نیاز روح: بارون، خطهی گیلان، چای نبات.
[درحال حاضر: بارون، نگاه به پنجره:| ]
پ.ن: یکیبیادمنروببرهبیروون!
محبوب من! شما که میآیید درختها از ته دل میخندند. آجرِ دیوارها، پنجرهها، حتا جغد اخمو، باد بازیگوش، عکسهای سیاه و سفید در قابهای کج شده. عکسها دست روی شانههای هم میگذارند و از ته دل میخندند. شما که هستید دوستها میخندند. ما به کسی دوست میگوییم که دوستش داریم. کاش خانهای برای غروبها داشتم. عاشقها روی پشتبامها زندگی میکنند، سرک میکشند و منتظرند. شما که نیستید آسمان هم دلگیر است. بالا را نگاه کنید... اخم کرده و عبوس است و بغضی غلیظ دارد. شما که میروید، آسمان هم میرود، ستارهها میروند، ماه میرود.
من میمانم در میان مهتابی بلاتکلیف.
محمد صالح اعلا