🔖دلدادگی : #داستان (۴)
🌸 امام علی (ع) و تربت کربلا
عصر خلافت امام علی علیه السلام بود. یکی از مسلمین بنام هرثمه بن سلیم شخص بی سعادت و بی تفاوتی بود و چندان اعتقاد به عظمت مقام علی علیه السلام نداشت؛ ولی همسر او بانویی پاک و با معرفت و از ارادتمندان امام علی علیه السلام بود.
هرثمة می گوید: همراه امام علی علیه السلام برای جنگ صفین از کوفه به جبهه صفین حرکت می کردیم؛ وقتی به سرزمین کربلا رسیدیم، وقت نماز شد، نماز را به جماعت با امام علی علیه السلام خواندیم آن حضرت بعد از نماز مقداری از خاک کربلا را بر داشت و بویید و فرمود: واهاً لک یا تربة لیحشرن منک قوم یدخلون الجنة بغیر حساب؛ عجب از تو ای تربت، قطعاً از میان تو جماعتی بر می خیزند و بدون حساب وارد بهشت می شوند.
به جبهه صفین رفتیم به خانه ام بازگشتم و به همسرم گفتم: از مولایت ابوالحسن ( علی علیه السلام) برای تو مطلبی نقل کنم.
آنگاه مطلب فوق را به او گفتم. پس گفتم: علی علیه السلام ادعای علم غیب می کند.
همسرم گفت: ای مرد! دست از این ایرادها برادر، امیر مؤمنان علی علیه السلام آنچه بگوید سخن حق است.
من همچنان در مورد این سخن علی علیه السلام در تردید بودم تا آن هنگام که جریان کربلا به پیش آمد. من جزء لشکر عمر سعد به کربلا رفتم؛ در آنجا به یاد سخن امام علی علیه السلام افتادم که براستی حق بود، از این رو از کمک به سپاه عمر سعد ناراحت بودم. در یک فرصت مناسب در حالی که سوار بر اسب بودم به سوی حسین علیه السلام رفتم و حدیث را به یاد آن حضرت انداختم حضرت به من فرمود: اکنون آیا از موافقین ما هستی یا از مخالفین ما؟
گفتم: از هیچ کدام. فعلاً در فکر اهل و عیال خود هستم...
فرمود : بنابراین به سرعت از این سرزمین بیرون برو؛
زیرا کسی که در اینجا باشد و صدای ما را بشنود ولی ما را یاری نکند،
داخل در آتش دوزخ خواهد شد.!!
📚 چهل داستان از کرامات امام حسین علیه السلام
✏ نویسنده : مصطفی محمدی اهوازی
◾https://sapp.ir/deldadegi
دلدادگی 💙
🔖دلدادگی : #داستان (۵)
🌸 چشم درد آیة الله بروجردی و گل سر عزاداران حسینی
مرحوم آیة الله بروجردی فرموده اند:
دورانی که در بروجرد بودم، چشمانم کم نور شده بود و به شدت درد می کرد.
تا این که روز عاشورا هنگامی که دسته های عزاداری در شهر به راه افتاده بود،
مقداری گل از روی سر یکی از بچه های عزادار دسته - که به علامت عزاداری گل به سر خود مالیده بود- برداشتم و به چشمان خود کشیدم،
و در نتیجه فوراً دید و نور خود را باز یافت و دردش تمام شد..!
📚 چهل داستان از کرامات امام حسین علیه السلام
✏ نویسنده : مصطفی محمدی اهوازی
◾https://sapp.ir/deldadegi
دلدادگی 💙
🔖دلدادگی : #داستان (۶)
🌸 حضرت قمر بنی هاشم (ع)
مرحوم کربلایی احمد طهرانی می فرماید:
در همان مدتی که در کربلا زندگی می کردم، چندین موقعیت گناه برایم فراهم شد؛ ولی من از آنها سر باز زدم؛ زیرا مطمئن بودم که اینها امتحان و فتنه های الهی است و هر گونه لغزشی در آنها کار آدم را می سازد.
در یکی از آن روزها چند بار شرایط معصیت فراهم شد؛ ولی هر بار از آنها رو بر گرداندم.
دیگر از خود بی خود شده بودم، به حرم قمر بنی هاشم علیه السلام پناه بردم.
در آنجا به حضرت عرض کردم: بنده به خاطر تقرب به شما، از لذت معصیت چشم پوشی کردم.
حضرت در جواب فرمودند: گمان نکن که تو با دست خود کاری انجام داده ای!
ما تو را نگه داشته ایم و به تو اراده دوری از گناه را داده ایم؛ و گرنه تو به خودی خود، هیچ نیستی !!
- ایشان در تکمیل این موضوع فرمود:
دست ولایت است که ورشکسته هایی مثل ما را نگه داشته است.
اگر ما را به خودمان واگذارند، عاقبت، همه ما #طلحه و #زبیر از کار در می آییم!!
◾ https://eitaa.com/deldadegi
دلدادگی 💙
🔖دلدادگی : #داستان (۷)
🌸 گریه بر حضرت سیدالشهدا علیه السلام
◾ عالم ربانی سید حسین یعقوبی نقل می کند:
برای دیدن یکی از دوستانم به نام آقای مصطفوی به یکی از روستاهای قائن رفته بودم. بعد از ورود به خانه ایشان، متوجه شدم که صاحب خانه خواب بوده و به خاطر من، او را بیدار کرده اند.
وقتی آمد، در حالی که اشک در چشمانش حلقه زده بود، گفت: چرا مرا از خواب بیدار کردید؟!
الان در عالم رویا مولایم امام حسین علیه السلام را با بدنی پر از زخم و جراحت دیدم، وقتی چشمم به آن حضرت افتاد، گریه ام گرفت و هر چه بیشتر گریه می کردم، زخمهای بدن آن بزرگوار التیام پیدا می کرد؛ از این رو گریه ام را ادامه دادم.
با تعجب متوجه شدم دو زخم همچنان به حال خود باقی است و گریه من در بهبود آن تأثیر نمی کند. در این وقت به من گفته شد: هر اندازه هم گریه کنی انی دو زحم التیام پیدا نمی کند.
عرض کردم: آقا جان ! مگر این دو زخم چه خصوصیتی دارد؟
▫ فرمودند: یکی از این زخم ها داغ برادرم عباس علیه السلام و دیگری داغ شهادت فرزندم علی اکبر علیه السلام است !!😭😭😭😭😭
📚 طوبای کربلا
◾https://sapp.ir/deldadegi
دلدادگی 💙
🔖دلدادگی : #داستان (۸)
🌸 سلطنت امام حسین علیه السلام در عالم دیگر
◾ آقای سید محمد تقی گلستانی نقل می کند :
در اوایل جوانی، چند نفر هم سال، هم دل و یک جهت بودیم. دوره ای داشتیم، هر شب در منزل یکی از دوستان می رفتیم و با هم بودیم. یکی از آنان پدرش حسینی بود؛ یعنی به حضرت سید الشهدا علیه السلام سخت علاقه مند بود تا جایی که شبی که نوبت میهمانی پسرش بود می گفت: من راضی نیستم به منزل من بیایید، مگر این که روضه خوانی هم بیاید و ذکری از حضرت سیدالشهدا علیه السلام خوانده شود؛ از این رو هر شب که نوبت آن رفیق بود، مجلس ما به روضه و تعزیه تمام می شد.
▫ پس از چندی، آن پیرمرد محترم مرحوم شد و مرگش همه ما را سخت ناراحت کرد تا اینکه شبی او را در عالم رؤیا دیدم و می دانستم که مرده است و هر کس انگشت ابهام (شست) مرده را بگیرد هر چه از او بپرسد جواب می گوید؛
از این رو انگشت ابهام او را گرفتم و گفتم: تو را رها نمی کنم تا حالات خود را برایم نقل کنی !
ترس و لرز شدیدی به او دست داد و گفت: نپرس که گفتنی نیست.
وقتی از گفتن حالاتش مأیوس شدم گفتم: پس چیزی را که در این عالم فهمیدی برایم بگو تا من هم بدانم.
گفت: ما با اینکه امام حسین علیه السلام را در دنیا یاد می کردیم نشناختیم، اینجا که آمدم مقام و سلطنت و عزت او را مشاهده کردم، که آن را هم نمی توانم به تو بفهمانم جز این که خودت بیایی و ببینی !!
📚 طوبای کربلا
◾https://sapp.ir/deldadegi
دلدادگی 💙
🔖دلدادگی : #داستان (۹)
🌸 مداح بی سر
🔹 هم مداح بود هم شاعر اهل بیت
می گفت: « شرمنده ام که با سر وارد محشر شوم و اربابم بی سر وارد شود؟»
بعد شهادت وصیت نامه اش رو آوردند. نوشته بود قبرم رو توی کتابخونه مسجد المهدی کندم.
سراغ قبر که رفتند دیدند که برای هیکلش کوچیکه. وقتی جنازه ش اومد قبر اندازه اندازه بود، اندازه تن بی سرش.
🔘 راوی: مداح اهل بیت حاج کاظم محمدی
➕ 💗 شهید: حاج شیرعلی سلطانی مسئول تبلیغات تیپ امام سجاد علیه السلام فارس تولد: 1327-شیراز شهادت: 1361/1/2 غرب شوش، عملیات فتح المبین محل دفن: کتابخانه مسجد المهدی شیراز 💗
╔═.🍃.═════╗
@deldadegi
╚═════.🍃.═╝
دلدادگی 💙
🔖دلدادگی : #داستان (۱۰)
🌸 «شبهای جمعه خدمت آقا اباعبدالله »
🔹 شش روز از جنگ گذشته بود که شهید شد.
خوابش را دیدم .
بغلش کردم و گفتم :
« تا نگی اون دنیا چه خبره رهات نمی کنم!»
گفت: « فقط یک مطلب میگم اونم اینکه ما شهدا شب های جمعه می ریم خدمت آقا اباعبدالله علیه السلام …
💬 راوی: حاج علی اکبر مختاران، همرزم شهید
💕 شهید محمدرضا فراهانی فرمانده عملیات سپاه پاسداران انقلاب اسلامی همدان تولد:1333/2/8- همدان شهادت: 1359/7/5- سرپل ذهاب محل دفن: گلزار شهدای همدان 💕
╔═.💗.═════╗
@Deldadegi
╚═════.💗.═╝
دلدادگی 💙
🔖دلدادگی : #داستان (۱۲)
🌸 « ماجرای داش علی مست و روضه حضرت عباس(ع)
یکى از جاهلهاى محل ما «داش على» بود که چند سال پیش فوت شد، در زمان حیاتش یک روز من از توى بازار رد مىشدم، دیدم داش على بازار را قُرقُ کرده و چاقویش را هم دستش گرفته و یک نفس کش جرأت نطق نداشت، آن روزها هنوز ماشین و اتومبیل نبود، من با قاطر به مجالس سوگواری حضرت سیدالشهدا(ع ) مىرفتم، از سرگذر که رد شدم متوجه شدم که مرا دید و تا چشمش به من افتاد، گفت: از قاطر پیاده شو، پیاده شدم، گفت: کجا مىروى؟
دیدم مست مست است و باید با او راه رفت، گفتم: به مجلس روضه مىروم!
گفت: یک روضه ابوالفضل همین جا برایم بخوان، چون چارهاى نداشتم، یک روضه اباالفضل(ع ) برایش خواندم، داش على بنا کرد گریه کردن، اشکها روى گونهاش مىغلتید و روى زمین مىریخت، چاقویش را غلاف کرد و قرق تمام شد، بعد فهمیدم همان روضه کارش را درست کرده و باعث توبهاش شده بود.
چند سال بعد داش على مرد، چند شب بعد از فوتش او را در خواب دیدم، حال او را پرسیدم، مثل اینکه مىدانست مىخواهم وضع شب اول قبرش را بپرسم، گفت: راستش این است که تا آمدند از من سؤالهایی بکنند، سقائى آمد ـ مقصودش حضرت ابوالفضل(ع) بود ـ و فرمود: داش على غلام ما است، کارى به کارش نداشته باشید.
📃منبع: فارس
╔═.💗.═════╗
@Deldadegi
╚═════.💗.═╝
دلدادگی 💙
1_34378561.mp3
زمان:
حجم:
1.25M
#داستان میرزای قمی و مرد نزول خوار
#نزول جنگ با خداست
استاد دانشمند
https://sapp.ir/deldadegi
دلدادگی💙
🔴🔴🔴🔴 آنهایی که #حسین را کشتند، همان هایی بودند که از #یک لقمه نگذشته بودند...
📝استاد علی صفایی حائری
#داستان حركت انسان، #داستان كفر و شكر است. «لَئِنْ شَكَرتُم لَازيدَنَّكُم»
مدام نوسان دارد. در هر مرحله اگر اقدام نكنى، افت مىكنى و مدام پايين مىآيى و اگر اقدام كردى پيش مىروى و جلو مىافتى.
تو كه #فهميدى بايد از اين# لقمهى چرب بگذرى. اگر #توجيه كردى، تو در همين جا نمىمانى كه رفته رفته، #بخل در تو سبز مىشود. با اينكه چند لقمه دارى، از بشقاب رفيقت برمىدارى تا آنجا كه يك انبار احتكار كردهاى و باز هم نگاهت به كاسهى ديگران است تا آنجا كه مجبور مىشوى با كسانى دوست شوى كه احتكار مىكنند و چشم به انبارت ندارند تا آنجا كه در بزمشان راه مىيابى و... تا آنجا كه از دست مىروى.
و اگر در اين آخرين پله يك قدم برداشتى، يك حركت كردى، قدرت گام دوم را به تو مىدهند تا آنجا كه مىتوانى دو لقمه و بيشتر و بيشتر بدهى و از تمامى انبارهايت بگذرى.
داستان انسان، داستان شكر و كفر است، در هر لحظه پيش مىبرد و يا عقب مىافتد. اين طور نيست كه خيال كنى در يك جا ايستادن، در همانجا ماندن است، كه ايستادن عقب گرد است و پايين رفتن.
https://sapp.ir/deldadegi
👈آن زنده دل گفته بود آنها كه در نينوا حسين را كشتند، همانهايى بودند كه از يك لقمه نگذشتند. از يك چاى داغ نگذشتند، از اول و دوم نگذشتند تا آنجا كه نتوانستند از گندم رى هم بگذرند تا آنجا كه دستشان را هم با خون حسين شستند.
📚صراط، ص 92
https://eitaa.com/deldadegi
دلدادگی💙
2.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴🔴🔴#داستان زندگی سه برادر ترک
(#برادران شهید باکری)
برای شادی ارواح مطهر شهیدان باکری که افتخار #آذریها و تمام #ایرانیها هستند لطفا حمد و سوره ای قرائت فرمایید
https://eitaa.com/deldadegi
دلدادگی💙
http://Sapp.ir/deldadegi
🛵 موتورِ شخصی #دزدیده شد . اما فردای آن ، موتور را تمیز و شسته شده ، همان جایی که پارک بود #پیداکرد .😳
🤔صاحبِ موتور وقتی موتورش را صحیح و سالم دید ، چشمش به #نامهای روی فرمان موتور افتاد . نامه را با تعجب #باز_کرد . در نامه چنین نوشته شده بود :
😩 خیلی #شرمنده ام و معذرت میخواهم از اینکه موتور شما را بدون اجازه #قرضگرفتم . حقیقتش خانمم👩 در حال #زایمان بود و شب هنگام دیگر چاره ای نیافتم جز این که بدون اجازه موتور شما را بردارم و خانمم را به نزديكترين #بیمارستان🏩 برسانم . به فضل خدا مشکل رفع شد و خانمم بچه را #سلامت به دنیا آورد و همه چیز سر جایش است و این کار بدون موتور شما #ناممکن بود.⛔️
😔از شرمندگی نمیتوانم به #دیدار شما بیاییم . اما امید دارم به بزرگواری خود مرا ببخشید و این #تحفه و هدیه ی ناچیزی که برایتان آماده کردم را ، قبول کنید.🎁
📦 صاحب موتور #صندوقی که روی موتورش قرار داشت را باز کرد و دید دزد موتور برای عذرخواهی از او و خانواده اش ، #یکدستهگُل ، #یکجعبهشرینی ، #یککیلوپسته و ۱۰بلیط سینما ، برای تمام اعضای خانواده به او هدیه داده.😍
😅 صاحب موتور #اشکهایشوقی که بر گونه هایش جاری شده بود را پاک کرد و به سراغ خانواده رفت تا #داستان را برای آنها بگوید .🙊
🎞 و ساعتی بعد از این ماجرا ، به همراه خانواده به #سینما رفتند تا از بلیط های سینما استفاده کنند و فیلم مورد نظر را #بیبینند. 🎥
🤭 اما وقتی به خانه #بازگشتند با کمال تعجب دیدند که دزد تمام خانه ی آنها را #خالیکرده و یک نامه جدید برایشان گذاشته که در آن نوشته شده بود : فیلمش #قشنگ_بود ؟؟؟😅😉
✅خلاصه #انتخابات نزدیکه ... حواستون باشه #گول_ظاهر کسی رو نخورید. 🤗👌
@deldadegi
دلدادگی💙