🍃🍃🍃🍃🍃
آسان_شدن_زندگی_سخت
🌸✨ تا ۳ شب یک در میان در
طول ۶ شب در اواخر شب نزدیک
سحر ۱۴۲۴ بار خالصانه بگوید✨
🎗یا باسِط🎗
من دلبرم😍🌸🍃
**
🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانالمون👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2468610190C52cfd5dbe9
@FATEMEBANOOO🍃🌸**
🍃🍃🍃🍃🍃
راستش من دختری بودم که وقتی پدرم کم کم شروع کرد به شب دیر اومدن،
استرس تموم وجودم رو گرفت،از تنها شدن مادرم ،
بعدها که فهمیدیم پدرم زن صیغه کرده،نابود شدم ،با دیدن اشک های مادرم....
ولی خداروشکر زود به خودم اومدم و شدم امید مادرم ،الان پرستارم و مادرم بی نیاز از هر مال و پولی کردم....😊❤️
**
🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانالمون👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2468610190C52cfd5dbe9
@FATEMEBANOOO🍃🌸**
🍃🍃🍃🌸🍃🌸🍃
بخور چقدر ضعیف شدی معلومه به خودت نمیرسی... الوند در حال بازیگوشی بود و خانم جان :گفت ارسلان هنوز هم دور و ورته ؟؟ کمرمو به متکا زدم اره همسایه و همکاریم....
خانم جان خندید اما زنعمو اخم کرد وا یعنی چی ؟ اینکارا رو میکنه رای تو رو بزنه نکنه گوشتو دستش بدی که اینا زبونباز قهارن.
خانم جان قاچی از سیب توی دهنش گذاشت تو چی؟؟ زبونباز و منفعت طلب
نیستی؟ مثلا کی بوده که تو سیب پوست بگیری برای فروغ ؟ یا دو کلوم نصیحتش کرده باشی؟ من که با این رفتارات چیز دیگه ای میاد به ذهنم... دستمو جلوی دهنم گذاشتم که لبام بیشتر از این کش نیاد و زنعمو گفت: از اولش هم همین بود
عقد دختر عمو پسر عمو روی توی آسمون هفتم بستن ما خودمون پسر داریم اونوقت دختر بدیم به غریبه که چی بشه... خانم جان سکوت پیشه کرد و زنعمو از زبون کم نمیاورد. بلند شدم میرم روستا یه چرخی میزنم
دست الوند توی دستم بود به چاه که رسیدیم چند نفری داشتن غرولند
میکردن
...
و گفتم اگه ابش ته کشیده زمینهای جنوب هست چاه بزنی. اب رو هدایت کنید یه چشمه هم اونجا جوشیده شاید نیازی به چاه هم نباشه چون شنیدم آبش بالا اومده... یکیشون با سر افتاده گفت: اجازه نداریم اونسمت بریم راه باریکه جلو تر رفتم راه شش متره که سه مترش از زمینهای
ماست لازم باشه بازم از زمینها بزنید تا راه برای عبور و مرور باشه... به زمینها که رسیدم چشمه درست وسط حاصلخیزترین بالا اومده بود... الوند توی آب بازی میکرد و همه فکرم رسوندن آب به روستا بود که با صدای جیغ
وخنده اش سرمو چرخوندام... البرز سوار اسب نزدیکش میشد و الوند دستاشو بالا میبرد که سوارش کنه... دلم تكون سختی
خورد اما پسرم باید یاد میگرفت به هر آغوشی پناه نبره. از پشت بغلش مردم پسرم ایشون غریبه است نباید سمتش ،بری رفتیم خونه خودم سواریت میدم البرز از اسب پایین پرید خیلی غریبه و بیمعرفت...
نگاهمو سمت چشمه دادم که البرز بهونه گرفت و با گریه میخواست به اغوش البرز
بره مانع شدم که گریه اش بیشتر شد و البرز از اغوشم بیرون کشیدش هنوز هم لجبازی....
الوند رو روی اسب گذاشت که گریه از یادش رفت... چند باری دورش داد
وخوشحال اوردش... توی اغوشش که جا گرفت ارون زمزمه کردم ما میتونستیم به
خانواده باشیم و نذاشتی یهو ،رفتی مارو جا گذاشتی نزدیکم شد و گفت از این راه نمیشه چشمه رو برد چون نه میشه از زمین زد و نه از راه ولی از راه پشتی هم راحتتر و هم سریعتره برای همین مانع شدم که جوبکاری بشه در ضمن زمین هم خراب .نمیشه
دست دراز کردم الوند رو از اغوشش بگیرم که سف و سخت چسبید به
البرز نهههه...
البرز خندید جاش خوبه
🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانالمون👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2468610190C52cfd5dbe9
@FATEMEBANOOO🍃🌸
🍃🍃🍃🌸🍃🌸🍃
ﺑﺎﺷﺪ. "
ﻭﻟﯽ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﻧﻪ ﻣﻮﯼ ﺑﻠﻨﺪ ﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﻧﻪ ﭼﺸﻤﺎﻥ ﺩﺭﺷﺖ!
ﻣﺎﺩﺭﻡ ﻣﻌﺘﻘﺪ ﺑﻮﺩ:
" ﯾﮏ ﻣﺮﺩ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺯﯾﺒﺎ ﺑﺎﺷﺪ ﻭ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ﺷﺎﯾﺴﺘﻪ ﯼ ﻣﺮﺩﻫﺎ
ﻧﯿﺴﺖ،
ﻣﺮﺩ ﻣﻨﺎﺳﺐ ﺁﻥ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﺳﺖ ﻫﺎﯼ ﺯﻣﺨﺖ ﻭ ﮔﻮﻧﻪ
ﻫﺎﯾﯽ ﺁﻓﺘﺎﺏ ﺳﻮﺧﺘﻪ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ. "
ﻭﻟﯽ ﭘﺪﺭﻡ ﺯﯾﺒﺎ ﻭ ﺟﺬﺍﺏ ﺑﻮﺩ، ﺩﺳﺖ ﻫﺎﯼ ﺯﻣﺨﺖ ﻭ ﮔﻮﻧﻪ
ﻫﺎﯼ ﺁﻓﺘﺎﺏ ﺳﻮﺧﺘﻪ ﻫﻢ ﻧﺪﺍﺷﺖ!
ﻫﯿﭻ ﮐﺪﺍﻡ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻫﺎ ﮐﻨﺎﺭ ﻫﻢ ﺧﻮﺷﺒﺨﺖ ﻧﺒﻮﺩﻧﺪ،
ﭼﻮﻥ ﺫﻫﻨﯿﺘﺸﺎﻥ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﺟﻨﺲ ﻣﺨﺎﻟﻒ، ﺑﺎ ﺟﻨﺲ ﻣﺨﺎﻟﻒ
ﺯﻧﺪﮔﯿﺸﺎﻥ، ﺩﺭ ﯾﮏ ﺗﻀﺎﺩ ﮐﺎﻣﻞ ﺑﻮﺩ!
ﭼﻮﻥ ﻫﺮﮔﺰ ﻧﮕﻔﺘﻨﺪ:
" ﺯﻥ ﺑﺎﯾﺪ « ﻋﺎﺷﻖ » ، ﺑﺎﺷﺪ ﻭ ﻣﺮﺩ « ﻻﯾﻖ » ﺍﯾﻦ
ﻋﺸﻖ . "
" ﻋﺸﻖ " ﺭﺍ، ﺍﯾﻦ ﻭﺍﺟﺐ ﺗﺮﯾﻦ ﺭﺍ، ﺳﺎﻧﺴﻮﺭ ﮐﺮﺩﻧﺪ!
ﻣﻦ ﺳﺎﻝ ﻫﺎﯼ ﺳﺎﻝ ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻥ ﺧﺮﺍﻓﻪ ﺟﻨﮕﯿﺪﻡ ؛ ﺗﺎ
ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﮐﻪ:
ﺑﺪﻭﻥ " ﻋﺸﻖ " ؛ ﻧﻪ ﮔﯿﺴﻮﺍﻥ ﺑﻠﻨﺪﻡ ﺯﯾﺒﺎ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ ﻭ
ﻧﻪ ﭼﺸﻤﺎﻥ ﺩﺭﺷﺘﻢ ...
ﻭ ﻧﻪ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ
ﻣﺮﺩﯼ ﺑﺎ ﺩﺳﺘﺎﻥ ﺯﻣﺨﺖ ﻭ ﭼﻬﺮﻩ ﺍﯼ ﺁﻓﺘﺎﺏ ﺳﻮﺧﺘﻪ،
ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﯽ ﺍﻡ ﺭﺍ ﺗﻀﻤﯿﻦ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ!
ﻭ ﺳﺎﻝ ﻫﺎ ﺗﻤﺎﻡ ﺗﻼﺷﻢ ﺍﯾﻦ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﻣﻬﻢ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺗﻤﺎﻡ
ﺩﺧﺘﺮﺍﻥ ﺳﺮﺯﻣﯿﻨﻢ ﺑﯿﺎﻣﻮﺯﻡ ...
#ﻓﺮﻭﻍ_ﻓﺮخزﺍﺩ
🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانالمون👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2468610190C52cfd5dbe9
@FATEMEBANOOO🍃🌸
🍃🌸
نورا خانوم میگه
من در یک عکس دو نفره جا مانده ام .
در آن عکس با تو ،
حرف میزنم
در آن عکس پا به سن گذاشته ایم
صاحب خانواده و فرزند شده ایم
تو در آن عکس هیچوقت تَركَم نکردی . . .
🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانالمون👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2468610190C52cfd5dbe9
@FATEMEBANOOO🍃🌸
ارسالی قشنگ شما😊🌸🍃
🍃🍃🍃🌸🍃🌸🍃
😍قاب دلبرونه 😍☺️
🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانالمون👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2468610190C52cfd5dbe9
@FATEMEBANOOO🍃🌸
🍃🍃🍃🌸🍃
#فاطمه_بانو :قرآن خوانی هرروز یک صفحه، به امید خدا عزیزان..
برای همدیگه دعا کنیم🙏🏻🌸
🍃🍃🍃🍃
💕دلبرونگی💕
🍃🍃🍃🍃🌸 #خاطرات یک زن زندانی... من جوانه ام.... 🍃
🍃🍃🍃🌸🍃🌸🍃
اون شب دل تو دلم نبود که دوباره گوشی رو روشن کنم و ببینم امیرعلی پیام داده یا نه
تا روشن شد چندتا پیام اومد که قلبم رو به واهمه وا داشت. دستام میلرزید که رفتم قسمت پیام ها...همه ی پیام ها از طرف امیرعلی بود، بازش کردم و با خوندن آخرین پیامش که نوشته بود: دوستت دارم جوانه... انگار یکی دلمو قلقلک داد که زیر لب گفتم: یعنی امیرعلی واقعا دوستتم داره؟ همینطور که داشتم پیاماشو میخوندم غرق در اینده ای بودم که شاید قرار بود با امیرعلی بسازم اما هیچوقت فکرشو نمیکردم به خاطر امیر علی پام به زندان باز بشه اونم بی گناه...
قصه ی زندگی من از اونجایی تلخ شد که همه ی دین و خدام شد امیرعلی...دیگه حتی خدا رو بنده نبودم با وجود امیرعلی... انقدر بهش وابسته بودم و بهش اعتماد داشتم که اگر صبح بود و امیرعلی میگفت شبه میگفتم درست میگه... برای همین داستان زندگیم باید خونده بشه چون یه عبرت و تجربه اس برای خیلیا حتی مردای سرزمینم...
انقدر اون روز با پیامای امیرعلی غرق خواستنش شدم وحواسم به اطراف نبود که یهو صدای مامانم بلند شد که بچه ها پاشين مدرسه تون دیر شد.. . سریع گوشی رو خاموش کردم و گذاشتم بالای کمد و از اتاق بیرون رفتم.. بعد از اینکه آبی به سرصورتم زدم اماده شدم که برم مدرسه... سال آخر بودم و امسال باید کنکور میدادم برای همین همه تمرکزم روی درسام بود که با ورود امیرعلی انگیزه ام برای درس خوندن چندبرابر شده بود.. شبی که اومدن خواستگاری قرار شد من کنکورم رو بدم دیگه عقد کنیم ولی وقتی توی اتاق رفتیم که باهم صحبت کنیم اون امیرعلی سربه زیر رو ندیدم، امیرعلی رو دیدم که سرتا پا از خواستن من بود و اونقدر از عشقش به من گفت که میگفت بعد از کنکور فورا عقد میکنیم همیشه جلو چشمم بودی و میگفتم یعنی میشه جوانه برای من باشه؟؟خیلی وقته زیر نظرت دارم....یادمه شب خواستگاری اونقدر امیرعلی من رو میخاست که خواست بهم نزدیک بشه ولی با نه های من مواجه بود و میگفت اگه بهم اجازه ندی تا زمانی که بخوایم عقد کنیم من دیوونه میشم و فقط اجازه دادم آروم شه دوباره بریم پیش بزرگترها راستش اونشب خیلی دلم لرزید از عشق آتشین امیر علی به خودم....
🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانالمون👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2468610190C52cfd5dbe9
@FATEMEBANOOO🍃🌸
💕دلبرونگی💕
🍃🍃🍃🌸🍃 من با دخترم ۱۳سال اختلاف سنی دارم... 🍃
🍃🍃🍃🌸🍃🌸🍃
سلام فاطمه عزیزم
الان که دارم برات مینویسم تمام بدنم کبودوخونیه اینامهم نیست قلبم خیلی شکسته
من بادخترم ۱۳سال تفاوت سنی دارم ازهمون اول دخترم خیلی پررووبی ادب بودالان که ۲۱سالشه حتی یکبار منو مامان جان صدانزده روزمادرهیچوقت حتی یک
تبریک نگفته تولدموکه اصلایادش نیست۰
وقتی ۵سالش بودمن دانشگاه قبول شدم تا۴سال باهزارسختی وبدبختی رفتم تابلاخره تموم شدبااینکه تمام تلاشموکردم که بهش سخت نگذره ولی بازم میدونم
هیچکس براش مادرنمیشد ازهمون موقع کینه ازمن به دل گرفت هرکاری میکردباکمال وقاحت به من بی ادبی میکردکه تومادرنبودی وبرام مادری نکردی
همیشه بهترین لباسهاووسایلو براش گرفتم به خدا تمام حقوقمو برای زندگیم خرج کردم امسال بعد از سالها زحمت کشیدن ودویدن بلاخره رسمی شدم وبه عنوان معلم رسمی ازاول مهرمشغول به کارشدم
۰
دخترم ۴سال پشت کنکوربود این اواخرمتوجه شدم باکسی درارتباطه چندین باربازبون خوش بهش تذکردادم ولی اینقدر وقیح وپرروبودکه بدتر شد۰
۴سال به بهانه درس وکتابخانه همش باهمون پسره درارتباط بود بلاخره بارتبه خیلی بالادانشگاه غیرانتفاعی قبول شد
جالب اینجاست که مدرک ۱۷سال پیش منواصلا حساب نداره به من میگه بیسواد
امروزازصبح زود مرخصی گرفتم باهاش به شهر دیگه ای که ۲۰۰کیلومترفاصله داره
برای ثبت نام رفتم همینکه رسیدم خونه متوجه شدم همون دانشگاه وهمون رشته ای که اون پسره هست رفته۰
ناراحت شدم چون رشته اش اصلا مناسب خانوم نیست باهاش بحث کردم یکدفعه بهم گفت توبیشعوری توخری تودشمن منی میخاستم بزنم توی دهنش که منوهل داد محکم به صندلی خوردم وگلدون افتادروی سرم
یکدفعه خودشوانداخت روم وتاجاییکه میتونست منوباناخن هاش خراش داد حتی چشممو خونی کرد مثل یه روانی فقط دادمیکشیدومیزد
من میتونستم بزنمش ولی دلم نیومد
فاطمه جان من ازتمام خوشیام به خاطراین دخترزدم باباش بیسواده ازمن ۲۵سال بزرگتره ولی همیشه به خاطربچه هام زندگی کردم
ازخونه اومدم بیرون حالم خیلی خرابه نمیخام دیگه به اون خونه برگردم حتی دیگه اسمشونمیخام بیارم
گناه من چی بود؟؟؟
اینکه درس خوندم تابیسوادنباشم تادستم توی جیب خودم باشه وبهترین شرایطوبرای بچه هام فراهم کنم؟؟
ای کاش هیچوقت بچه دارنمیشدم
🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانالمون👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2468610190C52cfd5dbe9
@FATEMEBANOOO🍃🌸