💕دلبرونگی💕
🍃🌸🍃 حاصل عشق پدرم با زنی بودم به نام هیفا ...عشقی از دل اهواز.... اسمم ثمره ... شروع دلانه ی بس
🍃🍃🍃🍃🌸
ا
با کینه نگاهی به عمو انداختم و گفتم
+یتیم گیر آوردی خان عمو؟ واسه چی دست روم بلند میکنی؟ واسه اینکه رفتم دنبال حقیقت زندگیم؟ چون نخواستم مادر خودخواهت منو حر.. زاده بدونه؟ چون خسته شده بودم از نون با منت خوردن؟ واسه چی میزنی؟ تو مگه عموی من نیستی؟ چرا به جای زدن پشتم رو نگرفتی؟چرا تو تمام این سال ها، وقتی مادرت ظرف غذای منو نجس میدوسنت و جدا میکرد ظرف و لباسم رو یکبار صدات در نیومد عموی نمونه؟ چهار روز غیبم زده غیرتت به جوش اومده؟ این همه سال با خفت و خواری زندگی کردم غیرتت به جوش نیومد؟
عمو رضا که انگار پشیمون شده بود از تندیش دستی به صورتش کشید و زمزمه کرد
+ببخش.. عصبانی بودم...
بعدم لبه ی باغچه نشست و گفت
+حق بده بهم ثمر... بلند شدی بی خبر از خونه زدی بیرون، نگفتی اون زن بیچاره بدون تو توی اون خونه چیکار میتونه بکنه؟ فکر نکردی لااقل بعد رسیدنت به شیراز یک زنگ بزنی به ما خبر بدی بریم بهش سر بزنیم؟ زن بیچاره دو روز روی اون تخت افتاده بوده، دو روز نه آب خورده نه غذا... تو چنان وضعی پیداش کردیم که دل دشمنش هم آب میشد... اگر اون پسر جوون بهمون خبر نداده بود تو رفتی شیراز معلوم نبود چی به سر مادرم میومد
با کنجکاوی گفتم
+کدوم پسر جوون؟
+چه میدونم. یکی زنگ زد به محل کارم، گفت دختر برادرت رفته شیراز... میخواست ببینه تو کجا رفتی! من اول باورم نشد.میدونستم با کسی در ارتباط نیستی، بعدش نگران شدم و رفتم خونه ی خانم جون... به خدا که اگر چند ساعت دیرتر رسیده بودم زن بیچاره جون میداد... الانم بيمارستان تحت نظره... ببین با بی فکریت چیکار کردی! مگه من به تو نگفتم خودم کمکت میکنم؟ چرا بدون اینکه بهم بگی پاشدی رفتی شهر غریب؟ نگفتی هزار جور بلا سرت میاد؟ نگفتی ممکنه ی آدم ناتو بخوره به پستت و بدبختت کنه؟
فکرم پی خلیل بود، تنها کسی که میدونست من رفتم شیراز اون بود! ولی اون شماره ی عمو رو از کجا آورده بود! اصلا چرا به اون خبر داده بود... پس شکم بی دلیل نبود، این مرد ربطی به گذشته ی من داشت و بی شک اگر باز باهاش سرناسازگاری میذاشتم هیچی دستگیرم نمیشد
همونطور که عمو داشت سرزنشم میکرد من داشتم برای خلیل نقشه میکشیدم، باید بهش نزدیک میشدم، باید جوری وانمود میکردم انگار که من هم دارم بهش علاقه مند میشم.... باید میفهمیدم این مرد چطور يکدفعه وسط زندگی من سبز شده!
🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانال دلبرونگی👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2468610190C52cfd5dbe9
@FATEMEBANOOO🍃🌸
💕دلبرونگی💕
من حاضر بودم هر کاری توی خونه عمو بکنم ،حاضر بودم رخت و لباس زن عمو و بچه هاش رو هم بشورم ...اگه ..
🍃🍃🍃🍃🌸
روز بعد، عید نوروز بود!!! از صبح غمه مشغول پخت و پز بود نزدیکی های ظهر بود که در رو زدن و آقا و فرخ و زن آقا اومدن داخل... فرخ بزرگ شده بود درسته ماها رو نمیشناخت ولی خب خون میکشه دیگه ....زن آقا با ما نیمچه حال و احوالی کرد و عمه خاتون جان چنان عزت و احترامی سرش میگذاشت که دلم میخواست تا میخورد کتکش بزنم ،سعی میکردم توی جمع هاشون نباشم اگه کاری بود انجام میدادم اگه نه هم که توی اتاق میموندم...
همه جور دیگه ای با آقا رفتار میکردن، اونموقع ها که آقا چیزی نداشت هیچ کس آدم حسابش نمیکرد ولی حالا بالای خونه می نشوندنش و عزت و احترامی داشت، چرا ؟!چون پول داشت !!!همه ی اون احترام ها و بالا نشینی ها به خاطر این بود که پول داشت.... به این فکر میکردم که زندگی با حسین علی میتونه زندگی صدها برابر این رو بهم بده و هر بار مصمم تر از قبل به پیش روم نگاه میکردم....
فرخ با بچه ها بازی میکرد، اونموقع 7 سالش بود فتانه هم دیگه کشش قبل رو نداشت نسبت به فرخ، انگار دور شدن از هم اون وابستگی رو کم کرده بود ولی خب خواه ناخواه به هم جذب میشدن و توی بازیها طرف هم بودن !!!
سال نو تحویل شد و خونه عمه شد محل رفت و اومد اهالی روستا... همه شوهر عمه رو درست داشتن و براش احترام قائل بودن کار زیاد بود و رخسار هم از زیر کار در میرفت، بیشتر کارها سر من بود گله نداشتم همین که نمیخواستم قیافه اهالی خونه رو ببینم خوب بود... اسفندیار از هر فرصتی استفاده میکرد برای حرف زدن گاهی هم به بهونه کمک می اومد پیشم، روز دوم عید بود داشتم ظرف میوه رو پر میکردم که اسفندیار توی چارچوب در اتاق پستو ایستاد و گفت:
کمک کنم ؟!
_دستت درد نکنه کاری نیست
نشست کنارم و گفت :
فردوس میخوام با عمو حرف بزنم !
_راجع به چی ؟!
_راجع به خودمون !!!
نگاهی بهش انداختم و گفتم :
خودمون ؟!
_فردوس من سر حرفم هستم هنوز خواهانم ،میخوام با عمو حرف بزنم و ...
نگذاشتم حرفش تموم بشه و گفتم :
پسر عمو نه!!! این هزار بار !!!
_فردوس کله شقی نکن !
🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانال دلبرونگی👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2468610190C52cfd5dbe9
@FATEMEBANOOO🍃🌸
🍃🍃🍃🍃🌸
سلام به فاطمه بانو ادمین محترم وهمه خواهرای گلم من تا الان خواننده بودم و در مورد متن ها یا داستانها ویا تجربیات خانمهای عزیز نظر نمیدادم ولی الان واقعا
ناراحت میشم از قضاوت بعضی از خواهرای عزیزم که اینقدر غیر منصفانه بعضی از افراد اینطور میکوبن و شما
خواهرای عزیزم اشتباه نمیکنید بچه هاتون راه اشتباه نمیرن اگر این اتفاق ها خدای
نکرده در خانواده ویا دوستان شما پیش بیاد آیا شما برخوردتون همین قدر کوبنده هست اون خامی که لطف میکنه داستان
زندگیش رو برای من و شما میفرسته وقت میزاره شاید زندگی پر خطایی داشته باشه
ولی ما حق قضاوت نداریم ما فقط میتونیم از اشتباهات دیگران درس بگیریم شما
خانمی که زندگی سمانه رو قضاوت میکنید خواهر عزیزم من الان نمیدونم سمانه
خانم چندساله هستن این داستان روایت زنگیشون از بیست سال نهایت تا سی
سالگی هست کدوم دختر و پسری تو این سن پخته و منطقی و به دور از احساسات تصمیم میگیره شما خواهرای عزیزم چرا
نماز خواندن پای سجاده نشستن امام زاده رفتنشون رو ندیدید چرا ما فقط دنبال نکات منفی دیگران هستیم البته که تا انسان
اشتباه نکنه تجربه به دست نمیاد الان سوالم از شما خواهران عزیز اینه شما طرز فکرتون مثل بیست یا سی سالگیتون
هست ویا آیا فرزندان شما بدون خطا زندگی میکنند اندکی تفکر خواهرای عزیزم کسی رو پشیمون نکنیم از اینکه مشکل ویا زندگیشو داخل کانال میزاره سپاس از ادمین محترم
🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانال دلبرونگی👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2468610190C52cfd5dbe9
@FATEMEBANOOO🍃🌸
🍃🍃🍃🍃🌸
سلام برای دختر مجرد ۳۱ ساله کانال مون
💌وظیفهات رو انجام بده، اینکه چه اتفاقی میفته رو واگذار کن به خدا .
هرکس بخدا تکیه و توکل کنه خدا براش کافیه .🌸🍃
اگه به منبع بی نهایت متصل باشی
دیر یا دور، ترسی و ناراحتی نداره
اگر خدا یک جا نمیده
یک جا محدودت میکنه
برای این نیست که دریغی داره یا دوستت نداره
برای اینکه که تو همین لحظات، با او بودن رو پیدا کنی
یاد بگیری خدا رو همیشه و همه جا احساس کنی ....🌸🍃
اگه همیشه با این اسباب مادی تو رو خوشحال کنه، ایمان تو به اون معنایی پیدا نمیکنه.
خوش به حال کسی که تو تنگناها تو فشار ها بلده رو خدا حساب باز کنه و بهش تیکه کنه.🌸🍃
برای خدا تعیین تکلیف نکنیم. نگیم تا اینکار حل نشه من به حرفت گوش نمیدم ...
شما به دکتر و خلبان و مهندس ساختمونت اطمینان میکنی، اونا بنده خدان و پر از اشتباه، پس به خدا هم اطمینان کن که تنها مدبر و مالک و توانا و حکیم عالم هست.
👌خدا رو به عنوان مربی زندگیت قبول کن که با هر سختی یک گام تو رو به رشد و پیشرفت نزدیکتر میکنه.
🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانال دلبرونگی👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2468610190C52cfd5dbe9
@FATEMEBANOOO🍃🌸
🍃🍃🍃🍃🌸
رسول خدا صلی الله علیه و آله: برای خود همسر و فرزند فراهم کنید، زیرا این کار روزی شما را بیشتر می کند.
وسائل الشیعه/ج14/ص7
اگر میزان توکل و اعتماد انسانها به خدا زیاد شود و رزق را در طول زندگی و
همراه با جریانات آن ببینند، نه در عرض آن، جامعه از بحران کنونی نجات می یابد.
🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانال دلبرونگی👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2468610190C52cfd5dbe9
@FATEMEBANOOO🍃🌸
🍃🍃🍃🍃🌸
سلام فاطمه بانوی گرامی
خاطره شیرین خواستگاری
پسرم هرچه میخواست باید میشد زیاد هم حرف گوش کن نیست هرکه را معرفی میکردیم بهانه می آورد آخر یکی چشم دلش را گرفت ویک شبی رفتیم برای آشنایی ،دختر یکی از دوستان بسیار قدیمی که مدتها خبری از او نداشتم دختر جسور وبازیگوش همان اول دل من وپدر را برد چای آوردونشست اجازه گرفتیم کمی باهم صحبت کننداما دختر خانوم گفت دلیلی ندارد چون جوابش منفی است در حواب اصرار پسرم گفت شما بدنسازی کار میکنید من حوصله غذاهای رژیمی ندارم طفلی پسرم چند سال زحمت کشیده برای هی.کلش گفت احتیاجی نیست شما درست کنید ولي دخترخانوم قبول نکرد چند هفته بعد باز به درخواست پسرم وقت گرفتیم ورفتیم پسرم تعهد داد که غذاهای رژیمی خودش درست میکند دختر خانوم هم نگاهی به نوشته کرد وگفت ولي بازهم جوابم منفیه چون شما لیزر کردین ببین دستت مو نداره دوست ندارم شوهرم مثل زنها بی مو باشه وپسرم ماند چه بگوید از کجا مو بیاوردآمدیم خانه حالا میخواستیم نخندیم 😁😁چند روز بعدش با ز رفتیم با اصرارهای پسرم از شرط مو گذشت ولی این بارمظلوم گفت خب من تتو هم دوست ندارم شما رو گردنتون هست وخبر نداشت یک مار دور تن پسرم چنبره زده که فقط سرش کمی دیده میشودواقعا ما پدر ومادرها نمیتوانستیم نخندیم😄😄😄
پسرم اصرار کرد میروم پاکش میکنم دختر هم گفت پاک نمیشه فقط بیرنگش میکنندوبعد گفت شما برای بدنسازی مکمل استفاده کردین
وبا جواب مثبت پسرم گفت بیا حالا بچه دار هم نمیشیم آن شب آنقدر خندیدیم که نهایت نداشت بی جواب برگشتیم هنوز هم پسرم سعی در راضی کردنش دارد وما هم مشتاقانه منتظریم که عروسمان شود ویک تیم قوی داشته باشیم😍...
اینهمه به پسرم گفتیم لیزر نکن
این همه تتو نکن
🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانال دلبرونگی👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2468610190C52cfd5dbe9
@FATEMEBANOOO🍃🌸
🍃🍃🍃🍃🌸
خانمی ک معلمی,قبلا ب خاطر شرایط مالی حانوادت این اقا رو قبول کردی,ولی وقتی تمام ویژگی هاش بده,ی دونه ویژگی مثبت نداره چرا تحملش میکنی,ی مدت برو
قهر,ی مدت خونه جدا بگیر ,دخترت هم ببر,مطمینا کسی ک خسیسه ترجیح میده خرج بچه رو هم نده,مهریه ک داری اجرا
بزار,نفقه هم مطمینم نداده تو این سالا,شما ک مستقلی چرا ظلم تحمل میکنی,بچه دوم بیاری ک چی بشه,این ادم
خودش هم نون نمیخوره بچه بیاری ک خودت خرجش بدی,بکن ازش برو پی زندگیت,اشتباه هم نکن ک باز بچه
بیاری,دلیلی نداره جوونیت و زیبایی ت خرج ی ادمه ناسپاس بشه
🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانال دلبرونگی👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2468610190C52cfd5dbe9
@FATEMEBANOOO🍃🌸
💕دلبرونگی💕
🍃🌸 من بیگناه بودم ولی پدرم به خاطر لجبازی با من روی مادرم هوو آورد.... ریحانه ام ...
🍃🍃🍃🍃🌸
اخماش تو هم رفت و با منگی گفت چی؟! یونس چی گفته؟! طلبکارانه گفتم خودتون رو نزدید به اون راه جناب! الان یونس کلی سفارشات شما رو با تشر توی آشپزخونه بهم کرد!
صدام بغض دار شد و ادامه دادم و اینکه گفته باید به اجبار زن شما بشم تازه تاریخ عروسی رو هم زده برامون! اینو گفتم و همزمان اشکم درومد!
تا اشکم رو دید دستپاچه شد و گفت به خدا من به یونس چیزی نگفتم ...
دیگه غرور برام اهمیتی نداشت بنابراین با اشک پریدم تو حرفش و گفتم من کودک نیستم آقا حسن! یونس تاکید کرده منو از گیس اویزون میکنه! من چطور میتونم روی حرفش حرف بزنم؟!
با تته پته اما جدی گفت گریه نکن عزیزم! به خدا طاقت اشکات رو ندارم! نگران نباش! خودم درستش میکنم! با حرص گفتم اهان میری میگی ریحانه گله کرده که یونس روشش رو عوض کنه؟!
با این حرفم دلخور شد و باز سر به زیر گفت یکم فقط یکم باهام مهربون باش! من که با دلت راه میام!
نه اینطور که تو فکر میکنی نیست عزیزم! من اصلا خبر نداشتم یونس اذیتت میکنه میرم میگم من خودم ...
نتونست حرفش رو تکمیل کنه و دست گذاشت جلوی چشمش و شونه هاش باز لرزید و اون گریه میکرد و من حرص میخوردم! دوست نداشتم یه مرد جلوم گریه کنه احساس میکردم ضعیفه!
حسن اما اشکش رو سریع پاک کرد و باز پاکت رو هل داد سمتم و بلند شد و فین فینی کرد و ادامه داد من میگم خودم پا پس کشیدم که برای تو بد نشه! اگه اینطوری از من رضایت داری باشه منم راضی میشم ...
اینو گفت و نفس عمیقی کشید و بیرون رفت و شنیدم از بابا و یونس خداحافظی کرد و رفت و یونس و بابا با تعجب تا پشت در خروجی باهاش رفتن که ده دقیقه ای مکالمه شون طول کشید و پشت بندش یونس با خشم وارد شد و گفت چه غلطی میکنی تو دختر؟ چرا اینقدر چموشی؟! اینو گفت و دستش رفت سمت کمربندش که بابا از پشت گرفتش و چرخوندش سمت خودش و سیلی جانانه ای زدش و گفت از اینجا برو بیرون پسره الدنگ! این لقمه ای بود تو گذاشتی تو سفره ما!
این پسره بی عرضه و بی لیاقت رو بند ما کردی که حالا بعد از این همه مدت که اسم گذاشته روی دختر من میگه نمیخوام! یونس اما سریع خودش رو جمع کرد و عربده زد که چی میگی تو؟ بابا تو این دختر رو لوس کردی! از صبح چطور تو روستا سر بلند کنم؟ لابد میگن خواهرش مشکلی داشته پسره نخواستش! بابا زد رو شونه اش و با خشم گفت اصلا نمیخوام شوهر کنه! به تو چه؟ برو و به قر و فر های طلا خانم برس که مثل برده تو مشتشی!
بابا و یونس مشاجره میکردن و من دوتا گوشم رو گرفته بودم که چیزی نشنوم و همزمان اشکم جاری شده بود
🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانال دلبرونگی👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2468610190C52cfd5dbe9
@FATEMEBANOOO🍃🌸
🍃🍃🍃🍃🌸
یه خواستگار داشتم آشنای دور بود، گفتن بریم تو اتاق حرف بزنیم، آقا بلند نمیشد
میگفت خجالت میکشم 😐
مادربزرگش میگفت پاشو زشته مگه تو خونمون تمرین نکردی... 😂😂
🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانال دلبرونگی👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2468610190C52cfd5dbe9
@FATEMEBANOOO🍃🌸
🍃🍃🍃🍃🌸
خانمایی ک داستان سمانه و ارش رو خوندید و نظر دادی,عزیزان کی گفته هر کی فقیره دیگه حق نداره عاشق بشه,حق نداره زندگی کنه,من اگه ب جای خانواده ارش بودم افتخار میکردم ک عروسم هم
زیباست هم نجیب,فقر ک دلیل مخالفت نشد,خودخواهیشون دلیل مخالفتشون بود,هیچ کس بهشون حق نمیده ک با
ابروی ی خونواده بازی کنن,از نون خوردن بندازنشون,خانواده ارش باید با پسرشون حرف میزدن و قانعش میکردن,ن اینکه
دختره رو تهدید کنن,اینم بگم ک ارش ی پسر بی عرضه تمام عیار بود,چون میتونست با توجه ب شناختی ک از
خانوادش داشت یواشکی ب سمانه کمک کنه ک ی زندگی بهتر و ی درامد و شغل خوب داشته باشه ,برا پدر مادرش هم ی
کار خوب پیدا میکرد,بعدم از قبل ب مادرش میفهموند ک عاشق شده و ب هر قیمتی میخادش ,بی عرضگی از اونم
بود,بعدم مشکل از سمانه بود ک فک میکرد قحطی کار اومده درسته گرونیه ولی من نمیدونم کجا زندگی میکردن ک همیشه نون و پیاز میخوردن,الان ی نفرم ک نون
اوره خونه باشه انقدی هس ک بشه زندگی گذروند شده ب سختی ولی میشه ,چجوری اینا پدر و مادر شاغل بودن و همیشه گرسنه,بعدم فقط تنها جایی ک کار بوده
همون هتل بابای مجید بوده,این همه مغازه و رستوران....ی جا ی ظرف شور نمیخاستن,ی جا فروشنده نمیخاستن ک
سمانه بتونه کار کنه,ی سری از قسمتها با عقل جور در نمیاد,بعدم کدوم ادم عاقلی خونشون میفروشه بیس میلیون,مگه فرش و یخچاله ک این قیمت بدی?
گیریم با مجید هم ازدواج کردی دیگه سر ناسازگاری گراشتنت چی بود,کنار میومدی با قسمت و سرنوشتت,ب هر حال ک اگه
داستان واقعی بود امیدوارم ک از این ب بعد عاقلانه زندگی کنی و خوشبخت باشی
🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانال دلبرونگی👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2468610190C52cfd5dbe9
@FATEMEBANOOO🍃🌸
🍃🍃🍃🍃🌸
سلام💎درمان خ.ونریزی زیاد در ایام قا.عدگی بانوان :
✔️از عطاری معتبر گیاه دم اسبی تهیه کرده، دم کنید، روزی دو نوبت صبح و عصر، هر بار یک لیوان میل شود.
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
✔️مصرف عسل و سیاهدونه (دوسین) هر 4 ساعت یک قاشق چایخوری
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
✔️چای غلیظ ایرانی
یک زرده خام تخم مرغ (اگر محلی باشد بهتر است) در یک لیوان چای غلیظ ایرانی بدون رنگ و اسانس شیمیایی حل کنین و صبح ناشتا میل کنین. 👈🏻به مدت سه روز
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
✔️حلوای زیر رو درست کنید و تا قطع خ.ونریزی میل کنید👇🏻
✅یک ساعت قبل صبحانه
✔️آرد جو+آرد گندم + خرما خرک + آرد سنجد+آرد ارزن+ توت خشک حلوا درست کنید، و در آخر با شیره انگور روزی یک تا دو قاشق میل کنید
اندازه مواد فوق الذکر مهم نیست، معمولا به اندازه مساوی می باشد و هر طور خودتان دوست دارید درست کنید و میل نمایید.
.محمد امین احسانیان.
🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانال دلبرونگی👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2468610190C52cfd5dbe9
@FATEMEBANOOO🍃🌸
#آیه_های_دلبرونگی🍃🍃🍃🍃🌸
شبتان نیک به امید فردایی دوباره ان شالله🌸😍🙏
🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانال دلبرونگی👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2468610190C52cfd5dbe9
@FATEMEBANOOO🍃🌸