبوده ومن هم پشتش را نیاوردم دیگه الان از درون خورد شدم من زنی هستم بسیار متعهد و خانه دارکه همه میدونن چقدر به زندگیم و همسرم میرسم و از هیچی براش کم نذاشتم برام سخته خیلی
شوهرم هم اعتیاد داشته تازه ترک کرده همش میگه تو را خدا بازم هوامو داشته باش نذار بریزم بهم و...ولی بخدا نمیتونم مثل قبل دوستش داشته باشم و اعتماد کنم من خیلی بهش اعتماد داشتم دوستان بگین چکار کنم حالم بهتر بشه دوتا بچه دارم یکی 22ساله پسره و دخترم هم 15ساله که دخترم در جریان همه کارهای پدرش هم هست دختری بسیار مومن و متین و با حجاب اصلا دلم آروم نمیشه معلوم نیست آیا همینا بودن یا بیشتر و یا بعداً ادامه نداشته باشند ببخشید طولانی شد بخدا حالم خرابه😔😔😔
💕@Delbarongi 💕