🌿 سلام کردم و به امر پیامبر
زانو به زانوی او نشستم!
سرم را از سر حیا به زیر انداختم و
نگاهم را از شرم بر زمین...
او به یقین میدانست اما پرسید:
انگار با کولهبار حاجتی آمدهای..؟
چه میگفتم؟
گفتم:
پدر و مادرم به فدایت...
نیاز به گفتن نیست که تو نه پسرعمو
که پدر و مربی و مقتدای من بودهای...
و به خدا سوگند که تو یا رسولالله
پشت و پناه و ذخیره من در دنیا و
آخرت بوده و هستی...!
دوست دارم که خدا بیش از این مرا به
حضور تو پشتگرمی ببخشد.
مرا نیاز به کاشانه و همسری است که سکینه و
آرامش را برایم به ارمغان بیاورد...
و از شدت حجب
سر را بیشتر در خویش فرو بردم
و آهسته ادامه دادم:
من امروز به خواستگاری دختر گرانقدرت
#فاطمه آمدهام...
چهره پیامبر باز و بازتر شد
و تبسمی شیرین بر لبان او نشست...:
بشارت باد بر تو ای ابوالحسن
که پیش پای تو جبرئیل بر من فرود آمد
و پیام آورد که پیوند تو و فاطمه
را خداوند جلّوعَلا در آسمانها منعقد کرده است...
📕برشی از کتاب کشتیپهلوگرفته
#سیدمهدی_شجاعی
@deldadegi
#دلدادگی💙
هدایت شده از یاسفاطمی🇵🇸غَزةّسَتنتَصر
•
عطش،
حتى حدقه چشمهایت را به خشکى کشانده.
نه تابى در تن مانده و نه آبى در بدن.
اما همچنان باید بدوى .
باید تا یافتن تمامى بچه ها، راه بروى
و تا رسیدگى به تک تکشان ایستاده بمانى.
تو اگر بیفتى پرچم کربلا فرو مى افتد
و تو اگر بشکنى ، پیام عاشورا مى شکند.
پس ایستاده بمان و کار را به انجام برسان
که کربلا را استقامت تو معنا مى کند و
استوارى توست که به عاشورا رنگ
جاودانگى مى زند.
راه رفتن با روح ،ایستادن بى جسم،
دویدن با روان ، استقامت با جان و
ادامه حیات با ایمان کارى است که
تنها از تو بر مى آید.
📕 آفتاب در حجاب
استاد #سیدمهدی_شجاعی
...♡