🍃🍃🍃🍃🌸 تا اینکه بالاخره کریم منو گیر انداخت. یه شب که عمو بندر و عمه پری به اضافه زهرا و کریم خونه ما بودن و خورشید براشون مرغ بزرگی رو کباب کرد، و صدای قهقهه هاشون بلند بود، عمو بندر برای با هزارم گفت که قلیون تازه میخواد و دی خورشید هم با صورت گرفته رو به من کرده و گفت فدات شم برو قلیون تازه دم کن! یعنی میخواستم خودم رو بکشم!‌ این آدم چقدر قلیون میکشید؟! زیر لب غرو لندی کردم که نگاه عمه پری اومد سمتم و خورشید هم اروم نیشگونی از رونم گرفت که نتونستم حتی آخ بگم و با حرص بلند شده و سمت مطبخ رفتم. هرچی نگاه کردم ذغال ندیدم و متوجه شدم ذغال تموم شده با حرص کیسه ذغال ها رو پرت کردم زمین و از توی پنجره با خشم به عمو بندر خیره شده بودم! حالا باید میرفتم از خونه عمو پرویز ذغال میگرفتم! وای از سگ های خونه های همسایه میترسیدم! دیگه اشکم داشت در میومد که رفتم پیش خورشید و گفتم دی ذغال نداریم! نوچی کرد و گفت برو خونه عمو پرویزت ببین...پریدم توی حرفش و با طلبکاری گفتم سگ ها رو چیکار کنم؟! حتما گازم میگیرن! مخصوصا سگ صیفور(همسایه مون) که خیلی وحشیه! خورشید مستاصل فکری کرد و سری توی جمع چرخوند و هیچ کی رو مناسب ندید که بهش بسپاره و به ناچار خودش بلند شد که یهو کریم در حالی داشت به خاطره ای که برادرش تعریف می‌کرد می‌خندید و ظاهرا توی صحبت خودشون غرق شده بود یهو رو برگردوند سمت خورشید و گفت خاله بشین! من میرم میارم! خورشید جا خورد و گفت نه دی! چرا تو؟! زشته! اما کریم بدون توجه به هیچ کس سریع بلند شد و کیسه رو برداشت و رفت.رفت و یه نفس عمیق کشیدم و بی حوصله رفتم مطبخ که بقیه کارها رو انجام بدم تا زمانی ذغال برسه که یهو یکی بالای سرم گفت کدخدا زاده؟!‌ با ترس سر بلند کردم و دیدم کریمه که از پنجره مطبخ که شاید دو متری از زمین فاصله داشت سر درآورده و با لبخندی پت و پهن داره به من نگاه میکنه! هینی از ترس کشیدم گفت هیشش! الان اون خداداد فضول میاد و کلاهمون میره توی هم و اونوقت دعوا میکنیم و من میزنمش چون لاغر مردنیه اونوقت تو جیغ میزنی و یهو دایی جمشید و پسراش می‌ریزن روی من و باز من همه رو میزنم...اینو گفت و کمی مکث کرد و گفت نه! دایی جمشید رو نمیزنم! بعدش گفت کجا بودیم؟! آهان! اونوقت من اونها رو میزنم و بعدش زهرا جیغ میزنه و ننه من غریبم درمیاره و برادر های من میان کمکم و بعدش دومادمامون و آهان یادم نبود دومادای شما هم میان و البته من همه رو باز میزنم و ...کمی مکث کرد و بعد گفت قربونت برم! اونوقت آخرش این میشه که تو رو بهم نمیدن و من بدبخت میشم! 🍃🌸 #تجربه #مشاوره #همسرداری آیدی من و لینک کانال دلبرونگی👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2468610190C52cfd5dbe9 @FATEMEBANOOO🍃🌸

مادرشوهرم بخاطر بچه دار نشدن مجبورم کرد برای شوهرم برم خواستگاری خواهر جاریم ..😢 اونشب با دلی شکسته و حالی پریشون لباسمو پوشیدم، مادر شوهرم بهم گفت دسته گل رو تو باید بگیری😳 باید بفهمن که تو قلبا راضی هستی..اگه بخوای ادا دربیاری خودم طلاقتو از پسرم میگیرم ‌‌.. باید بفهمی که از الان خانم و سرور این خونه کیه.. تو دختر گدا گشنه ای هستی که ما دستتو گرفتیم آووردیم تو خونمون .... من اونشب همراهشون رفتم ولی دختره شرطی گذاشته بود که دهن همه باز مونده بود اون گفته بود ...👇👇❓ https://eitaa.com/joinchat/1903755331C4f0bee0e69 واقعی☝️

🌸🍃 علاج #همزاد (قرین ) با سوره و آیات قران 🍃

🍃🍃🍃🍃🌸 📝 علاج #همزاد (قرین ) با سوره و آیات قران 🔰 قرین و همزاد مشکلات زیادی به همراه دارد ، عدم ازدواج  ، مشکلات رزق وروزی  ، مشکلات روحی ، اضطراب  و... بعداز توکل به خدا  ۳۱ روز، هر روز یک بار سوره ها و آیات زیر را بخوانید تا مشکل بصورت کلی رفع شود 1- سوره الانشقاق كاملة 2-سوره البروج كاملة 3- الأيات من 23 الى 30 من سوره ق 4- الأيات من 25 الى 29 من سوره فصلت (۷بار خوانده شود ) 5- الأية 13 من سورة السجده  (۷بار خوانده شود ) 6- الأية 135 من سورة الأعراف(۷بار خوانده شود ) 🍃🌸 #تجربه #مشاوره #همسرداری آیدی من و لینک کانال دلبرونگی👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2468610190C52cfd5dbe9 @FATEMEBANOOO🍃🌸

🌸🍃 یه سوال اورژانسی از بانوان گروه دارم که اگه امکانش هست فاطمه بانو پیام منو بذارن شاید کسی بتونه کمکم کنه 🍃

🍃🍃🍃🍃🌸 سلام به فاطمه بانوی گل و دوستان عزیز😍 پیشاپیش ولادت با سعادت امام علی علیه السلام و روز پدر رو به تمامی زحمتکشان بی ادعا تبریک میگم یه سوال اورژانسی از بانوان گروه دارم که اگه امکانش هست فاطمه بانو پیام منو بذارن شاید کسی بتونه کمکم کنه نامزدم چند وقتیه که شبکیه چشمش سوراخ شده و الان تار میبینه کارش نجاریه و دیگه کلافه شده هرجا دکتر رفته فایده ای نداره میخوام بدونم کسی هست دکتر چشم خوب سراغ داشته باشه و چه شهری هست که پیشش بریم و مشکل ما هم حل بشه ممنون از همگی دوستون دارم 🙏 🍃🌸 #تجربه #مشاوره #همسرداری آیدی من و لینک کانال دلبرونگی👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2468610190C52cfd5dbe9 @FATEMEBANOOO🍃🌸

🌸🍃 روی حرفم به خواهر گلمع که میخوان دختر نجیب پیدا کنن 🍃

🍃🍃🍃🍃🌸 سلام به دوستان عزیزم بابت جواب سوالها از تکتکتون سپاسگزارم روی حرفم به خواهر گلمع که میخوان دختر نجیب پیدا کنن من به عنوان یه فردی که تو یه شرکت کار میکنم و به نفرات جدید که اکثرا دختر خانمهای مجرد هستن اموزش میدم ... دختر نجیب اکثر مدل پوشش لباسهاشون خیلی سر سنگینتر نسبت به دخترهای عادیه لباسهای تنگ نمی پوشن از لحاظ حجابم عادی رفتار میکنن ...زیاد با کسی چشم تو چشم نمیشن موقع راه رفتن بیشتر سرشون نگاهشون به زمینه ....ارام صحبت میکنن لحن صداشون بلند نیست با دیدن افراد فقیر بیمار ابراز همدردی میکنن مهربونن ....بلند بلند نمی خندن تو جمع .... قدر دان هستن ...ممنونم سپاسگزارم مرسی لطف کردید زیاد استفاده میکنن تو صحبت کردنشون .... به امامها قیامت اعتقاد دارن که متاسفانه بعضیها واقعا شورش دراوردن به هیچی عتقاد ندارن .... خلاصه اینکه نوع رفتارش با مادرش خواهرش با پدرش باید در نظر بگیرید چون واقعا مهمه ....ان شالله که یه عروس خانم نصیبتون بشه .. مامان ثنا بانو 🥰🥰🥰💚💚💚 🍃🌸 #تجربه #مشاوره #همسرداری آیدی من و لینک کانال دلبرونگی👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2468610190C52cfd5dbe9 @FATEMEBANOOO🍃🌸

🌸🍃 خانوم کانالمون میگه 🍃

🍃🍃🍃🍃🌸 سلام فاطمه عزیزم ودوستان گرامی دوستی که می گی دلبری کجابودعزیزم شوهرشماخودشیفته هست که ازشماایرادمی گیره درضمن اوازنقاش که خالق ماست ایرادمی گیره چون هیکل وقدوقیافه که دست خودادم نیست وادم کم بین هست حالاشماچه کارکن روی عزت نفست کارکن به خودت ارزش بده برومشاوره اگرمی تونی وگرنه توهمین گوشی ازاینترنت هوش مصنوعی کلاسهای رایگان عزت نفس واعتمادبه نفست رابالاببرسعی کن یک هنریادبگیری بتونی به استقلال مالی برسی ووابسته اونباشی اگرمی تونی باشگاه پیاده روی برویک دوست خوب داشته باشی عالیه وحتمایک چله سوره مجادله بگیرببین چطورقدرت رامی داندبیاخبرش رابده 🍃🌸 #تجربه #مشاوره #همسرداری آیدی من و لینک کانال دلبرونگی👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2468610190C52cfd5dbe9 @FATEMEBANOOO🍃🌸

🌸🍃 سرگذشت دختری به نام نقره... 🍃

🍃🍃🍃🍃🌸 گفت : دختره ي بي آبرو چي داري ميگي ؟ كارت به جايي رسيده كه دنبال عشق و عاشقي ميوفتي ..بي حيا خودم با دستاي خودم گورت رو ميكنم ..و بعد رو كرد به خان و گفت داداش تو رو خدا ببخش من نميدونستم اين دختر انقد چشم سفيده و پی عشق و‌عاشقیه ...و دوباره خواست به سيما حمله كنه كه خان گفت : داداش با اين كارا چيزي درست نميشه كلي مهمون داريم آبرومون در خطره ..اگه اين عروسي بهم بخوره دختر تو رو ديگه كسي نميگيره و رو دستت ميمونه ..مضحكه هم ميشيم ..منم امير رو ميشناسم پسر خوبيه .. ميفرستم دنبالش..بيان امشب عقدشون كنيم .. جشن هم بهم نميخوره .. نگران نباش براي اين كه ضايع نشيم به مردم هم ميگيم .. از اول قرار بوده سيما با امير ازدواج كنه ولي چون قرار بوده تو عمارت من جشن برگزار بشه شايعه شده عروسي تايمازه در حالي كه سيما امير نشون كرده ي هم هستن ...اينجورى دهن مردم هم بسته ميشه و به چيزي شك نميكنن..الان به رحيم ميگم بره دنبال امير ..اردشير خان گفت :نه اين امكان نداره اون خانزاده نيست ..خان گفت:خوب نباشه ..داداش اين ديگه يه رسم قديميه ور افتاده ..از اين همه باهوشي و دسيسه خان كه در چند ثانيه همه رو جفت و جور كرد دهنم باز مونده بود و هاج و واج شدم ..به سرعت خودم رو از اتاق دور كردم وبه سمت حياط رفتم ..براي سيما خيلي خوشحال بودم تايماز كاري كرد كه سيما به عشقش برسه كاري كه كمتر مردي تو اون زمان انجام ميداد با اين كاري كه تايماز كرد خيلي تو دلم شيرين شد .. چند دقيقه گذشت كه ديدم رحيم و چند تا از خدمه مرد از عمارت خارج شدن و حدس زدم كه دنبال امير ميرن ..اونجا بود كه فهميدم كه اردشير خان به ازدواج امير و سيما رضايت داده ..از واكنشي كه مردم ميخواستن به تغيير داماد بدن هيجان داشتم ..بعد از چند دقيقه سيما رو ديدم كه از عمارت اومد بيرون و صورتش از خوشحالي گل انداخته برد ديگه رد غم تو چشماش ديده نميشد . قشنگ ميتونستم احساس كنم كه الان از خوشحالي تو آسمان ها سير ميكنه 🍃🌸 #تجربه #مشاوره #همسرداری آیدی من و لینک کانال دلبرونگی👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2468610190C52cfd5dbe9 @FATEMEBANOOO🍃🌸